نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41). دو پاکیزه از کشور پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام کرمایل پیش بین چنان بد که بودند روزی بهم سخن رفت هرگونه از بیش و کم ز بیدادگر شاه و از لشکرش وزان رسمهای بد اندر خورش یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری وز آن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون برفتند و خوالیگری ساختند خورشها به اندازه پرداختند خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان چو آمدش هنگام خون ریختن بشیرین روان اندر آویختن از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا بروی اندر انداختند پر از درد خوالیگران را جگر پر از خون دو دیده پر از کینه سر همه بنگرید این بدان آن بدین ز کردار بیداد شاه زمین از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره ای نیز نشناختند برون کرد مغز سر گوسپند برآمیخت با مغز آن ارجمند یکی را بجان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت نگر تا نباشی به آباد شهر ترا در جهان کوه و دشتست بهر بجای سرش زان سر بی بها خورش ساختند از پی اژدها از این گونه هر ماهیان سی جوان ازیشان همی یافتندی روان چو گرد آمدندی ازیشان دویست بر آن سان که نشناختندی که کیست خورشگر بر ایشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد کز آباد ناید به دل برش یاد. فردوسی. و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کُردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41). دو پاکیزه از کشور پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام کرمایل پیش بین چنان بُد که بودند روزی بهم سخن رفت هرگونه از بیش و کم ز بیدادگر شاه و از لشکرش وزان رسمهای بد اندر خورش یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری وز آن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون برفتند و خوالیگری ساختند خورشها به اندازه پرداختند خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان چو آمدْش هنگام خون ریختن بشیرین روان اندر آویختن از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا بروی اندر انداختند پر از درد خوالیگران را جگر پر از خون دو دیده پر از کینه سر همه بنگرید این بدان آن بدین ز کردار بیداد شاه زمین از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره ای نیز نشناختند برون کرد مغز سر گوسپند برآمیخت با مغز آن ارجمند یکی را بجان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت نگر تا نباشی به آباد شهر ترا در جهان کوه و دشتست بهر بجای سرش زان سر بی بها خورش ساختند از پی اژدها از این گونه هر ماهیان سی جوان ازیشان همی یافتندی روان چو گرد آمدندی ازیشان دویست بر آن سان که نشناختندی که کیست خورشگر بر ایشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد کز آباد ناید به دل بَرْش یاد. فردوسی. و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
جمع واژۀ رعله، قطعه ای از زمین. (منتهی الارب) ، نبات تلخ و شورمزه. (منتهی الارب). درخت شور و تلخ. (مؤید الفضلاء). ج، ارک، ارائک. - اراک ٌ آرک ٌ، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ رَعله، قطعه ای از زمین. (منتهی الارب) ، نبات تلخ و شورمزه. (منتهی الارب). درخت شور و تلخ. (مؤید الفضلاء). ج، اُرُک، ارائک. - اراک ٌ آرِک ٌ، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب)
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
جمع ارمل وارمله، تکزیستان تکها مردان بی زن زنان بی شوی، بی چیزان، جمع ارمل و ارمله. الف - مردان بی زن زنان بی شوهر. ب - مستمندان فقیران مساکین درویشان مردان و زنانی که قدرت هیچ چیز نداشته باشند،جمع ارموله
جمع ارمل وارمله، تکزیستان تکها مردان بی زن زنان بی شوی، بی چیزان، جمع ارمل و ارمله. الف - مردان بی زن زنان بی شوهر. ب - مستمندان فقیران مساکین درویشان مردان و زنانی که قدرت هیچ چیز نداشته باشند،جمع ارموله