جدول جو
جدول جو

معنی ارباش - جستجوی لغت در جدول جو

ارباش
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتاش
تصویر ارتاش
(دخترانه)
مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباع
تصویر ارباع
ربع ها، سراها، منزل ها، ناحیه ها، سرزمین ها
ربع ها، چهار یک ها، پانزده دقیقه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
ربح ها، نزول ها، بهره ها، نفع ها، سود ها، جمع واژۀ ربح
فرهنگ فارسی عمید
(قَ صَ)
فروخوابانیدن ستور و اسب و سگ. درآوردن گوسفندان در آغل و خوابانیدن. (از منتهی الارب). به مربض درآوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ / زِ بَ)
نیکو شدن حال. (مؤید الفضلاء). نیکوحال گردیدن: راه امید انتعاش و ارتباش جز بعون نصرت و مدد و اعانت آن حضرت متصور نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ زَ)
ربون یعنی بیعانه دادن به کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیعانه. ربون. اربون. عربون. عربان. پیش مزد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ / دِ سَ)
رویانیدن زمین گیاه ’ربل’ را و بسیار شدن درخت ’ربل’ در آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربقه. رجوع به ربقه شود
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ)
گذاشتن شتران را تا به وقت و بی وقت آب خورند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ خوا / خا)
به چهارسال درآمدن گوسپندو پنجم گاو و اسب و هفتم شتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رباط. رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایباش
تصویر ایباش
شتافتن، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکسان، مردم عامی، هیچ نفهمیده بی سر و پا و جلف، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاش
تصویر اریاش
جمع ریش، پرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاش
تصویر ارعاش
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاش
تصویر ارفاش
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
بهره پردازی بهره پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباخ
تصویر ارباخ
درسختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربض، شکنبه روده ها در آغل کردن ستور، به زانو درآمدن ازبار، فروافتادن از مستی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربان
تصویر اربان
پیش مزد باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاش
تصویر ارشاش
ریزه باریدن، خوی کردن اسپ، چکیدن چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباش
تصویر احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
جمع رب، پرورش دهندگان، مربیان، مالک، دارا، صاحب ملک، خداوندگار، آقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
جمع وبش، فرومایگان، مردمان بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکس
فرهنگ واژه فارسی سره