جدول جو
جدول جو

معنی ارت - جستجوی لغت در جدول جو

ارت(اِرْ رَ)
رجوع به ارّه شود، دانستن تدبیر کاری را. نگریستن در کاری
لغت نامه دهخدا
ارت(اَ رَت ت)
گنگلاج. شکسته زبان. گرفته سخن. (مهذب الاسماء). آنک زبان وی درآویزد در سخن. (تاج المصادر بیهقی). آنکه زبانش درآویزد در سخن گفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
ارت(اَ رَت ت)
از اعلام مردان
لغت نامه دهخدا
ارت(اَ)
مخفف اگر تو. اگر ترا:
گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
ارت
مال امانتی، مفهوم کنایی: سست و بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتا
تصویر ارتا
(دخترانه و پسرانه)
راستی، درستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
مجموع نیروهای نظامی یک کشور، بخشی از نیروی نظامی بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
مرد گنگلاج. کندزبان، خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، ارتمام فصیل، تازه کوهان آوردن کره شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
حصن یا قریه ای است بیمن از حازّه بنی شهاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از اعلام مردان عرب است، خم شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
اسکمبر
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
کرسی مقاطعۀ ولایت برنات سفلی. موقع آن قرب نهر غاف دوبو بمسافت 40 هزارگزی شمال غربی بوعلی، سکنۀ آن در حدود هفت هزار تن و محصول آن نمک خوب و پر مرغابی و منسوجات پشمی است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
موئی که بر سر حربا یعنی آفتاب پرست میباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
جلدٌ ارتخ، پوست خشک، از پی کسی درآمدن. (زوزنی). از پس کسی درآمدن، سپس کسی نشستن. (منتهی الارب). در پس کسی سوار شدن. در پس اسب کسی نشستن، کسی را در پس اسپ خود نشانیدن. (آنندراج). بترک خود سوار کردن، ارتداف عدو، از پس گرفتن دشمن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ)
رودیست در جنوب کیماک. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
رجوع به ابوسعید مجیرالدین ابق شود، پیوسته بودن در گناه و غیره، شروع بکاری کردن. (وطواط) : و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). و خری بزرگ که بفرمان ماارتکاب کرد شناخته. (کلیله و دمنه) ، شروع بکار نامشروع کردن. (غیاث اللغات) ، سوار شدن بر چیزی. (غیاث). برنشستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
ابن اکسب یا اکسک جدّ ملوک ارتقیه. وی مردی از ترکمانان بود و بر حلوان و جبل مسلط شد و آنگاه که از فخرالدوله ابی نصر محمد بن جهیر بازبرید، از ترس محمد بن ملکشاه در سال 448 یا 499هجری قمری بشام شد و از دست تاج الدوله تتش سلجوقی صاحب قدس شریف گردید و آنگاه که بسنۀ 484هجری قمری وفات کرد دو پسر او سکمان و ایل غازی جانشین وی شدند و بدین مقام ببودند تا وقتی که در شوال سال 491هجری قمری افضل شاهنشاه امیرالجیوش از مصر با سپاهی قصد آنان کرد و هر دو را بگرفت و قدس را از ایشان منتزع ساخت و هر دو برادر متوجه بلاد جزیره فراتیه شدند و دیاربکر را مسخر کردند و ابن خلکان گوید در این وقت (یعنی سال تألیف وفیات، 654- 672هجری قمری) صاحب قلعۀ ماردین از اولاد ارتق است و پسر او نجم الدین ایل غازی در سال 501 مالک شهر ماردین شد و از پیش سلطان محمد ویرا شحنگی بغداد داده بود و سکمان بن ارتق در سال 498هجری قمری در طریق فرات میان طرابلس و قدس به بیماری خوانیق درگذشت. و اولاد او پس از وی صاحب قدس شریف بودند و افضل امیرالجیوش قدس رااز سکمان بن ارتق انتزاع کرد و هم اکنون صاحب قلعۀ ماردین از اولاد سکمان است. و ارتق مردی شهم صاحب عزم و سعادت جد و اجتهاد بود. (ابن خلکان چ طهران ص 64). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبط ج 1 ص 372 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام خلیجی است از بحرالیونان و نیز قسمتی از حدود شمالیۀ یونان، بین 39 درجه عرض شمالی و 21 درجۀ طول شرقی و طول آن از شمال غربی بجنوب شرقی 25 میل و عرض آن از 4 تا 10 میل است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زندو پازند بوم و زمین را گویند. (برهان قاطع). ارض
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از نواحی طبرستان مستقرّ ابوخزیمه. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارته. در اوستا و پارسی باستان بمعنی مقدس است مانند اردا چنانکه در ارتخشثره (اردشیر) بمعنی شهریاری مقدس و ارته وهیشته (اردیبهشت) بمعنی بهترین مقدس و نیز پیش از نام بعض ایرانیان قدیم می آمده است چنانکه ارتبان (اردوان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتخ
تصویر ارتخ
خشکه پوست خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتل
تصویر ارتل
کند زبان، سامانیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتق
تصویر ارتق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
مجموع سپاهیان مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتز
تصویر ارتز
فرانسوی سنگ آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
((اَ تِ))
نیروهای نظامی یک کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند، لشکر، نظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیلا برایت می گوید: دیدن ارتش در خواب، نشانه ی نگرانی شما می باشد. برای زن ها علاقه داشتن به روابط جنسی است. ارتش در حال جنگ، بیانگر ثروت بزرگ می باشد و رژه ارتش، معنایش موفقیت در مسائل مالی می باشد.
درکتاب سرزمین رویاها آمده است: خواب یک ارتش: نزاع درخانواده
کارل گوستاو یونگ:
دیدن ارتش در خواب سمبلی از نیروی قدرتمندی است که خلاف جهت شما کار می کند. شما ممکن است حس کنید که تعدادشان از شما بیشتر است، زورشان بیشتر است یا تحت فشار هستید و قادر نیستید با این موقعیت سروکار داشته باشید.
خواب دیدن اینکه به ارتش پیوسته اید بیانگر این است که حس می کنید، مافوق و ارشد هستید (حس برتری در مورد خودتان دارید). شما حس می کنید که هیچ کسی برای شما مناسب نیست.
دیدن ارتش در خوابتان بیانگر اختیارات سفت و سخت و سرکوب احساسی است. شاید نیاز دارید که نظم و قدرت بیشتری داشته باشید.
اگر شما به ارتش خدمت کرده اید، پس این خواب ممکن است بیانگر تجارب و خاطرات زندگی واقعی شما باشد.
کتاب سرزمین رویاها: ارتش های متعدد از کشورهای مختلف: پول وشادی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام روستایی در قائم شهر، نام قله ای در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک
فرهنگ گویش مازندرانی