جدول جو
جدول جو

معنی اربیت - جستجوی لغت در جدول جو

اربیت
(اِ)
شهری است به روسیۀ شرقی (سیبری) ، بمسافت 410 هزارگزی مشرق پرم در ملتقای دو نهراربیت و نیتزا، دارای 10000 تن سکنه و معادن است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اربیل
تصویر اربیل
(پسرانه)
بسیار خوب (نگارش کردی: ههولر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پروردن، پروراندن، پرورش دادن، ادب و اخلاق به کسی یاد دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربیت
تصویر عربیت
زبان عربی، عرب بودن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بلغت ژند و پاژند بام خانه را گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَیْ یَ)
نوعی از حشرات، گربه. ج، ربی ً (ر بن ) . (منتهی الارب). و رجوع به ربیت شود
لغت نامه دهخدا
(رُبْ یَ)
ربیّت. ربا. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حشرات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ربیّت در همه معانی شود، گربه. ج، ربی ̍. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
زیادتر. زیاده. افزون: و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً تتخذون ایمانکم دخلاً بینکم ان تکون امهٌ هی اربی من امه انما یبلوکم اﷲ به و لیبینن لکم یوم القیمه ماکنتم فیه تختلفون. (قرآن 92/16) ، و نباشید مانند آنکه گسیخت رشتۀ خود را از پس توانائی، میگیرید سوگندهای خودتان را بخیانت میان شما که باشد گروهی که آن گروه افزون از گروهی، جز این نیست می آزماید شما را خدا به آن و تا روشن کند برای شما روز رستخیز آنچه را بودید در آن اختلاف میکردید. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 285)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست تجاری در فرانسه از اعمال رن علیا، از ناحیۀ ریبوویلّه، دارای 3976 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ با)
سختی. سختی زمانه، اربیکاک از امری، بازایستادن از کاری
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِکَ دَ)
عرب بودن. متصف به صفات عرب بودن، در اصطلاح علوم و ادبیات و زبان عرب گویند: عربیت فلان خوب است یعنی به لغت و علوم عرب آشنا است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجۀ رابع رسند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 12) ، دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
میرزا محمد علیخان تبریزی (1256- 1318 هجری شمسی). مردی فاضل و متتبع بود و کتاب خانه مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده... در اثناء جنگ جهانگیر اول 1914- 1918 میلادی آن مرحوم با جمعی ایرانیان مهاجر دیگر به برلین آمده بودند و راقم این سطور نیز در آن اوقات در آنجا بود و مدت سه چهار سال با هم معاشر بودیم، تولدش در ششم خرداد 1256 هجری شمسی در تبریز اتفاق افتاد و دربیست وششم یا بیست ویکم یا بیست وهفتم دیماه سنۀ 1318هجری شمسی مطابق بیست ویکم یا بیست ودوم جمادی الاّخر سنۀ 1358 هجری قمری در تهران فوت کرد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تربیه. پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج) :
بی تربیت طبیب رنجورم
بی تقویت علاج بیمارم.
مسعودسعد.
... و بمزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه).
یزدانش زلعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان.
خاقانی.
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم.
سعدی.
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد... تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت، وگرنه بقوت ازو کمتر نیستم. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
- باتربیت، باادب و بادانش. (ناظم الاطباء).
- بی تربیت، بی ادب. بی دانش. (ناظم الاطباء).
- تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش.
، تأدیب و سیاست. (ناظم الاطباء) :
اگر از سختی ایام شودآدم نرم
روی من تربیت سیلی استاد کند.
صائب.
رجوع به تربیه و ’تعلیم و تربیت’ شود، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)، احسان و تفقد نسبت به شاعر و دیگر زیردستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیر [مسعود] وی [خواجه احمدحسن] را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و به زبان نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). تا حضرت خلافت با وی [فضل بن ربیع] بسر رضا آمد... و امیدوار تربیت و اصطناع فرمود. (تاریخ بیهقی). و این تشریف که خلیفه فرمود بدو رسانید... و امیدوار دیگر تربیت ها گرداند. (تاریخ بیهقی). با آنکه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). هرکه هست بر اندازۀ تربیت ملک از او فایده بر تواند داشت. (کلیله و دمنه). تربیت پادشاه برقدر منفعت باید. (کلیله و دمنه).
گر یابد از تو تربیتی کان خاطرش
خندد ز قدر گوهر نظمش بر آفتاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 60).
، غذا و روزی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زمینی است یا آبی است بنی یربوع را یا بنی محل بن جعفر را، تیر کوتاه سطبربن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
رمز است الی آخر البیت را چنانکه الخ، الی آخر و الاّیه، الی آخر الاّیه را
لغت نامه دهخدا
(اُ بی یا)
جمع واژۀ اربیه، بمعنی بیغولۀ ران.
- فتق الاربیات، فتق بیغولۀ ران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست بمغرب حلب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بیونانی علیق است. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بَ)
شهری از شهرهای بنی یسا که در سرحد جنوبی ایشان واقع بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اربل. شهری بزرگ بسرزمین آشور در جلگه های نینوای قدیم. آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی در این موضع روی داد. رجوع به ایران باستان ص 105، 1370، 1372، 1377، 1378، 1390، 1393، 1394، 1401، 1406، 1478، 1814، 1827، 2275، 2288، 2421، 2483، 2524، 2632 و اربل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بی یَ)
بیغولۀ ران. کش ران که بشکم پیوسته است. بن ران. (غیاث). بیخ ران یا مابین اعلی و اسفل شکم. بن ران. کش.
- فتق اربیه. رجوع به فتق و اربیات شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از عربیت
تصویر عربیت
عرب بودن، متصف به صفات عرب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریبا معادل با آوریل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیت
تصویر ربیت
پرورده، عهد و پیمان داده
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پروراندن، آداب و اخلاق را بکسی آموختن، پرورش یا تربیت بدنی. پرورش بدن بوسیله انواع ورزش. یا تعلیم و تربیت. آموزش و پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابیت
تصویر رابیت
بلندی، پشته، فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیه
تصویر اربیه
بن ران کشاله ران کشاله ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
((تَ یَ))
پروردن، ادب و اخلاق را به کسی آموختن، بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد، معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیت
تصویر ابیت
((اَ یَّ))
مقام بلند و رفیع طلبیدن، از کارهای پست دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربیت
تصویر کاربیت
ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز، جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پرورش، فرهیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت، پروراندن، پروردن، پرورش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزش
دیکشنری اردو به فارسی