جدول جو
جدول جو

معنی اداره - جستجوی لغت در جدول جو

اداره
نهادی دولتی برای انجام کارها و وظایف مشخص که یک رئیس و چند دایره و شعبه دارد و تابع یک وزارتخانه است، گرداندن امور، مدیریت مثلاً ادارۀ زندگی
اداره شدن: انجام شدن
اداره کردن: گرداندن امور، مدیریت
تصویری از اداره
تصویر اداره
فرهنگ فارسی عمید
اداره
(غَ گُ رَ دَ / دِ)
ادارت. گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بگردانیدن. گرداندن: در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سقات... (جهانگشای جوینی).
الا یا ایهاالساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
، بجای آوردن. گزاردن عبادت چون نماز:
کند بقبلۀ تازی ز بهر کدیه نماز
بدل بقبلۀ دهقان کند نماز ادا.
سوزنی.
، مقابله کردن. مقابلۀ بمثل کردن
لغت نامه دهخدا
اداره
(اِ رَ / رِ)
قسمتی از وزارتخانه. هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج، ادارات.
- ادارۀمحاسبات. رجوع به محاسبات شود.
- ادارۀ مدعی العمومی ابتدائی. رجوع به دادسرا شود.
- ادارۀ مدعی العمومی استیناف.
- ادارۀممیزی. رجوع به ممیزی شود، نامی که بغلط بزنان حرم سلطان داده اند، انگر نقاش معروف دو پردۀ بسیار زیبا ساخته است: ’ادالیسک غنوده’ که در رم بسال 1814م. کرده است و امروز در موزۀ لوور است. ادالیسک دوم، زنی جوان و موخرمائی را نشان میدهد که سر خود را بر بازو خم کرده است. ادالیسک اژن دلاکروا (1847 میلادی) بر پردۀ قرمز غنوده و سر را در انحنای بازوی چپ جا داده است. چهرۀوی دارای کمال و رنگ پرده بسی زنده و جاندار مینماید. ادالیسک های دیگری نیز لوئی بولانژه (1830) ، کور (1838) ، ا. کلن (1838) ، ارنست هبر، ه. سالمسن (1872) و دیگران دارند
لغت نامه دهخدا
اداره
(اِ رَ / رِ)
دیوان حکم باشد یعنی بارگاه. شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک. و به این معنی بمد الف نیز آمده. (از فرهنگی خطی منسوب به اسدی). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اواره است اصل اوارجۀ عربی، چیره کردن. چیره گردانیدن. غالب گردانیدن: ادالنا اﷲ من عدوّنا، چیره گرداناد خدای ما را بر دشمن، نصرت دادن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). یاری دادن. یاری کردن: فکان ذلک مما دعا الناس الی ان نعوا علیهم افعالهم (افعال بنی مروان) و ادالوا بالدعوه العباسیه منهم. (مقدمۀ ابن خلدون)، تغییر دادن
لغت نامه دهخدا
اداره
بارگاه، محلیکه کارهای دولتی را انجام میدهند
تصویری از اداره
تصویر اداره
فرهنگ لغت هوشیار
اداره
((اِ رِ))
نظام دادن، گرداندن کار، بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد
تصویری از اداره
تصویر اداره
فرهنگ فارسی معین
اداره
سازمان، ستاد، سرپرستی
تصویری از اداره
تصویر اداره
فرهنگ واژه فارسی سره
اداره
دائره، دایره، سازمان، موسسه، تمشیت، تنسیق، رتق وفتق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قداره
تصویر قداره
حربه ای راست، پهن و سنگین
فرهنگ فارسی عمید
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداره
تصویر صداره
صدارت درفارسی بالا نشینی، پیش رسانی نخست وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداره
تصویر خداره
پرده نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاره
تصویر ایاره
دفتر حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناره
تصویر اناره
روشن و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغاره
تصویر اغاره
غارت کردن، تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم گرفتن روی آوردن برزگر، دهقانی ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن بدیه های مجاور میرود، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاره
تصویر اعاره
چیزی را به کسی عاریه وقرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره
تصویر اشاره
نشان دادن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
دگر چهره گی برانگیختن ریسمانک: ریسمان کوتاهی که به چادر یا تاژ بندند، میخ ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
پروندش بردگی گرفتاری این واژه در تازی تنها برابراست با: راندن فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
اواره دیوان، چرخاندن گرداندن گردانیدن، گرد کردن گرد گرداندن چرخانیدن، گردیدن، مبت به علت دوار شدن، کار گردانی مدیری راه بردن کاری و دستگاهی نظم و نسق دادن سرپرستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباره
تصویر اباره
آواران، مردم آوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپاره
تصویر اپاره
فراخ و هموار منبسط و مسطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاره
تصویر اثاره
انتقام وقصاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
پایداری و همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اداره وابسته به اداره: کارهای اداری، عضو اداره آنکه در اداره کار میکند کارمند اداره یا امور اداری. قسمتی از امور عمومی است که مربوط به اداره نمودن افراد مردم و اجرا روز مره قوانین است و نشانه آن ارتباط دایم ماء موران دولت با مردم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداله
تصویر اداله
فرمداری (دولت)، پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاره
تصویر اکاره
دست کم گیری، روی آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشاره
تصویر اشاره
نمارش، نمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اداری
تصویر اداری
اوارى
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادامه
تصویر ادامه
دنباله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره