قریه ای است قرب قریه بارواج از قضاء بریدور تابع لواء بهکه از ولایت بوسنه ودر قرب آن آبهای معدنی و معدن آهن و نوعی خاک است که برای سفالگری مناسب است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
قریه ای است قرب قریه بارواج از قضاء بریدور تابع لواء بهکه از ولایت بوسنه ودر قرب آن آبهای معدنی و معدن آهن و نوعی خاک است که برای سفالگری مناسب است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
نام مردی بود، مندارس (مدارس، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس) او را بعذرا فرستاد که بر وی باش، عذرا چشم او بکند بخشم. (لغت فرس اسدی). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) : بر او جست عذرا چو شیر نژند بزد دست وچشم ادانوش کند. عنصری (از شعوری)
نام مردی بود، مندارس (مدارس، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس) او را بعذرا فرستاد که بَرِ وی باش، عذرا چشم او بکند بخشم. (لغت فرس اسدی). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) : بر او جست عذرا چو شیر نژند بزد دست وچشم ادانوش کند. عنصری (از شعوری)
شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کناده و رامه و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کناده و رامه و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
مطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قمقمه. مطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
مَطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قُمقمه. مَطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)