جدول جو
جدول جو

معنی ارباخ - جستجوی لغت در جدول جو

ارباخ(قَ بَ / بِ پَ)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: ان ّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ارباخ
درسختی افتادن
تصویری از ارباخ
تصویر ارباخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباع
تصویر ارباع
ربع ها، سراها، منزل ها، ناحیه ها، سرزمین ها
ربع ها، چهار یک ها، پانزده دقیقه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
ربح ها، نزول ها، بهره ها، نفع ها، سود ها، جمع واژۀ ربح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شهریست بمغرب حلب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زمین نبخاء تخم کاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. (آنندراج) ، فرط مال و کثرت منال. (از شعوری ج 1 ورق 132 ب). پری نعمت و بتازیش فراخ حوصله (؟!) خوانند. (مؤید الفضلاء). فراهیت. (دهار) ، پر کردن. (آنندراج، ذیل انبار). پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ / دِ سَ)
رویانیدن زمین گیاه ’ربل’ را و بسیار شدن درخت ’ربل’ در آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربقه. رجوع به ربقه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ / بِ کَ / کِ)
تباه کردن شخص مال و متاع خویش را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیعانه. ربون. اربون. عربون. عربان. پیش مزد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ)
گذاشتن شتران را تا به وقت و بی وقت آب خورند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ خوا / خا)
به چهارسال درآمدن گوسپندو پنجم گاو و اسب و هفتم شتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رباط. رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
فروخوابانیدن ستور و اسب و سگ. درآوردن گوسفندان در آغل و خوابانیدن. (از منتهی الارب). به مربض درآوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربض. رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیه أرباض فسیحهالساحات. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ خوَرْ / خُرْ)
به خشم آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ زَ)
زیرک گردانیدن. (از منتهی الارب). عاقل کردن. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قُرْ خوا / خا)
تازیانۀ چابق دار ساختن. (از منتهی الارب). تازیانه های ربذی ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ زَ)
ربون یعنی بیعانه دادن به کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطباخ
تصویر اطباخ
پختن، بریانیدن: بریان کردن، دیگ برنهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماخ
تصویر ارماخ
غوره برآوردن خرمابن، نرم شدن، رام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
بهره پردازی بهره پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربض، شکنبه روده ها در آغل کردن ستور، به زانو درآمدن ازبار، فروافتادن از مستی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربان
تصویر اربان
پیش مزد باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارساخ
تصویر ارساخ
پایدار کردن استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاخ
تصویر ارخاخ
تنک کردن خازه، گزافکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
جمع رب، پرورش دهندگان، مربیان، مالک، دارا، صاحب ملک، خداوندگار، آقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره