جدول جو
جدول جو

معنی ادریس - جستجوی لغت در جدول جو

ادریس
(پسرانه)
درس خوانده، پیامبری که نام او دو بار در قرآن آمده و طبق روایات حیات جاودانه یافته است، او را مخترع لباس و قلم می دانند
تصویری از ادریس
تصویر ادریس
فرهنگ نامهای ایرانی
ادریس
(اِ)
دریس. از شعبات قبیلۀ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است. این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیره الخضر و در سطیح و پوزه و جرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره محله مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 و 91)
لغت نامه دهخدا
ادریس
(اِ)
خنوخ. اخنوخ.پیغامبری پیش از بنی اسرائیل. مؤلف برهان گوید: نام پیغمبریست مشهور. گویند از جهت درس گفتن بسیار بدین نام علم شد و او را مثلث النعمه خوانند و نعمای ثلثۀ او پادشاهی و حکمت و نبوت بود و او حیات جاوید یافت و اکنون در بهشت میباشد - انتهی. نام پیغمبری که بحیات در جنت رفتند. (غیاث اللغات). نام پیغمبری معروف که بتن در بهشت است و ’رفعناه مکاناً علیاً’ در شأن اوست و آن مشتق از دروس است و دروس ناپدید شدن نشان باشد و او را بدان نام بردند بدین که ناپدید شد نشان او از این جهان. (مؤید الفضلاء). نسب او را چنین آورده اند: ادریس بن مادربن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم و نام مادر او قینوس است. قدما او را هرمس و گاه هرمس مثلث نامند. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 16) آرد: هرمس الاوّل... و عندالعرب ادریس و عندالعبرانیین اخنوخ و هو ابن یاردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام و مولده بمصر فی مدینه منف منها قال (الامیر ابوالوفا المبشربن فاتک) و کانت مدته علی الارض اثنتین و ثمانین سنه و قال غیره ثلاثمائه و خمساً و ستین سنه قال المبشربن فاتک و کان علیه السلام رجلا آدم اللون تام القامه اجلح حسن الوجه کث اللحیه ملیح التخاطیط تام الباع عریض المنکبین ضخم العظام قلیل اللحم برّاق العین اکحل، متأنیاً فی کلامه، کثیرالصمت، ساکن الأعضاء، اذا مشی اکثر نظره الی الارض، کثیرالفکره به حده و عبسه یحرک اذا تکلم سبّابته (!) و قال غیره ان اسقلبیوس کان قبل الطوفان الکبیر و هو تلمیذ اغاثوذیمون المصری و کان اغاثوذیمون احد انبیاء الیونانیین والمصریین - انتهی. و نیز ابن ابی اصیبعه در نسبت صابئون (ج 1 ص 215) آرد: نسبتهم الی صاب و هو طاط ابن النبی ادریس علیه السلام. قفطی در تاریخ الحکماء (ص 1) گوید: ادریس، اهل تواریخ و قصص و تفسیرذکر او آورده اند و من آنچه را که حکماء خاصه روایت کرده اند در اینجا نقل میکنم: حکما در مولد و منشاء او و کسانی که وی از آنان پیش از نبوت اخذ علم کرده اختلاف کرده اند فرقه ای گویند وی بمصر متولد شد و او راهرمس الهرامسه نامیدند و مولد او منف است و گفته اند این نام بیونانی أرمیس است و بهرمس تعریب شده و معنی أرمیس عطارد است و دیگران گفته اند نام او بیونانی طرمیس است و او را عبرانیان خنوخ گویند و معرب آن أخنوخ است و خدای عزوجل در قرآن او را بنام ادریس خوانده است و گفته اند استاد او غوثاذیمون و بقولی أغثاذیمون مصری است و ترجمه ای از این مرد نیاورده اند جزآنکه وی را یکی از انبیای یونانیان و مصریان دانسته اند و نیز او را أورین ثانی خوانده اند و ادریس نزد ایشان أورین ثالث است و معنی غوثاذیمون خوشبخت است و گویند هرمس از مصر خارج شد و در اقطار زمین بگشت وسپس بمصر بازگشت و خدای تعالی بدانجا او را برکشید و این امر پس از هشتاد سال از عمر وی وقوع یافت. فرقه ای گویند ادریس ببابل متولد شد و در آنجا نشأت یافت و وی در آغاز عمر علم شیث بن آدم را فراگرفت و او جدّ جدّ پدر وی است زیرا وی ادریس بن یاردبن مهلائیل بن قینان بن أنوش بن شیث است. شهرستانی گوید اغثاذیمون همان شیث است. و چون ادریس بزاد برآمد خدای تعالی او را نبوت داد پس وی مفسدین بنی آدم را از مخالفت با شرعیت آدم و شیث نهی کرد. اندکی از آنان اطاعت وی کردندو اکثر ایشان مخالفت او ورزیدند پس قصد رحلت کرد و پیروان خویش را نیز به رحلت دعوت کرد دوری از اوطان بر ایشان گران آمد ادریس را گفتند کدام نجد بهتر از بابل است که بدانجا شویم و بابل بسریانی نهر است گوئی مقصود ایشان از این کلمه دجله و فرات بود ادریس گفت چون ما هجرت کنیم خدای ما را روزی رساند پس با اصحاب خارج شد و در ارض سیر کردند تا به اقلیمی رسیدند که بعد بابلیون خوانده شد و به نیل رسیدند وادئی دیدند خالی از سکنه پس ادریس بر کنار نیل بایستاد و خدارا تسبیح گفت و بجماعت خویش گفت: بابلیون. و در تفسیر این کلمه اختلاف کرده اند برخی گفته اند بمعنی نهر کنهر باشد و بعضی گفته اند یعنی نهر کنهر کم، و گفته اند بمعنی نهر مبارک است و گویند یون در سریانی مثل افعل مبالغه در کلام عرب است گوئی که معنی آن نهر اکبر است پس آن اقلیم را جمیع امم بابلیون نامیدند جز عرب که آنرا اقلیم مصر خواندند منصوب بمصربن حام که پس از طوفان بدانجا فرود آمده است. واﷲ اعلم بکل ذلک.
ادریس و کسان او در مصر اقامت گزیدند و خلائق را به امر بمعروف و نهی از منکر و طاعت خدای عز و جل خواندند و ادریس در ایام خود به هفتادودو زبان تکلم میکرد خدای تعالی منطق ایشان را بدو آموخت تا هر قوم را بزبان خویش تعلیم دهد پس ادریس ایشان را بسیاست مدنیه آشنا ساخت و قواعدی برای آنان مقرر داشت پس هر فرقه ای در سرزمین خود شهرها کردند پس عده شهرهای زمین در زمان وی به 188 رسید که کوچکترین آنها الرها بود و نیز وی مردم را بعلوم آشنا کرد و او اول کس است که حکمت و علم نجوم را استخراج کرد و خدای عزوجل اسرار فلک و ترکیب آن و نقط اجتماع کواکب را در فلک و عدد سنین و حساب را بدو آموخت و اگر چنین نبودفکر مردم بدین پایه از علوم نمیرسید و همچنین سننی مناسب برای مردم هر مکان اقامه کرد و زمین را بچهارربع بخش کرد و هر ربعی را پادشاهی مقرر داشت تا به آبادانی آن پردازد و او را توصیه کرد که اهل هر ربع را بشریعت وی ملزم دارد و اسماء ملوک چهارگانه چنین است: اول ایلاوس و معنی آن رحیم است، دوم زوس، سوم اسقلبیوس و چهارم زوس أمّون و گویند ایلاوس أمّون و گویند بسیلوخس و او امّون ملک است.
ذکر برخی از سنن ادریس: وی مردم رابدین خدا و قول بتوحید و عبادت خالق و تخلیص نفوس از عذاب آخرت بوسیلۀ عمل صالح در دنیا دعوت کرد و آنان را بزهد در دنیا و عمل بعدل برانگیخت و بگذاردن نماز بطریقی که مقرر داشته بود و روزه در ایام معروفه از هر ماه امر کرد و ایشان را بجهاد با دشمنان دین تحریض کرد و زکوه اموال را برای معونت به ضعفا تعیین کرد و بطهارت از جنابت و (گوشت) خر و سگ تأکید کرد و مشروبات مسکره از هر نوع را تحریم فرموده و در آن تشدید بسیار کرد و برای ایشان اعیاد بسیار در اوقات معروفه و قربانی ها مقرر داشت از آنجمله بهنگام دخول شمس در رأس بروج و هنگام رؤیت هلال و هر وقت که کواکب در بیوت خود و بشرف خویش میرسیدند و با کواکب دیگر مناظره داشتند، سه چیز را بعنوان تقریب مقرر فرمود: بخور و ذبایح و خمر و نیز تقریب هر باکوره (نوباوه) را معین کرده است از این قرار: از ریاحین گل سرخ و از حبوب گندم و از میوه ها انگور. ادریس اهل ملت خویش را بظهور انبیای پس از خود وعده داد و ایشان رابصفات نبی آگاه کرد و گفت پیامبر باید از مذمات و آفات بری باشد و در فضائل ممدوحات کامل بود و از هیچ مسئله ای که درباره زمین و آسمان و دواء و شفاء هر الم از او پرسند و خواهند بازنماند و باید در هر چیز که طلبند مستجاب الدعوه باشد و مذهب و دعوت او موجب صلاح عالم بود. و چون ادریس بر زمین حاکم شد مردم را بسه گروه تقسیم کرد: کهنه و ملوک و رعیت و مرتبۀ کاهن را فوق مرتبۀ ملک دانست چه کاهن از خدای درباره خود و ملک و رعیت سؤال کند ولی پادشاه از خدای جز درباره ملک خویش و رعیت نخواهد و نتواند درباره کاهن چیزی بخواهد چه کاهن بخدا از او مقرب تر است پس منزلت ملک از کاهن بدین امر کوچکتر است و رعیت نیز از خدا چیزی جز آنچه که بدو مربوط است نخواهد زیرا منزلت ملک اجل ّ از منزلت اوست در نزد خدائی که او را بر رعیت پادشاه کرده پس بدین وجه مرتبۀ رعیت نیز از پادشاه بیک پایه و از کاهن به دو پایه فروتر است. پس قواعد ادریس در میان مردم پیوسته رائج بود تا برحمت خدا پیوست.
مؤلف حبیب السیر آرد (ج 1 ص 10) : اسم شریف آنجناب خنوخ یا اخنوخ بود بفتح خاء معجمه و ضم النون و بخاء معجمه اخری و قیل اولی حاء مهمله و الثانی معجمه و قیل اخنوخ بزیادهالهمزه قبل الخاء (البخاری و ابن حجر) و ادریس لقب اوست و بقول بعضی از علما ادریس اخنوخ است و هر دو اسم عجمی است و اعتقاد زمره ای آنکه خنوخ سریانی است و ادریس عربی و انما سمی ادریسا لکثره دراسته الصحف. در روضهالصفا مسطور است که اوریاء ثالث در کلام حکماء عبارت از ادریس است و او در میان یونانیان به طرسمین و ارمس مشهور است و اعراب آنجناب را هرمس و المثلث بالنعمه خوانند مراد از هرمس عطارد است و مقصود از نعمه در کلمه مذکوره نبوت و حکمت و حکومت است و مولد ادریس منیف است از دیار مصر و آنجناب در وقت وفات آدم صدساله بود و بعضی سیصدوشصت سال گفته اند و ادریس در اوایل حال نزد غازیمون مصری که ملقب بود به اوریاء ثانی و در سلک احبار یونان انتظام داشت تلمذ مینمود و معنی غازیمون نیکبخت است و ادریس از وفات ابوالبشر بدویست سال مبعوث گشته است و سی صحیفه بر وی نازل شد و آن صحف اشتمال داشت بر اسرار سماویّات و تسخیر روحانیات و علوم عجیبه و فنون غریبه و معرفت طبایع موجودات وغیر ذلک و ادریس صدوپنج سال یا صدوبیست سال بدعوت خلایق پرداخته جمعی کثیر از سرگشتگان بادیۀ عصیان بسبب هدایت آنجناب از ظلمات غوایت نجات یافتند و به انوار ایمان و ایقان فایز شده گروهی بنابر قساوت قلب راه بسرچشمۀ ایمان نبردند و بر سلوک بادیۀ کفر و ضلالت اصرار کردند و دعوت آن پیغمبر بزرگوار بر وحدانیت حضرت پروردگار بود و عمل بعدل امر میفرمود بر نمازی که بشریعت مقرر بود و بروزه داشتن در ایام معلوم در هر ماهی و جهاد و زکوه اموال و غسل از جنابت و حیض ومس موتی و نهی مینمود از خوردن گوشت خوک و شتر و حمار و کلب و از أکل باقلا و اشیاء مضرۀ بدماغ مانند مسکرات و مخدرات. و سنت جهاد و سبی ذریات از جملۀ سنن سنیۀ آن پیغمبر عالیمقدار است و صنعت کتابت بواسطۀ قلم و حرفت خیاطت از نتایج طبیعت پاکیزۀ اوست وآنجناب اول کسی است که علم نجوم را دانسته بوضع اسامی بروج و کواکب سیار و ثوابت پرداخت و شرف و وبال ونظرات سیاره ها پدید آورد. در تاریخ حکما مذکور است که ادریس خلایق را بهفتادودو نوع لغت دعوت فرمود و صدشهر بنا کرد که کوچکترین آن شهرها رهاست و بناء اهرام مصر منسوب به آنجناب است و ایضاً در تاریخ مذکور مزبورست که حضرت ادریس امت خود را از عدد پیغمبرانی که بعد ازو مبعوث گشتند اعلام نمود و از واقعۀ طوفان اخبار فرمود و بروایتی در وقت رفتن به آسمان هشتصدوشصت وپنج ساله بود و بعضی گفته اند سیصدوشصت وپنج و العلم عنداﷲ تعالی.
ذکر ترفع ادریس علیه السلام: در روضهالصفا مسطور است که ادریس علی نبینا و علیه الصلوهوالسلام در اداء طاعات و عبادات بمرتبه ای مبالغه میفرمود که اعمال خیر او با عمل تمامی بنی آدم برابری میکرد و عزرائیل ازین معنی وقوف یافته بعد از استجازه ٔاز درگاه احدیت بملازمت ادریس شتافته و چون رابطۀ مصاحبت بینهما منعقد گشت جناب نبوی از ملک الموت التماس نمود که روح مرا قبض نمای و عزرائیل این معنی را قبول نموده بار دیگر از او درخواست نمود که مرا بر احوال دوزخ مطلع گردان و عزرائیل این ملتمس را نیز مبذول داشته نوبتی دیگر حضرت ادریس از وی توقع رؤیت بهشت نمود و ملک الموت علیه السلام به أذن ملک اکبر او را بر پر خویش نشانده بجنت برد و چون ادریس لحظه ای بتماشای حور و قصور و اشجار و انهار پرداخت عزرائیل گفت وقت بیرون رفتنست ادریس از این حرکت ابا نموده خودرا بیکی از درختان جنت متعلق گردانید و هرچند عزرائیل در باب مراجعت مبالغه کرد بجائی نرسید در حال آن قیل و قال حضرت ذوالجلال والافضال فرشته را بمحاکمۀ ایشان فرستاد و آن فرشته از کیفیت حال پرسیده عزرائیل گفت من بنابر التماس این شخص روحش را قبض کرده باز بجسدش درآوردم و بفرمان الهی دوزخ را به وی نمودم و او را ببهشت رسانیدم تا لحظه ای نظاره فرموده بیرون رود اکنون نمیخواهد که بهیچوجه معاودت نماید پس ادریس بزبان الهام بیان گذرانید که بموجب کریمۀ ’کل نفس ذائقهالموت’ شربت مرگ چشیده ام و بحکم ’و ان منکم الا واردها’ بر دوزخ گذشته ام و بمقتضای آیت ’و ما هم منها بمخرجین’ که درباره بهشتیان واقع است از اینجا بیرون نمیروم آنگاه ندای الهی دررسید که مزاحم ادریس مشوید که حق بجانب اوست وبعضی از علما آیت کریمۀ ’و رفعناه مکانا علیا’ را کنایت از وصول ادریس به این درجۀ علیه دانسته اند. در تاریخ گزیده مسطورست که ادریس چنانچه با عزرائیل شرط کرده بود از بهشت بیرون آمده و باز ببهانۀ آنکه نعلین خود را فراموش کرده ام بازگشته همانجا قرار یافت و در تاریخ طبری مسطورست که بعد از رفع ادریس پسرش متوشلخ بریاست بنی آدم پرداخت و مدت سیصدوهفت سال عمر یافته چون بجهان جاودانی شتافت ولدش ممک که زمره ای بملایک تعبیر کرده اند و فرقه ای نامش را لامخ گفته اند قایم مقام پدر شد و مدت عمرش هفتصدوهشتاد سال بود. واﷲ اعلم و احکم:
آنجا که سخن خیزد ز آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش.
ناصرخسرو.
اندر سحر دعاء بخیر از پی تو باد
کادریس چرخ را بدعاء سحر شکست.
عمادالدین غزنوی.
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر عمر ابد خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
سنائی.
و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 1، 17- 2 (مکرر) ، 3، 4 (مکرر) ، 5 (مکرر) ، 6، 14- 7، 10- 348، 18 و مجمل التواریخ والقصص ص 12، 23، 39، 89، 183، 184، 186، 228، 426، 432و حبط ج 1 ص 10، 57، 111، 404 و حبط ج 2 ص 399 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به هرمس و اخنوخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اریس
تصویر اریس
(پسرانه)
زیرک، هوشیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادریسی
تصویر ادریسی
گیاهی زینتی و بالارونده با برگ های پهن و گل های صورتی و آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
درس دادن، درس گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
یکی از قدیمترین شهرهای ایطالیا در ولایت رویگو از بندقیه واقع در کنار ترعۀ بیانکو بمسافت 30 میلی جنوب غربی ونیز، سکنۀ آن در حدود 13 هزار تن است. فیضان نهرهای ولایت موجب زیانهای بسیار گردیده چه خاکهائی را با خود حمل می کند و دریا را که سابقاً بدان شهر متصل بوده چهارده میل دورتر برده است. شهر مزبور مرکز اسقف نشین و از جهت تحف و آثار قدیمۀ رومی و غیرهامشهور است. این شهر را مهاجرین اتروری بسال 1376 قبل از میلاد بنا کردند و در مائۀ هفتم قبل از میلاد اهل فلیه بر آن مستولی شدند و در سنۀ 213 قبل از میلاد دولت روم برآنجا استیلا یافت و بخشی از آنرا خراب کردند و بحر ادریاتیک بدین شهر منسوبست. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بئر اریس، چاهیست بمدینه نزدیک مسجد قبا. (منتهی الارب). خاتم پیامبر صلوات الله علیه در خلافت عثمان از دست عثمان در این چاه افتاد و یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیرک. هوشیار. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کشاورز. (منتهی الارب). برزگر. (مهذب الاسماء). ج، اراریس (مهذب الاسماء) ، اریسون. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِرْ ری)
برزگر. (مهذب الاسماء) (کنز اللغات). کشاورز. مزارع. (جهانگیری). زراعت کننده. (برهان). ج، اراریس، اریسون، ارارسه، ارارس.
لغت نامه دهخدا
ارکس. ارز. فوقا
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهرکیست در افریقا در بلاد قرطاجنه قرب نهر بقراداس که بدانجا روگولوس بر اهل قرطاجنه بسال 256 قبل از میلاد غلبه کرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سبق گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبق دادن. (آنندراج) (غیاث اللغات). درس دادن کتاب. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعلیم و گفتن درس و سبق. (ناظم الاطباء) : و با بوصادق در نشابور گفته که مدرسه ای خواهد کرد سخت به تکلف به سر کوی زنبیل بافان تا وی را آنجا بنشانده آید تدریس را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206).
منصب تدریس خون گرید بدانک
فر عزالدین بوعمران نماند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 876).
منصب تدریس و تربیت فتوای دارالملک غزنه بدو آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 432)
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ)
مان تن، پس از نفریت فرعون مصر، اخریس را فرعون مصر دانسته است. دیودور آخریس و ابوریحان در آثارالباقیه اوخوروس آورده اند. وی با اواگراس، که در سالامین قبرس بر اردشیر هخامنشی یاغی شده بود، بر ضد او همدست شد و به پی سیدیان، که در آسیای صغیر بر شام قیام کرده بودند، یاری کرد. در زمان او، چنانکه ایزوکرات گوید، اردشیر سه سردار یعنی آبروکوماس و تی تروست و فرناباذ را مأمور کرد تا مصر را تصرف کنند (تقریباً در 390 قبل از میلاد) و آنان موفق نشدند. کیفیات این جنگ درست معلوم نیست، ولی ظن قوی میرود که فرماندهی سه سردار باعث عدم توفیق شده باشد. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 2 ص 1132 و 1133)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی آسریس است. (شعوری). اسبریس. رجوع به آسریس شود. و ظاهراً مجعول است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درس. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سبق گفتن. (منتهی الارب). درس کتاب کردن. (آنندراج). تدریس
ادراس. سبق گفتن
لغت نامه دهخدا
خلیجی است بین ایطالیا و ساحل دلماطیه (دالماسی) (اعمال رسولان 27:27) و اکنون بخلیج فینیقیه معروف است و گمان میرود که در عصر حواریون این اسم بر همه دریای روم که شامل اقریطش و صقلیه بوده گفته میشد. رجوع به ملیطه شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
ادریس. دریاس. اذریاس. ثافیسا. ثافیستا. صمغ سداب بری. رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الشریف (ال....). رجوع به ادریسی ابوعبدالله محمد بن محمد و الحلل السندسیه جزء اول ص 16، 37، 40، 61، 157، 159، 160، 161، 170، 354 و 453 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاهی است از جنس ایدرانژل و اصل آن از چین و ژاپن باشد
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
ابوعبدالله محمد بن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام، از نسل حکام اندلس که به ادارسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است. مولد او در 493 هجری قمری بسته بود و در قرطبه بتحصیل علوم خاصه جغرافیا و هیأت و نجوم و طب و فلسفه پرداخت و در همه این فنون کسب اشتهار کرد و اندلس و مغرب و اناطولی و مصر و بعضی اقطار دیگر را سیاحت کرد و نیز قسطنطنیه و فرانسه و انگلستان و بعض جهات دیگر اروپا را بدید و حکمران صقلیه موسوم به رجار (یعنی روژر. ریشارد) دوم او را دعوت کرد و بدانجا شد و کرۀ جغرافیائی بزرگ از سیم برای او بساخت و نیز کتابی در عمل جغرافیا بنام نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق تصنیف کرد، و آن کرۀ جغرافیائی امروزه در دست نیست ولی از کتاب نزههالمشتاق نسخ متعدده موجود است و اختصاری از آن در 1593 میلادی در روم طبع و بزبان لاطینی نیزترجمه شده است و در 1836م. فرانسویان آنرا بزبان خود نقل کرده اند. کتاب او از نباتات هر مملکت نیز بحث کرده است و هیچیک از نسخ موجوده مکمل نیست و بیش و کم در اختصار آن کوشیده اند و چنان مینماید که همه آن نسخ اختصارهای مختلف این کتابست. شریف ادریسی در 576 هجری قمری در صقلیه وفات کرد. (قاموس الاعلام ترکی).
مؤلف معجم المطبوعات آرد: ابوعبدالله محمد بن محمد بن عبدالله بن ادریس (الشریف الادریسی) الصقلی. از سلالۀ علویین متولد بسال 493هجری قمری و متوفی بسال 560 هجری قمری وی همان کس است که برای ریشارد پادشاه صقلیه بسال 1153 میلادی نخستین کرۀجغرافیائی زمین را که تاریخ بیاد دارد، بساخت. و درآن جمیع نواحی زمین را که بزمان او شناخته بود مشروحاً رسم کرد و نیز برای او در شهر بالرما از اعمال صقلیه کتاب نزههالمشتاق راکه بنام جغرافیهالادریسی شهرت دارد تألیف کرد. مولداو بستا بود و جد او پس از خلع از حکومت بدانجا شد و ادریسی در کودکی بقرطبۀ اندلس رفت و هم بدانجا علوم وقت فراگرفت و آنگاه بسیاحت آن نواحی و شمال افریقا و آسیای صغیر پرداخت و ریشارد دوم پادشاه صقلیه او را بدیوان خویش خواند و ادریسی بسیاری از کتب جغرافیین قدیم و سیاحان معاصر را جمع کرد و کره ای از سیم بساخت و خطوط شهرها را رسم کرد و در مقالۀ جغرافیائی خود که مشتمل بر اقالیم سبعه و هفتاد شهر است شرح آنها بازگفته و حاصل هر شهر و مصنوعات و حکومت و آداب سکنۀ آن را بیان کرده است. (تاریخ سوریه تألیف مطران یوسف الدبس). ریشارد در اکرام او مبالغه کرد چندانکه هر گاه ادریسی بر او داخل میشد تا پیش در به استقبال او میشد و سپس ویرا بجانب خویش بر سریر ملک می نشاند. او راست: نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق که آنرا برای ریشارد ثانی صاحب صقلیه کرده است قسمی از آن در صفت مغرب و ارض سودان و مصر و اندلس است این کتاب با مقدمه و ترجمه و فهرست اسماء و شرح کلمات اصطلاحی موجود در آن بزبان فرانسه بهمت استاد دوزی و استاد دخویه بنام ’صفه مغرب و سودان’ مأخوذ من کتاب نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق در لیدن بسال 1866م. بطبع رسیده است و نیز در روسیه بسال 1592 بنام نزههالمشتاق فی ذکرالأمصار و الاقطاروالبلدان و الجزر و المدائن والاّفاق بطبع رسیده و آن بخش جغرافی ادریسی است و این قسم را دو دانشمند مارونی بنام جبرائیل صهیونی و حنا الحصرونی بلغت لاطینیه ترجمه کرده اند و ترجمه مزبور در پاریس بسال 1619 میلادی بچاپ رسیده است و همچنین قسمی از این کتاب در بانورمی بسال 1790 میلادی چاپ شده و بضمیمۀ آن ترجمه اسپانیائی بدست دن کند در مادرید بسال 1799 بطبع رسیده است و بار دیگر در مادرید بسال 1881 با ترجمه اسپانیائی بدست ساودرا بچاپ رسید و نیز امیدی جوبار جغرافیای شریف ادریسی را از نسخۀ محفوظ در کتاب خانه عمومی پاریس بفرانسه ترجمه کرده و بسال 1877- 1879 طبعکرده است و قطعه ای از آن مشتمل بر مقدمه و توصیف بلادیست که اکنون ایطالیا را تشکیل میدهد و با ترجمه طلیانی و شروح و تعالیقی بهمت اماری و شیابارلی در روم بسال 1878- 1883 بچاپ رسیده است و قسمت دیگر مشتمل بر ذکر بلاد فلسطین و شام است که بسعی استاد یوحنا در بن ّ بسال 1885م. چاپ شده و پیش از او نیز بهمت روزن مولر در لیبسک بسال 1828 (؟) طبع شده است. (معجم المطبوعات). و رجوع به ادریسی (الشریف...) شود
الحسنی، ادریس بن عبدالله الودفیری الأدریسی الحسنی. او راست: التوضیح والبیان فی قراءه (یا: مقراء) نافع المدنی ابن عبدالرحمن و این کتاب به فاس بطبع رسیده است
علی بن محمد جرجانی. او راست: تاریخ جرجان
لغت نامه دهخدا
بادریسه. چرم یا چوبی باشد مدور که درگلوی دوک کنند بجهت آنکه ریسمانی که میریسند یک جا جمع شود و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چرمی مدور که در دوک بود. (شرفنامۀ منیری). چرم یا چوب مدور میان سوراخ که در دوک کنند. (رشیدی). برخاج. (فرهنگ دمزن) :
فکرتش علم خانه شبلی
منطقش وعظنامۀ ذوالنون
پرده دوز محلت علمش
بادریس خلافت مأمون
کرده فیض انامل کرمش
خاک بر فرق دجله و جیحون.
؟ (از عقدالعلی).
با آبروی عدل تو ای بادریس آسمان
از کرده های خویشتن خود را پشیمان ساخته.
شمس طبسی (از جهانگیری).
حرت، گرد بریدن چیزی مانند بادریس. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 166 شود، آه. حسرت. ناامیدی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج). رجوع به باد شود:
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی.
مر آن درد را راه و چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
شد اندوهگین شاه چون آن بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاه بخائید همی پشت دست
گاه برآورد همی بادسرد.
فرخی.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان باد سرد من صبای او.
منوچهری.
ز خونین جامه سازم بادبانم
بباد سرد خود کشتی برانم.
(ویس و رامین).
باز بشراب درآمد [محمد بن محمود غزنوی در حبس ولکن خوردنی بودی با تکلف، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5).
بلب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن
باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟).
سوزنی
لغت نامه دهخدا
شارل، آرشیتکت فرانسوی. متولد پاریس به سال 1653 و متوفی به سال 1700م. او بنیانگذار طاق نصرت پیرورا در منت پلیه است
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
نعت تفضیلی از درایت. داناتر. بدرایت تر. آگاه تر:
فالعقل فن واحدو طریقه
ادری و ارصد والجنون فنون.
- امثال:
صاحب البیت (یا اهل البیت) ادری بما فی البیت
لغت نامه دهخدا
(اُ دُ)
از مردم شهر پردنن یکی از روحانیین. وی بعهد سلطان ابوسعیدخان از سلاطین ایلخانی بعنوان تفتیش کلیساهای عیسوی بین سنوات 716 و 718 هجری قمری به ایران آمد واز راه ایران بهند و چین رفت و از او سفرنامه ای باقیست که برای فهم اوضاع آن زمان و ولایات ایران از منابع مهمه است. رجوع به تاریخ مغول ص 348 و 494 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی از ادرک. آلوزرد. و اریک لهجۀ آذری بمعنی زردآلو از همین کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام موضعی است بقول عمرانی. (معجم البلدان). از قراء بهنسی از صعید مصر. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اریس
تصویر اریس
زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
فرهنگ لغت هوشیار
از گیاهان گل سرخ ژاپونی اوتنجه گیاهی است از تیره انگور فرنگی که همیشه سبز است. برگهایش درشت و بیضی شکل و گلهایش بی بو و بشکل خوشه بهم چسبیده معمو رنگ گلهایش صورتی است ولی گونه هایی از آن با گلهای سفید آبی قرمز بنفش هم دیده شده غالبازینتی و بیشتر سایه طلب است و در گلدان کاشته میشود و اصلش از چین و ژاپون است گل ادریس گل ژاپونی گل ادریسی ارتنجه اورتنجه ایدرنجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
((تَ))
درس دادن
فرهنگ فارسی معین
آمیس
فرهنگ گویش مازندرانی