شطی بفرانسه که از تورماله، کانتن کامپان (پیرنۀ علیا) سرچشمه میگیرد. طول مجرای آن 294 هزار گز که 112 هزار گز آن قابل کشتی رانی است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کمینه تر. حقیرتر. (غیاث اللغات)
شطی بفرانسه که از تورمالِه، کانتن کامپان (پیرنۀ علیا) سرچشمه میگیرد. طول مجرای آن 294 هزار گز که 112 هزار گز آن قابل کشتی رانی است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کمینه تر. حقیرتر. (غیاث اللغات)
نعت تفضیلی از داء. بدترین بیماری: قال احنف بن قیس: الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی ّ و اللسان البذی ّ. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 250 س دوم از آخر صفحه)
نعت تفضیلی از داء. بدترین بیماری: قال احنف بن قیس: الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی ّ و اللسان البذی ّ. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 250 س دوم از آخر صفحه)
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
کسی را گویند که بسبب علتی چشم او تاریکی کند و شبکور را نیز گفته اند. (برهان قاطع). کسی را گویند که چشم او تاریکی کند بواسطۀعلتی. (جهانگیری). کسی را گویند که چشم او آب سیاه آورده باشد. (شعوری). تباه چشم از علتی که دارد. آنکه چشمش تاریک شود بسبب علتی. و گمان میرود این صورت تصحیف کلمه ادوش عربی باشد. و رجوع به ادوش شود
کسی را گویند که بسبب علتی چشم او تاریکی کند و شبکور را نیز گفته اند. (برهان قاطع). کسی را گویند که چشم او تاریکی کند بواسطۀعلتی. (جهانگیری). کسی را گویند که چشم او آب سیاه آورده باشد. (شعوری). تباه چشم از علتی که دارد. آنکه چشمش تاریک شود بسبب علتی. و گمان میرود این صورت تصحیف کلمه ادوش عربی باشد. و رجوع به اَدوَش شود
لفظ بومی استرالیایی، سگ وحشی استرالیایی شبیه به روباه ولی بزرگترو قویتر از آن پاهایش کوتاه و پوستش خرمایی و پشتش سیاه است و طعمه خود (خرگوش، گوسفند و مرغ خانگی) را بیشتر در شب شکار میکند. (دائره المعارف فارسی) سرپوش دو قطعۀ انجیر، یکی از منازل بنی اسرائیل که در نزدیکی نهر ارنون بود. و امکان دارد که همان بیت دبلاتایم باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لفظ بومی استرالیایی، سگ وحشی استرالیایی شبیه به روباه ولی بزرگترو قویتر از آن پاهایش کوتاه و پوستش خرمایی و پشتش سیاه است و طعمه خود (خرگوش، گوسفند و مرغ خانگی) را بیشتر در شب شکار میکند. (دائره المعارف فارسی) سرپوش دو قطعۀ انجیر، یکی از منازل بنی اسرائیل که در نزدیکی نهر ارنون بود. و امکان دارد که همان بیت دبلاتایم باشد. (قاموس کتاب مقدس)
گردنۀ بادوش گردنه ای است که مابین قلیان کوه و اشتران کوه از انشعابات جبال پیشکوه بارتفاع 3040 متر واقع و محل عبور طوایف لر است، رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 29 شود
گردنۀ بادوش گردنه ای است که مابین قلیان کوه و اشتران کوه از انشعابات جبال پیشکوه بارتفاع 3040 متر واقع و محل عبور طوایف لر است، رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 29 شود
نعت تفضیلی از دون. نزدیکتر. (غیاث اللغات) ، گاه در تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه، و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنۀ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند. - ادویۀ اغذیه. - ادویۀ اکّاله. - ادویۀ جذّابه. - ادویۀ حارّه، ابازیر. - ادویۀ خاصه. رجوع به ادویۀمخصوصه شود. - ادویۀ خوشبو، افاویه. - ادویۀ ضد تشنج. - ادویۀ ضد تهییج. - ادویۀ ضد حموضت معده. - ادویۀ عفصه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ قابضه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ گرم، حوائج دیگ را گویند از فلفل و میخک و دارچین و زیره و مانند آن. - ادویۀ مبهیه. رجوع به مبهیات شود. - ادویۀ محرکه. رجوع به محرکات شود. - ادویۀ محرکۀ دماغ و نخاع. - ادویۀ محلله. - ادویۀ محمّره. رجوع به محمرات شود. - ادویۀ مخدره. رجوع به مخدرات شود. - ادویۀ مخرج بلغم. - ادویۀ مخصوصه، ادویۀ خاصه. - ادویۀ مدرّۀ بزاق، مدرّات بزاق. - ادویۀ مدرّۀ بول. - ادویۀ مدرّۀ طمث. - ادویۀ مسقط جنین. - ادویۀ مسکنه، مسکنات. - ادویۀ مسهله. رجوع به مسهلات شود. - ادویۀ مضعّفه. - ادویۀ معرّقه. - ادویۀ معطسه، معطسات. - ادویۀ مفتّحه. - ادویۀ مفرده، هر گیاه که در داروهای بیماری هابکار است. - ادویۀ مقرحه. - ادویۀ مقیئه. - ادویۀ ملینه. - ادویۀ منبهه، محرکات. - ادویۀ منفطه. رجوع به منفطات شود. - ادویۀ منومه، مخدّرات. - ادویۀ موضعی. - ادویۀ مهبجه. لکلرک در ترجمه عیون الأنباء گوید: اطباء اسلامی تنها ادویۀ مفردۀ ذیل را شناخته اند و قبل از آنان ملل دیگر آنها را نمیشناخته اند: خانق الذئب. عنبر اشهب یا ند. بلادر یا انقردیا یا حب الفهم یا قرص کمر. فوفل یا رعبه. ارغان یا بادام بربری یا ارژن. آزادرخت. زرشک. اهلیلج. شاه سینی یا تامبول. فادزهر یا تریاق فارسی. کادی. کافور. خیارشنبر. فلوس یا قثاء هندی. لیموی ترش. قطاطالزباد. حب النیل، دند یا خروع چینی یا حب السلاطین. زردچوبه یا عروق الصفراء. خولنجان یا خسرودارو. میخک. گلوبولر (؟). بندق هندی یا رته. یاسمین یا سجلاه. عناب. لیمو. محلب یا نیوندمریم. گز علفی. مانی گت، یا حماما و یا ماهلو. مشک. جوزالطیب یا جوزبویا. هلیله. امله. جوزالقی. جوز ماثل. اگل مارملت (؟). نارنج فلفل. ریوند. بیدانجیر خطائی یا کرچک هندی یا خروع چینی. کباث. صندل. دم الأخوین یا خون سیاوشان. سنا. سیراکست (؟) ، سپستان یا اطباع الکلب یا مویزک عسلی. چاودار. دیوگندم زنگ دیده (؟). شکر. تمر هندی یا صبار. طباشیر. تربد یا جبلاهنگ. جدوار. زرنباد- انتهی
نعت تفضیلی از دون. نزدیکتر. (غیاث اللغات) ، گاه در تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه، و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنۀ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند. - ادویۀ اغذیه. - ادویۀ اکّاله. - ادویۀ جذّابه. - ادویۀ حارّه، ابازیر. - ادویۀ خاصه. رجوع به ادویۀمخصوصه شود. - ادویۀ خوشبو، افاویه. - ادویۀ ضد تشنج. - ادویۀ ضد تهییج. - ادویۀ ضد حموضت معده. - ادویۀ عَفصه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ قابضه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ گرم، حوائج دیگ را گویند از فلفل و میخک و دارچین و زیره و مانند آن. - ادویۀ مبهیه. رجوع به مبهیات شود. - ادویۀ محرکه. رجوع به محرکات شود. - ادویۀ محرکۀ دماغ و نخاع. - ادویۀ محلله. - ادویۀ مُحَمِّره. رجوع به محمرات شود. - ادویۀ مخدره. رجوع به مخدرات شود. - ادویۀ مخرج بلغم. - ادویۀ مخصوصه، ادویۀ خاصه. - ادویۀ مدرّۀ بزاق، مدرّات بزاق. - ادویۀ مدرّۀ بول. - ادویۀ مدرّۀ طمث. - ادویۀ مسقط جنین. - ادویۀ مسکنه، مسکنات. - ادویۀ مسهله. رجوع به مسهلات شود. - ادویۀ مضعّفه. - ادویۀ معرّقه. - ادویۀ معطسه، معطسات. - ادویۀ مفتّحه. - ادویۀ مفرده، هر گیاه که در داروهای بیماری هابکار است. - ادویۀ مقرحه. - ادویۀ مقیئه. - ادویۀ ملینه. - ادویۀ منبهه، محرکات. - ادویۀ منفطه. رجوع به منفطات شود. - ادویۀ منومه، مخدّرات. - ادویۀ موضعی. - ادویۀ مهبجه. لکلرک در ترجمه عیون الأنباء گوید: اطباء اسلامی تنها ادویۀ مفردۀ ذیل را شناخته اند و قبل از آنان ملل دیگر آنها را نمیشناخته اند: خانق الذئب. عنبر اشهب یا ند. بلادر یا انقردیا یا حب الفهم یا قرص کمر. فوفل یا رعبه. ارغان یا بادام بربری یا ارژن. آزادرخت. زرشک. اهلیلج. شاه سینی یا تامبول. فادزهر یا تریاق فارسی. کادی. کافور. خیارشنبر. فلوس یا قثاء هندی. لیموی ترش. قطاطالزباد. حب النیل، دند یا خروع چینی یا حب السلاطین. زردچوبه یا عروق الصفراء. خولنجان یا خسرودارو. میخک. گلوبولر (؟). بندق هندی یا رته. یاسمین یا سجلاه. عناب. لیمو. محلب یا نیوندمریم. گز علفی. مانی گت، یا حماما و یا ماهلو. مشک. جوزالطیب یا جوزبویا. هلیله. اَمله. جوزالقی. جوز ماثل. اُگل مارمِلت (؟). نارنج فلفل. ریوند. بیدانجیر خطائی یا کرچک هندی یا خروع چینی. کباث. صندل. دم الأخوین یا خون سیاوشان. سنا. سیراکست (؟) ، سپستان یا اطباع الکلب یا مویزک عسلی. چاودار. دیوگندم زنگ دیده (؟). شکر. تمر هندی یا صبار. طباشیر. تربد یا جبلاهنگ. جدوار. زُرُنباد- انتهی
منسوب به ادی ّ و آن بطنی است از خزرج از انصار منسوب به ادی بن سعد بن علی بن اسد بن سارده بن یزید بن جشم بن الخزرج. و از آن بطن است معاذ بن جبل بن عمرو بن عوف بن عایدبن عدی بن کعب بن عوف بن ادی بن سعد الادوی الانصاری الخزرجی، از علمای صحابه که از رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم اسناد حدیث کند. (سمعانی) ، بسیار شدن چیزی، صالح شدن خیک که در آن دوغ زده و مسکه گیرند
منسوب به اُدَی ّ و آن بطنی است از خزرج از انصار منسوب به ادی بن سعد بن علی بن اسد بن سارده بن یزید بن جشم بن الخزرج. و از آن بطن است معاذ بن جبل بن عمرو بن عوف بن عایدبن عدی بن کعب بن عوف بن ادی بن سعد الادوی الانصاری الخزرجی، از علمای صحابه که از رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم اسناد حدیث کند. (سمعانی) ، بسیار شدن چیزی، صالح شدن خیک که در آن دوغ زده و مسکه گیرند