جدول جو
جدول جو

معنی اراشت - جستجوی لغت در جدول جو

اراشت
نفرین، ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اراقت
تصویر اراقت
ریختن آب، خون یا مایع دیگر، ریختن، ادرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
علاقه، محبت همراه با احترام، خواست، قصد، در تصوف توجه بسیار سالک به پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراحت
تصویر اراحت
راحت رساندن، آسایش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
جنسی از خار باشد که شتر به رغبت تمام خورد و همان شترخار است. (آنندراج). رجوع به شتر خار، شتر غاژ و خار شتر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بلوک لوپی است واقع در درۀ سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 42)
لغت نامه دهخدا
محلی است کنار جادۀ قزوین و رشت میان آق بابا و سعیدآباد در170400 گزی تهران و در مرآت البلدان آمده: ارشت و تاشفین دو مزرعه است حاصلخیز از اعمال قزوین و مسافت این دو تا قزوین سه فرسخ است. از عجایب ارشت و تاشفین این است که در ارشت آهن صلاحیت دارد که از او آلات و ادوات بسازند بعکس تاشفین و در تاشفین خمرۀ صباغی خیلی خوب و بعکس در ارشت که صلاحیت این کار را پیدا نمیکند و در تاشفین آهنگر نیست چنانکه در ارشت نیز صباغ نیست و این معروف است و مردم همه جا اطلاع دارند
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از پارچه است که راست نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد، (از معجم البلدان)، قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه، حملۀ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است، و فضل بن یحیی برمکی دروازۀ محکمی برای آن ساخته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت. وی با سلامه بن انمار تزویج کرد و امّاربن أراش فرزند ایشان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء3 ص 312 شود، اراعه حنطه، پاکیزه شدن گندم، اراعت ابل، گوالیدن و بسیاربچه شدن شتران. بسیار شدن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
یکی از موزهای نه گانه یونان باستان، دختر زاوش و منمسین. وی مظهر شعر غنائی و مراثی است. وی را با چنگی در دست تجسیم کنند
لغت نامه دهخدا
زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراحت
تصویر اراحت
آسایش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی با اراده یکی است ولی در فارسی این دو را با آرش های (معنی ها) گوناگون به کاربرند سرسپردگی خواستن، خواست میل قصد آهنگ، خواست خدا مشیت قضا قدر تقدیر، توجه خاص مرید به مرشد و سالک به پیر و امثال آن، اخص و اظهار کوچکی در دوستی دوستی از روی اعتقاد و ایمان. یا ارادت غایبانه. اخص و اظهار دوستی و عقه مندی بکسی قبل از آشنایی وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارائت
تصویر ارائت
نمود نیکژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراضت
تصویر اراضت
سیراب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
ریختن آبگونه ریختن، شاشیدن ریختن ریختن مایع (آب و آنچه بدان ماند)، بول کردن شاشیدن، یا اراقت دماء. سفک دماء ریختن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
جنسی از خاراست که شتر آنرا برغبت خورد خار شتر شتر خاراشتر خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقت
تصویر اراقت
((اِ قَ))
ریختن آب یا مایعات، شاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
((اِ دَ))
خواستن، خواست، میل، قصد، در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد، دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
فرهنگ فارسی معین
اخلاص، خلت، دوستی، سرسپردگی، صمیمیت، آهنگ، خواست، قصد، مشیت، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرکز دهستان ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی