آزار. (غیاث اللغات). ستوهی. (دستوراللغه). رنج. (غیاث اللغات). کربت. کرب. زحمت. کدّ. تعب. عنا. محنت. شکنجه. عذاب. رنجه شدن. - اذیت کردن، و اذیت دادن، آزار کردن. آزردن. تصدیع دادن. عذاب دادن. معذب داشتن. تعذیب. لسع. (منتهی الارب). ایذاء. رنجه داشتن. ، مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردوسی. نگه کن بدل تا پسند تو هست ازو آگهی بهترست ار نشست. فردوسی. بدو گفت بهرام کایدر سپنج دهید ار بباید گذشتن برنج. فردوسی. ز شاهانی ار پیشه ور گوهری پدر برزگر داری ار لشکری. فردوسی. که چون بودتان کار با پور سام بدیدن بهست ار به آواز و نام. فردوسی. اگرتندبادی برآید ز گنج بخاک افکند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند خوانیمش ار بی هنر. فردوسی. چو رفتی سر و کار با ایزد است اگر نیک باشدت کار ار بد است. فردوسی. سوی آبت اندازم ار سوی کوه کجا خواهی افتاد دور از گروه. فردوسی. همه خاک دارند بالین و خشت ندانم به دوزخ درند ار بهشت. فردوسی. چنین گفت گودرز زان پس بطوس که نه پیل باید نه آوای کوس همه یکسره تیغها برکشیم برآریم جوش ار کشند ار کشیم. فردوسی. بپرسم که این دوستدار تو چیست بد است ار پرستندۀ ایزدیست. فردوسی. بدو گفت هرمز که پس چیست رای درنگ آورم ار بجنبم ز جای. فردوسی. نشان جست باید ز هر کشوری اگر مهتری باشد ار کهتری. فردوسی. نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست. فردوسی. مگر آنکه گفتار او بشنوی اگرپارسی گوید ار پهلوی. فردوسی. بتو داستان نیز کردم یله از این شاهت آزادی است ار گله. فردوسی. از این خواب اگر کوته است ار دراز گه مرگ بیدار گردیم باز. (گرشاسب نامه). کرا در جهان خوی زشت ار نکوست بهر کس گمان آن برد کاندر اوست. اسدی. که داند کنون کو بماند ار بمرد بدرید شیر ار پلنگش ببرد. اسدی. بجائی که رفتی برون با سپاه برزم ار ببزم ار به نخجیرگاه. اسدی. مائیم و دو شیشگک می روشن و خوش با قلیگکی و نانکی پنج ار شش. انوری. شمس قیس در المعجم گوید: حرف شک ’اگر’ بمعنی حرف تردید ’یا’ استعمال کردن لغت سرخسیان است. (المعجم چ طهران ص 231) ، تا. (مؤید الفضلاء)
آزار. (غیاث اللغات). ستوهی. (دستوراللغه). رنج. (غیاث اللغات). کربت. کرب. زحمت. کدّ. تعب. عنا. محنت. شکنجه. عذاب. رنجه شدن. - اذیت کردن، و اذیت دادن، آزار کردن. آزردن. تصدیع دادن. عذاب دادن. معذب داشتن. تعذیب. لَسع. (منتهی الارب). ایذاء. رنجه داشتن. ، مخفف اگر بمعنی یا: اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. اگر گنج پیش آید ار خاک خشک و گر آب دریا و گر زرّ و مشک. فردوسی. نگه کن بدل تا پسند تو هست ازو آگهی بهترست ار نشست. فردوسی. بدو گفت بهرام کایدر سپنج دهید ار بباید گذشتن برنج. فردوسی. ز شاهانی ار پیشه ور گوهری پدر برزگر داری ار لشکری. فردوسی. که چون بودتان کار با پور سام بدیدن بهست ار به آواز و نام. فردوسی. اگرتندبادی برآید ز گنج بخاک افکند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند خوانیمش ار بی هنر. فردوسی. چو رفتی سر و کار با ایزد است اگر نیک باشدت کار ار بد است. فردوسی. سوی آبت اندازم ار سوی کوه کجا خواهی افتاد دور از گروه. فردوسی. همه خاک دارند بالین و خشت ندانم به دوزخ درند ار بهشت. فردوسی. چنین گفت گودرز زان پس بطوس که نه پیل باید نه آوای کوس همه یکسره تیغها برکشیم برآریم جوش ار کشند ار کشیم. فردوسی. بپرسم که این دوستدار تو چیست بد است ار پرستندۀ ایزدیست. فردوسی. بدو گفت هرمز که پس چیست رای درنگ آورم ار بجنبم ز جای. فردوسی. نشان جست باید ز هر کشوری اگر مهتری باشد ار کهتری. فردوسی. نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست. فردوسی. مگر آنکه گفتار او بشنوی اگرپارسی گوید ار پهلوی. فردوسی. بتو داستان نیز کردم یله از این شاهت آزادی است ار گله. فردوسی. از این خواب اگر کوته است ار دراز گه مرگ بیدار گردیم باز. (گرشاسب نامه). کرا در جهان خوی زشت ار نکوست بهر کس گمان آن برد کاندر اوست. اسدی. که داند کنون کو بماند ار بمرد بدرید شیر ار پلنگش ببرد. اسدی. بجائی که رفتی برون با سپاه برزم ار ببزم ار به نخجیرگاه. اسدی. مائیم و دو شیشگک می روشن و خوش با قلیگکی و نانکی پنج ار شش. انوری. شمس قیس در المعجم گوید: حرف شک ’اگر’ بمعنی حرف تردید ’یا’ استعمال کردن لغت سرخسیان است. (المعجم چ طهران ص 231) ، تا. (مؤید الفضلاء)