جدول جو
جدول جو

معنی اداموشه - جستجوی لغت در جدول جو

اداموشه
(اَ شَ)
قریه ای است قرب قریه بارواج از قضاء بریدور تابع لواء بهکه از ولایت بوسنه ودر قرب آن آبهای معدنی و معدن آهن و نوعی خاک است که برای سفالگری مناسب است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادامه
تصویر ادامه
پایداری، دنباله مثلاً ادامۀ صحبت، دنبال کردن، پیگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام مردی بود، مندارس (مدارس، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس) او را بعذرا فرستاد که بر وی باش، عذرا چشم او بکند بخشم. (لغت فرس اسدی). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) :
بر او جست عذرا چو شیر نژند
بزد دست وچشم ادانوش کند.
عنصری (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
داموغ. همان داموغ است و ’ها’ در آن مبالغه راست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
به معنی داموزست. (شعوری ص 426 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام نهری در خطۀ بنگال هندوستان. و آن از جانب غربی خطۀ هزارباغ سرچشمه گیرد و پس از طی پانصدوشصت هزارگز در خلیج بنگال ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کناده و رامه و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ خُ)
ادامه. ادامت. همیشه داشتن. پیوسته گردانیدن. (مجمل اللغه). پیوستگی. دایم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : یدیم اﷲ نعمته علیه. (تاریخ بیهقی ص 217). ادام اﷲ بقاه، خدای زیست او را همیشگی کناد. ادام اﷲ ظله. ادام اﷲ ظلکم. و بشنوده باشد خان ادام اﷲ عزّه. (تاریخ بیهقی ص 72). با فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته. (تاریخ بیهقی ص 289). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم ملک الاسلام شهاب الدوله ادام اﷲ سلطانه باشند. (تاریخ بیهقی ص 348). ابوجعفر الامام قائم بامراﷲ ادام اﷲ سلطانه. (تاریخ بیهقی ص 287). حاجب فاضل عم ّ خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ص 332).
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
مطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قمقمه. مطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
پایداری و همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
((اِ مِ))
دایم داشتن، دوام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
دنباله
فرهنگ واژه فارسی سره
امتداد، بقیه، دنباله، استمرار، بقا، دوام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
يكمل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
Continuance, Continuation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
continuation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
kontynuacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
계속 , 지속
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
продолжение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
Fortsetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
تسلسل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
অব্যাহত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
kuendelea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
続行 , 継続
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
继续
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
הֲפָרָשָׁה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
निरंतरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
kelanjutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
การต่อเนื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
voortzetting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
продовження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
continuazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
continuação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
continuación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی