جدول جو
جدول جو

معنی ارانب - جستجوی لغت در جدول جو

ارانب
ارنب ها، خرگوش ها، جمع واژۀ ارنب
تصویری از ارانب
تصویر ارانب
فرهنگ فارسی عمید
ارانب
جمع ارنب، خرگوشانم
تصویری از ارانب
تصویر ارانب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجانب
تصویر اجانب
اجنبی ها، بیگانگان، غریب ها، کشورهای بیگانه، نامحرم ها، نامربوط ها، بی ارتباط ها، جمع واژۀ اجنبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره، در علم زیست شناسی خرگوش
فرهنگ فارسی عمید
(تُلْاَ نِ)
نام موضعی است، عدی بن الرقاع راست:
فذر ذا ولکن هل تری ضوء بارق
و میضاً تری منه علی بعده لمعا
تصعد فی ذات الارانب موهناً
اذا هز رعداً خلت فی ودقه شفعاً.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، ارانب، اران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود:
بی فروغت روز روشن هم شب است
بی پناهت شیر اسیر ارنب است.
مولوی.
- ارنب اهلی، خرگوش رام.

نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کمینه، شهری است در کوهستان یهودا (صحیفۀ یوشع 15:52) و بسا میشود که وطن ارابی بوده در طرف شرقی حبرون در خرابۀ عرابیه محل قدیمی هست که آثار دیوارهای کهنه و حوض ها و خرابه های کهن دیده شده که بگمان کاندر همان ارابی میباشد که در کتاب مقدس مذکور است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِنْ)
ارانی. ارانب. جمع واژۀ ارنب. خرگوشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
حنّا که بدان دست و پای و محاسن خضاب کنند. (برهان قاطع) ، عاقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
اقلیمیست در آذربایجان، همانجا که امروز از راه تسمیۀ جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست. گویند معدن طلا و نقره در آنجاست و بی تشدید هم گفته اند - انتهی. ولایتی است کثیرالأطراف در شمال غربی رود ارس و آنکه این سوی رود ارس باشد مقابل اران، ابخاز نامند بتقدیم باء بر خاء. نام ولایت بزرگی است که بردع و گنجه و شمکور و بیلقان از شهرهای آنست و بین آن و آذربایجان رود ارس جاریست. امروزه قسمتی است از قفقازیۀ روس مشتمل بر دو شهر ایروان و نخجوان و در سال 1828 میلادی روسها بر این ناحیه تسلطیافتند. این شهر بدست سلمان بن ربیعه الباهلی بسال 25 هجری قمری فتح شد و در اواخر قرن پنجم در قلمرو حکومت سلجوقیان درآمد و در اواسط قرن ششم گرجیان بعض شهرهای آن را تصرف کردند و در اواخر قرن ششم پهلوانان بر آن استیلا یافتند و متناوباً تاتارهای گرجیان بر آن میتاختند تا بسال 620 هجری قمری جلال الدین بر آن مسلط شد. و ابن الاثیر گوید که زلزله ای شدید بسال 534 هجری قمری بسیاری از ابنیۀ این ولایت را خراب کرد و خلقی کثیر در حدود 230 هزار تن بمردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). دمشقی در نخبهالدهر گوید: و یقال ان قباد و نوشروان بنیا فی سهل ارّان مایزید علی ثلاثین مدینه و ارّان فی ارمینیه و بانیها ارّان بن کشلوجیم بن لیطی. و صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است که شهر بردع قصبۀآنست و شهرک بیلقان و باژگاه و شهر گنجه و شمکور و ناحیت خنان و شهر وردوقیه و قلعه و تفلیس و شکی و ده مبارکی و شهر سوق الجبل و سنباطمان و ناحیت صنار و شهر بردیج و ناحیت شروان و خرسان و لیزان و شهرک کردوان و شاوران و دربند شروان و دربند خزران از این ناحیت است. و این ناحیتی است بسیارنعمت با آبهای روان و میوه های نیکو و از وی کرم قرمز و شلواربند و زیلوهای قالی و چوب و ابریشم و تود و روناس و شاه بلوط و کرویا و قندز و جامه های پشمین و نفط خیزد. - انتهی.
یاقوت گوید: ارّان بفتح و تشدید راء و الف و نون، اسمی است اعجمی که بولایتی وسیع و بلاد بسیار اطلاق شود از جمله جنزه که عامه آنرا گنجه گویند و برذعه و شمکور و بیلقان. و بین آذربیجان و ارّان نهریست که آنرا ارس گویند و مواضعی که در مغرب و شمال آن واقع شده جزو ارّان محسوب میشود و آنچه در جهت مشرق واقع شده جزو آذربایجان است. نصر گوید ارّان از اصقاع ارمینیه است و با نام سیسجان ذکرشود. (معجم البلدان) :
یکی دیگر به ارّان رفت و ارمن
فکند اندر دیار روم شیون.
(ویس و رامین).
شهری که به از هزار ارّان باشد
کی لایق همچو توگران جان باشد
سرمه چه کنی که در صفاهان باشد
.................... فراوان باشد.
شرف الدین شفروه (در هجو مجیر بیلقانی).
از فتح ارّان نام را، زیور زده ایام را
فتح عراق و شام را وقتی مهیا داشته.
خاقانی.
کجا گریزم سوی عراق یا ارّان
کجا روم سوی ابخاز یا بباب الباب.
خاقانی.
ارّان بتو شد حسرت غزنین و خراسان
چون گفتۀ من رشک معزی و سنائی.
خاقانی.
همه اقلیم ارّان تا به ارمن
مسخر گشته در فرمان آن زن.
نظامی.
و رجوع به حبط ج 1 ص 170 و 384 و حبط ج 2 ص 25، 35، 47، 59، 69، 75، 78، 82، 83، 171، 186، 196، 197، 333، 335، 347، 353، 357 و لباب الالباب ج 1 ص 41 و نخبهالدهر دمشقی ص 189، 265 و تاریخ مغول ص 322، 330، 331، 332، 345، 356، 357، 358، 359، 365، 453، 457، 461، 462، 508، 532، 562، 570 و معجم البلدان یاقوت و حدودالعالم ص 23، 32، 92، 93، 94 و مجمل التواریخ ص 50، 101 و 462 و حدائق السحر ص 27 و ایران باستان ص 2402، 2478، 2642 و 2640 شود، مکر. حیله. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زشتی و بدی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حاجت. ج، آراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دین و وام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عضو: قطعت الذبیحه ارباً ارباً، لاشۀ ذبح شده را قطعه قطعه کردم، شرمگاه زن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخت مرده یا تابوت آن. جنازه چوبین. جنازه. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ خوا / خا)
ارن. ارین. شادی. نشاط. شادان شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
جمع واژۀ اجنبی. بیگانگان
لغت نامه دهخدا
(اُ بِ)
درخت خطمی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بِ)
نام منزلی است بر ریگ تودۀ مبرک، که از کوه جهینه بر تنگۀ صفراء قرب مدینه منحدر است. (معجم البلدان). منزلی است نزدیک وادی صفرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اردب ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ ارب. حاجتها. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
خرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانی
تصویر ارانی
پنیرمایه مایه پنیر از دانه های گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارائب
تصویر ارائب
خرگوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
جمع اجنبی، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
((اَ نَ))
خرگوش، یکی از صورت های فلکی جنوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
((اَ نِ))
جمع اجنبی، بیگانگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
بیگانگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اغیار، بیگانگان، غریبه ها، ناآشنایان، نامحرمان
متضاد: آشنایان، یاران
فرهنگ واژه مترادف متضاد