جدول جو
جدول جو

معنی اذون - جستجوی لغت در جدول جو

اذون(اَ)
گوش ور. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور، خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی: کل ﱡ صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
اذون(اَ)
قریه ایست از نواحی کورۀ قصران در خارج نواحی ری و بدانجا منسوبست ابوالعباس احمد بن الحسین بن بابا الزیدی و ابوسعد از او سماع دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماذون
تصویر ماذون
اذن داده شده، مجاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مُ)
قدیس مصری در قرن چهارم میلادی (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشتر مادۀ استوارخلقت. (آنندراج). ناقۀ امون، شتر مادۀ استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، امن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریۀ اذان، آذان. قریه ایست بحوالی هرات. و خواجه ابوالولید احمد بن ابی الرجا بدانجا مدفون است. رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ناقص زنخ از مردم و جزآن، یا آنکه حنک زبرین او دراز و حنک زیرین وی ناقص و کوتاه باشد. کوتاه زنخ. (مهذب الاسماء). خردچانه، آزار کردن. رنجه کردن. آزردن. رنجانیدن. (مؤید الفضلاء) :5 که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله نام جدّ پدر محمد بن احمد بن جعفر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برّان. بسیار برنده.
- سیف اذوذ، شمشیر بران.
- شفرۀ اذوذ، کارد بران، بیم. ترس. خوف. هراس، شادمانی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مرد دراززنخ.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نعت تفضیلی از اذعان، بیاد آوردن. تذکیر. با یاد آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وُ)
اشؤن. جمع واژۀ شأن، بمعنی رگ اشک. (منتهی الارب). رجوع به شأن و اشؤن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ وَ)
صفت کلمه اوستایی اش است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ گُ)
از حال بگردیدن آب. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از حال بگشتن آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). اسن. متغیر شدن آب. برگردیدن مزه و رنگ آب. تغییر طعم و لون آب
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
یاری دهنده تر. مدددهنده تر. (یادداشت مؤلف) : اذا کان الحنطه قریب العهد بالطحن کان اسخن و اعون علی حبس البطن. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
الطبیب، او در صدر اسلام میزیست و طبیب حجاج بن یوسف ثقفی بود، کناش بزرگی بنام پسر خود تألیف کرده است، گویند روزی حجاج از او پرسید دواء گل خوارگی چیست ؟ او گفت عزیمت مردی چون تو، و حجاج بترک آن عادت گفت و دیگر بار گل نخورد، ممکن است او همان ثیاذوق طبیب باشد، رجوع به ثیاذوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذون
تصویر تذون
صاحب ثروت و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایون
تصویر ایون
اتم الکترولیت که حامل بار الکتریکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسون
تصویر اسون
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادون
تصویر ادون
پست تر، نزدیک تر، کمینه تر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذقن
تصویر اذقن
دراز نخ دراز چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذوط
تصویر اذوط
خرد چرخانه کم چانه فرود چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین. تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذون
تصویر ماذون
اجازت و دستوری داده شده کسیرا در چیزی، اذن داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتون
تصویر اتون
تون، گلخن، گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
مختار، مخیر، جایز، روا، مجاز، مشروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد