جدول جو
جدول جو

معنی ارتاکوان - جستجوی لغت در جدول جو

ارتاکوان
(اَ کُ اَ)
ظاهراً مصحف اردکان، مرکز هراتی ها که بزمان اسکندر شوریده و در آن موضع مجتمع شدند. (ایران باستان ص 1654) ، بر بلندی برآمدن، از بالا بزیر نگریستن، مطلع گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) ، چشم داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از قرای فراهان است. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست به اسپانیا از ولایت نواره. موقع آن بمسافت 18 میلی جنوب بمبلونه است و سکنۀ آن قریب 2000و دارای معادن مس نیکوست. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ کِ)
یکی از طوایف ششگانه مادی بروایت هرودت. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 175 و رجوع به بند 101 تاریخ هرودوت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اردوان. پسر هیستاسپ (ویشتاسپ) و برادر داریوش. (ایران باستان ص 593 و 708). و رجوع به اردوان شود، پیله ور، شریک. انباز. مصاحب. و ظاهراً ارتاق کسی است که سرمایه از شاهی یا بزرگی می گرفته است و در سود او را شریک می کرده است با شرط بقاء سرمایه. و رجوع به ارتاقی شود
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا