جدول جو
جدول جو

معنی ادرد - جستجوی لغت در جدول جو

ادرد
(اِ رِ)
پسر ادوارد قدیم پادشاه انگلوساکسون بسال 946 میلادی مولد او در سنۀ 931م. و وفات 955 میلادی بوده است
لغت نامه دهخدا
ادرد
(اَ رَ)
مرد بی دندان:
تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را
دائم قلم نه کندزبان و نه ادرد است.
ابوالفرج رونی.
مؤنث: درداء. ج، درد، بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب
لغت نامه دهخدا
ادرد
مرد بی دندان
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابرد
تصویر ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادرد
تصویر پادرد
دردی که از رماتیسم یا نقرس یا علت دیگر در پا پیدا شود، درد پا
فرهنگ فارسی عمید
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادره
تصویر ادره
نوعی بیماری که به دلیل ورم کردن کیسۀ بیضه بروز می کند، غری، دبه خایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرد
تصویر امرد
جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد، ساده زنخ، بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
برابر. هموار. جای هموار. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رمنده تر. شاردتر:
و هم ترکوک اسلح من حباری
رأت صقراً و اشرد من نعام.
(حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) :
امردی و کوسه ای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیۀ شمالی ماد (آذربایجان) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
انفذ.
- امثال:
اصرد من السهم.
اصرد من خازق ورقه.
لغت نامه دهخدا
(اِ دُ)
قریه ای است در مجارستان شرقی بمسافت 65 میلی شمال شرقی (دربزین) و در آن کارخانه های شیشه سازی و قلعه ای خراب است. سکنۀ آن 1670 تن است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ برد
لغت نامه دهخدا
نوعی از زبدالبحر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سفید.
- ثور ابرد، گاو سیاه و سفید.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پلنگ نر. مؤنث: ابرده. ج، ابارد.
لغت نامه دهخدا
(اَدْ دا)
در لغت بربری، نام گیاهی است که بعربی اشخیص گویند. در لغت بربرهمزۀ کلمه اصلی است. رجوع به اشخیص شود. شوک العلک. بشکراین. خامالاون لوقس. اقسیا. (ترجمه ابن بیطار). و رجوع به ادّادا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
نعت تفضیلی از درایت. داناتر. بدرایت تر. آگاه تر:
فالعقل فن واحدو طریقه
ادری و ارصد والجنون فنون.
- امثال:
صاحب البیت (یا اهل البیت) ادری بما فی البیت
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / اَ دَ رَ)
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقرس. درد پای. و درد مفصل در پای
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موجع. وجع. دارای درد.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از درن. شوخگن تر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نالیدن. (زوزنی). ناله و فریاد.
لغت نامه دهخدا
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادند
تصویر ادند
عدد مبهم از سه تا نه مانند (بضع) در عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادید
تصویر ادید
ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادرد
تصویر پادرد
دردپا نقرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرد
تصویر امرد
((اَ رَ))
بی ریش، پسر، پسر بدکار، مفعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
((اَ رَ))
سردتر، باردتر
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره