جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مِثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بُوَد همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
مرد بی دندان: تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را دائم قلم نه کندزبان و نه ادرد است. ابوالفرج رونی. مؤنث: درداء. ج، درد، بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب
مرد بی دندان: تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را دائم قلم نه کندزبان و نه ادرد است. ابوالفرج رونی. مؤنث: دَرْداء. ج، دُرْد، بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب
ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسه. قال الکندی الزجاج المصبوغ المسبوک الاذرک العتیق الاحمر الرمانی کالیاقوت الاحمر فی لونه و یبلغ ثمن القطعه منه الف دینار اذ لیس یمکن عمله الیوم و قد جهدوا فی ذلک للمتوکل علی ما ذکر الکندی فجائهم شی ٔ شبیه بالوردی و انا أظن ان الذی کنا ذکرناه فی هدایا الکعبه من القارورات الیاقوتیه انما کانت من اذرک. و قال غیره فیما ذکر من اجتهادهم انهم اخذوا زرنیخا اصفر و احمر جزء جزء و زاجا کرمانیا ربع جزء و رمل الزجاج المصری جزء و سحقوهما نعما و سقوهما خلاباللت مرات ثم اودعوهما فخاره مطینه و استوثقوا من رأسها و دفنوها فی جمرالسرقین فی التنور المسجور و طینوا رأسه و ترکوه لیله ثم استخرجوها و ذکرقوم انهم سبکوا من الرمل و القلی جزٔا جزٔا و حملواعلیه لکل واحد من مائه و عشرین واحدا من نحاس محرق فجاء اخضر. و قیل فی الکتب المجهوله، خذ قطعه کبیره من زرنیخ احمر جید صلب و رببه ببول البقر ثلاثه أسابیعثم انقله الی طرجهاره موضوعه علی رماد سخن و صب ّ علیه اسربا مذابا بمقدار یعلو الزرنیخ و ذر علیه کبریتا فاذا أشعل فاقلب الطرجهاره علی رماد و ادفنها فیه و اترکها حتی تبرد ثم اخرج الزرنیخ و اقشره و اعمل منه الفصوص. و ذکر صاحب کتاب النخب حجرا سمّاه الدرنوک و وصفه بحمره فیها صفره و انه عزیز جدا نفیس کنفاسهالاذرک و کلهما من سبوک الاسکندرانیین. و اما الفسیسفا فلیس من المسبوک و انماهو مؤلف من خرز فصوص بلحام الفضه والذهب یرکب فی حیطان الابنیه بالشام و ذکر الکندی فی المسبوکات عین السنور و وصفه بفرفیریه اللون و قال انه یوجد فی الدفاین بمصر خزف فیه تماثیل حیوانات و خرز صغار ملونه تسمی قبوریه و هذه انما یجدها اصحاب المطالب و هی الکنوزفیهم کثیره بمصر و ربما وجدوا مطلوبهم. و کان الرسم فی الیمن ان یحفر لموتی کبارهم و یبنی فیها ازج و هی قبورهم و یوجد فی کتب الأخبار اخبارها و ان کذبت مکتوباتها و اشعارها و فیها کانت توجد السیوف المسماه قبوریه فلما قصد احد التتابعه الصین و حدثت به حادثه دون بلوغها افترق جنده فریقین ثم استطاب احدهما المکان و قطنوه و هم فیما ذکرالتبت و نزع الاخر الی الوطن فرجعوا الی الوطن بما معهم من الغنائم و الرقیق. وحدث من المتخلفین رسوم اهل الیمن من الحفائر للموتی کالبیوت و کانوا یضعون فیها الجثه بما کان صاحبها یملک و معه خواصه من النساء و قوتهن و حاجاتهن من اللباس والسراج لسنه و یطموا علیها کانهم اعتقدوا بالتناسخ ما یعتقده الهند من العود حتی تحرق النساء انفسهن مع موتی ازواجهن المحرقی الجثث و لما ذکرنا لایزال قوم یعرفون بالنباشین یطلبون فی بلادالترک المقابر القدیمهو یحفرونها فلایجدون فیها الا ما لم یفسده الارض من الذهب و الفضه و سائرالفلز. والفلز یقع علی کل ذائب بانفراده و یقع علی الجوهر المستنبط من المعدن و ان کان مختلطا من عده اصناف. (الجماهر بیرونی ص 227 و 228)
ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسه. قال الکندی الزجاج المصبوغ المسبوک الاذرک العتیق الاحمر الرمانی کالیاقوت الاحمر فی لونه و یبلغ ثمن القطعه منه الف دینار اذ لیس یمکن عمله الیوم و قد جهدوا فی ذلک للمتوکل علی ما ذکر الکندی فجائهم شی ٔ شبیه بالوردی و انا أظن ان الذی کنا ذکرناه فی هدایا الکعبه من القارورات الیاقوتیه انما کانت من اذرک. و قال غیره فیما ذکر من اجتهادهم انهم اخذوا زرنیخا اصفر و احمر جزء جزء و زاجا کرمانیا ربع جزء و رمل الزجاج المصری جزء و سحقوهما نعما و سقوهما خلاباللت مرات ثم اودعوهما فخاره مطینه و استوثقوا من رأسها و دفنوها فی جمرالسرقین فی التنور المسجور و طینوا رأسه و ترکوه لیله ثم استخرجوها و ذکرقوم انهم سبکوا من الرمل و القلی جزٔا جزٔا و حملواعلیه لکل واحد من مائه و عشرین واحدا من نحاس محرق فجاء اخضر. و قیل فی الکتب المجهوله، خذ قطعه کبیره من زرنیخ احمر جید صلب و رببه ببول البقر ثلاثه أسابیعثم انقله الی طرجهاره موضوعه علی رماد سخن و صب ّ علیه اسربا مذابا بمقدار یعلو الزرنیخ و ذر علیه کبریتا فاذا أشعل فاقلب الطرجهاره علی رماد و ادفنها فیه و اترکها حتی تبرد ثم اخرج الزرنیخ و اقشره و اعمل منه الفصوص. و ذکر صاحب کتاب النخب حجرا سمّاه الدرنوک و وصفه بحمره فیها صفره و انه عزیز جدا نفیس کنفاسهالاذرک و کلهما من سبوک الاسکندرانیین. و اما الفسیسفا فلیس من المسبوک و انماهو مؤلف من خرز فصوص بلحام الفضه والذهب یرکب فی حیطان الابنیه بالشام و ذکر الکندی فی المسبوکات عین السنور و وصفه بفرفیریه اللون و قال انه یوجد فی الدفاین بمصر خزف فیه تماثیل حیوانات و خرز صغار ملونه تسمی قبوریه و هذه انما یجدها اصحاب المطالب و هی الکنوزفیهم کثیره بمصر و ربما وجدوا مطلوبهم. و کان الرسم فی الیمن ان یحفر لموتی کبارهم و یبنی فیها ازج و هی قبورهم و یوجد فی کتب الأخبار اخبارها و ان کذبت مکتوباتها و اشعارها و فیها کانت توجد السیوف المسماه قبوریه فلما قصد احد التتابعه الصین و حدثت به حادثه دون بلوغها افترق جنده فریقین ثم استطاب احدهما المکان و قطنوه و هم فیما ذکرالتبت و نزع الاخر الی الوطن فرجعوا الی الوطن بما معهم من الغنائم و الرقیق. وحدث من المتخلفین رسوم اهل الیمن من الحفائر للموتی کالبیوت و کانوا یضعون فیها الجثه بما کان صاحبها یملک و معه خواصه من النساء و قوتهن و حاجاتهن من اللباس والسراج لسنه و یطموا علیها کانهم اعتقدوا بالتناسخ ما یعتقده الهند من العود حتی تحرق النساء انفسهن مع موتی ازواجهن المحرقی الجثث و لما ذکرنا لایزال قوم یعرفون بالنباشین یطلبون فی بلادالترک المقابر القدیمهو یحفرونها فلایجدون فیها الا ما لم یفسده الارض من الذهب و الفضه و سائرالفلز. والفلز یقع علی کل ذائب بانفراده و یقع علی الجوهر المستنبط من المعدن و ان کان مختلطا من عده اصناف. (الجماهر بیرونی ص 227 و 228)
نمدزین. (اسدی چ پاول هورن) (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به آدرم و ادرم شود، گردن نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (منتهی الارب). ذعن. رام شدن. (آنندراج). فرمانبرداری و اطاعت. (غیاث اللغات) : انقیاد و اذعان بحدّی که امیر صدهزار (را) ... بمجرّد اینکه سهوی کند یک سواربفرستد تا... تأدیب او بکند. (جهانگشای جوینی)، فروتنی نمودن. (منتهی الارب). خضوع، خوار گردیدن. (منتهی الارب)، بشتافتن در فرمانبرداری. (منتهی الارب). شتافتن به اطاعت کسی، اذعان، عزم و ارادۀ قلب است که عبارت از جزم اراده است پس از تردید و شک. (تعریفات جرجانی). اعتقاد و عزم قلب و عزم جزم اراده باشد بعد از تردید و اذعان را مراتبی است و پست ترین مرتبۀ آن ظن و بالاترین مرتبۀ آن یقین باشد و بین ظن ّ و یقین تقلید و جهل مرکب است و تفصیل هر یک از این مراتب سه گانه در جای خود بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون)
نمدزین. (اسدی چ پاول هورن) (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به آدرم و اَدرَم شود، گردن نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (منتهی الارب). ذعن. رام شدن. (آنندراج). فرمانبرداری و اطاعت. (غیاث اللغات) : انقیاد و اذعان بحدّی که امیر صدهزار (را) ... بمجرّد اینکه سهوی کند یک سواربفرستد تا... تأدیب او بکند. (جهانگشای جوینی)، فروتنی نمودن. (منتهی الارب). خضوع، خوار گردیدن. (منتهی الارب)، بشتافتن در فرمانبرداری. (منتهی الارب). شتافتن به اطاعت کسی، اذعان، عزم و ارادۀ قلب است که عبارت از جزم اراده است پس از تردید و شک. (تعریفات جرجانی). اعتقاد و عزم قلب و عزم جزم اراده باشد بعد از تردید و اذعان را مراتبی است و پست ترین مرتبۀ آن ظن و بالاترین مرتبۀ آن یقین باشد و بین ظن ّ و یقین تقلید و جهل مرکب است و تفصیل هر یک از این مراتب سه گانه در جای خود بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون)
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) : امردی و کوسه ای در انجمن آمدند و مجمعی بد در وطن. مولوی (مثنوی).
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) : امردی و کوسه ای در انجمن آمدند و مجمعی بد در وطن. مولوی (مثنوی).
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین الرد بمعنی گاله و جوال است: بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد. همام تبریزی (از جهانگیری)
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین اَلُرد بمعنی گاله و جوال است: بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد. همام تبریزی (از جهانگیری)