جدول جو
جدول جو

معنی اذرم - جستجوی لغت در جدول جو

اذرم
(اَ رَ)
نمدزین. (اسدی چ پاول هورن) (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به آدرم و ادرم شود، گردن نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (منتهی الارب). ذعن. رام شدن. (آنندراج). فرمانبرداری و اطاعت. (غیاث اللغات) : انقیاد و اذعان بحدّی که امیر صدهزار (را) ... بمجرّد اینکه سهوی کند یک سواربفرستد تا... تأدیب او بکند. (جهانگشای جوینی)، فروتنی نمودن. (منتهی الارب). خضوع، خوار گردیدن. (منتهی الارب)، بشتافتن در فرمانبرداری. (منتهی الارب). شتافتن به اطاعت کسی، اذعان، عزم و ارادۀ قلب است که عبارت از جزم اراده است پس از تردید و شک. (تعریفات جرجانی). اعتقاد و عزم قلب و عزم جزم اراده باشد بعد از تردید و اذعان را مراتبی است و پست ترین مرتبۀ آن ظن و بالاترین مرتبۀ آن یقین باشد و بین ظن ّ و یقین تقلید و جهل مرکب است و تفصیل هر یک از این مراتب سه گانه در جای خود بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکرم
تصویر اکرم
(دخترانه)
بزرگوار، گرامی
فرهنگ نامهای ایرانی
میله ای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یافته است، کسی که بینی اش را سوراخ کرده یا شکافته باشند، بریده بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثرم
تصویر اثرم
ویژگی کسی که دندان جلو دهن او افتاده یا شکسته باشد، در علوم ادبی ثرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
گرامی تر، بزرگ تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
رجل اشرم، مرد کفته بینی. (منتهی الارب). مؤنث: شرماء. ج، شرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ)
ترساندن. ترسانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ ری ی)
منسوب به آذربایجان، خالص. (صراح) ، تیزگند. (تاج المصادر بیهقی) ، گنده بغل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِرْ رَ)
جمع واژۀ ذرور
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسه. قال الکندی الزجاج المصبوغ المسبوک الاذرک العتیق الاحمر الرمانی کالیاقوت الاحمر فی لونه و یبلغ ثمن القطعه منه الف دینار اذ لیس یمکن عمله الیوم و قد جهدوا فی ذلک للمتوکل علی ما ذکر الکندی فجائهم شی ٔ شبیه بالوردی و انا أظن ان الذی کنا ذکرناه فی هدایا الکعبه من القارورات الیاقوتیه انما کانت من اذرک. و قال غیره فیما ذکر من اجتهادهم انهم اخذوا زرنیخا اصفر و احمر جزء جزء و زاجا کرمانیا ربع جزء و رمل الزجاج المصری جزء و سحقوهما نعما و سقوهما خلاباللت مرات ثم اودعوهما فخاره مطینه و استوثقوا من رأسها و دفنوها فی جمرالسرقین فی التنور المسجور و طینوا رأسه و ترکوه لیله ثم استخرجوها و ذکرقوم انهم سبکوا من الرمل و القلی جزٔا جزٔا و حملواعلیه لکل واحد من مائه و عشرین واحدا من نحاس محرق فجاء اخضر. و قیل فی الکتب المجهوله، خذ قطعه کبیره من زرنیخ احمر جید صلب و رببه ببول البقر ثلاثه أسابیعثم انقله الی طرجهاره موضوعه علی رماد سخن و صب ّ علیه اسربا مذابا بمقدار یعلو الزرنیخ و ذر علیه کبریتا فاذا أشعل فاقلب الطرجهاره علی رماد و ادفنها فیه و اترکها حتی تبرد ثم اخرج الزرنیخ و اقشره و اعمل منه الفصوص. و ذکر صاحب کتاب النخب حجرا سمّاه الدرنوک و وصفه بحمره فیها صفره و انه عزیز جدا نفیس کنفاسهالاذرک و کلهما من سبوک الاسکندرانیین. و اما الفسیسفا فلیس من المسبوک و انماهو مؤلف من خرز فصوص بلحام الفضه والذهب یرکب فی حیطان الابنیه بالشام و ذکر الکندی فی المسبوکات عین السنور و وصفه بفرفیریه اللون و قال انه یوجد فی الدفاین بمصر خزف فیه تماثیل حیوانات و خرز صغار ملونه تسمی قبوریه و هذه انما یجدها اصحاب المطالب و هی الکنوزفیهم کثیره بمصر و ربما وجدوا مطلوبهم. و کان الرسم فی الیمن ان یحفر لموتی کبارهم و یبنی فیها ازج و هی قبورهم و یوجد فی کتب الأخبار اخبارها و ان کذبت مکتوباتها و اشعارها و فیها کانت توجد السیوف المسماه قبوریه فلما قصد احد التتابعه الصین و حدثت به حادثه دون بلوغها افترق جنده فریقین ثم استطاب احدهما المکان و قطنوه و هم فیما ذکرالتبت و نزع الاخر الی الوطن فرجعوا الی الوطن بما معهم من الغنائم و الرقیق. وحدث من المتخلفین رسوم اهل الیمن من الحفائر للموتی کالبیوت و کانوا یضعون فیها الجثه بما کان صاحبها یملک و معه خواصه من النساء و قوتهن و حاجاتهن من اللباس والسراج لسنه و یطموا علیها کانهم اعتقدوا بالتناسخ ما یعتقده الهند من العود حتی تحرق النساء انفسهن مع موتی ازواجهن المحرقی الجثث و لما ذکرنا لایزال قوم یعرفون بالنباشین یطلبون فی بلادالترک المقابر القدیمهو یحفرونها فلایجدون فیها الا ما لم یفسده الارض من الذهب و الفضه و سائرالفلز. والفلز یقع علی کل ذائب بانفراده و یقع علی الجوهر المستنبط من المعدن و ان کان مختلطا من عده اصناف. (الجماهر بیرونی ص 227 و 228)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مقرف. آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاه باشد.
لغت نامه دهخدا
نوعی از زبدالبحر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ذریح و ذریحه.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از ذرب.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَءْ)
مرد پیر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. ومنه الحدیث: ضحی معاذ بکبش اعرم، ای الذی فیه سواد و بیاض. ج، عرم. (منتهی الارب). بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد، خاک نمناک باران به عضد رسیدن، یقال: اعضد المطر، بلغ ثراه العضد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی)
سمعانی آرد: الاّذرمی بمدالالف و فتح الدال المعجمه و سکون الراءو فی آخرها المیم هذه النسبه الی اذرم و ظنی انها من قری اذنه بلده من الثغر، منها ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحق الاذرمی. (انساب ص 14). و بقول یاقوت وی در این قول سه خطا کرده است. رجوع به اذرمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
همان بادرم بمعنی بیهوده و هرزه و هذیان باشد. باطل. رجوع به بادرم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ مَ)
از دیار ربیعه، قریه ایست قدیم و آنرا حسن بن عمر بن الخطاب التغلبی از صاحب وی بستد و قصری آنجا بکرد و آنرا استوار ساخت. احمد بن الطیب السرخسی الفیلسوف در کتاب خویش از رحلت معتضد برمله بحرب خمارویه بن احمد بن طولون یاد کند و سرخسی خود در خدمت او بوده و آنچه را که در رفتن و بازگشتن معتضد دیده ثبت کرده است. وی گوید: و رحل یعنی المعتضد من برقعید الی أذرمه و بین المنزلین خمسه فراسخ و فی اذرمه نهر یشقها و ینفذالی آخرها و الی صحرأها یأخذ من عین علی رأس فرسخین منها و علیه فی وسط المدینه قنطره معقوده بالصخرو الجص و علیه رحی ماء و علیها سوران و احد دون الاخر (؟) و فیها خرابات و سوق قدر مائتی حانوت و لها باب حدید و من خارج السور خندق یحیط به بالمدینه و بینها و بین السمیعیه قریه الهیثم بن المعمّر فرسخ عرضاًو بینها و بین مدینه سنجار فی العرض عشره فراسخ - انتهی قول السرخسی. و یاقوت گوید: اذرمه امروز از اعمال موصل از کوره ایست مشهور به بین النهرین بین کورهالبقعاء و نصیبین و همیشه این کوره از اعمال نصیبین بوده است و اکنون قریه ایست که اثری از آنچه سرخسی گفته در آن نیست و بدان منسوبست ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحاق الأذرمی النصیبی. (معجم البلدان). سمعانی (و بنقل از او منتهی الأرب) اذرمه را دهی به آذنه دانسته است و یاقوت گوید: و قد غلط الحافظ ابوسعد السمعانی فی ثلاثه مواضع: احدها انه مدّ الالف و هی غیرممدوده و حرّک الذّال و هی ساکنه و قال هی من قری أذنه و هی کما ذکرنا قریه بین النهرین و انما غرّه أن اباعبدالرحمن کان یقال له الأذنی ایضاً لمقامه بأذنه. (معجم البلدان). دمشقی در نخبهالدهر (ص 191) گوید: و مدینه اذرمه بناها الحسن بن عمر بن الخطاب التغلبی. و رجوع به اذرمی و به قاموس الأعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکا با یک نقطه اتکا و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورم
تصویر اورم
توده مردم، سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
گرامی تر
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرم
تصویر اشرم
بینی پخچ کفته بینی پهن بینی لب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذراع، گزها (گز ذرع)، بازوان بازوها اسپ بد نژاد، تازی مام، زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده در زبانزد) عروض (سنگی است که در آن بریدگی پدید آید و آن انداختن م است ازمفاعلین آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند 0، شعری که در وزن آن (خرم) واقع شده باشد یعنی (فعولن) را (عولن) و (مفاعلتن) را (فاعلتن) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دندان پیشین و رباعیه وی افتاده است یا خاص است به افتادن دندان پیشین دندان پیشین شکسته دندان بیفتاده شکسته دندان (تاء نیث آن ثریاء)، اجتماع قبض و خرم یا فعول خرم شود و عول بماند چون فعل از فعولن بواسطه قبض و ثلم خیزد آنرا اثرم خوانند (اثلم)
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رُ))
میله آهنی محکمی که می توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به حرکت درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
((اَ رَ))
گرامی تر، آزاده تر، جوانمردتر، بزرگتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثرم
تصویر اثرم
((اَ رَ))
کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرم
تصویر اخرم
((اَ رَ))
آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند، شعری که در وزن آن «خرم» واقع شده باشد یعنی «فعولن» را «عولن» و به واژه اخرم اضافه شود. «مفاعلتن» را «فاعلتن» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
بخشنده تر، گرامی تر
فرهنگ واژه فارسی سره