ناقص زنخ از مردم و جزآن، یا آنکه حنک زبرین او دراز و حنک زیرین وی ناقص و کوتاه باشد. کوتاه زنخ. (مهذب الاسماء). خردچانه، آزار کردن. رنجه کردن. آزردن. رنجانیدن. (مؤید الفضلاء) :5 که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده. (گلستان)
ناقص زنخ از مردم و جزآن، یا آنکه حنک زبرین او دراز و حنک زیرین وی ناقص و کوتاه باشد. کوتاه زنخ. (مهذب الاسماء). خردچانه، آزار کردن. رنجه کردن. آزردن. رنجانیدن. (مؤید الفضلاء) :5 که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده. (گلستان)
صفت کلمه اوستایی اش است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
صفت کلمه اوستایی اَش َ است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
الطبیب، او در صدر اسلام میزیست و طبیب حجاج بن یوسف ثقفی بود، کناش بزرگی بنام پسر خود تألیف کرده است، گویند روزی حجاج از او پرسید دواء گل خوارگی چیست ؟ او گفت عزیمت مردی چون تو، و حجاج بترک آن عادت گفت و دیگر بار گل نخورد، ممکن است او همان ثیاذوق طبیب باشد، رجوع به ثیاذوق شود
الطبیب، او در صدر اسلام میزیست و طبیب حجاج بن یوسف ثقفی بود، کناش بزرگی بنام پسر خود تألیف کرده است، گویند روزی حجاج از او پرسید دواء گِل خوارگی چیست ؟ او گفت عزیمت مردی چون تو، و حجاج بترک آن عادت گفت و دیگر بار گل نخورد، ممکن است او همان ثیاذوق طبیب باشد، رجوع به ثیاذوق شود