جدول جو
جدول جو

معنی اخیاط - جستجوی لغت در جدول جو

اخیاط
(اَخْ)
جمع واژۀ خیط. رشته ها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخیال
تصویر اخیال
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلاط
تصویر اخلاط
خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمع واژۀ خلط
اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه
اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه
اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن
اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیار
تصویر اخیار
خیّرها، نیکوکاران، کریمان، جمع واژۀ خیّر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ / عِ نَ)
اخراط خریطه، خریطه را بدوال بستن. خریطه دوختن. دوال خریطه درهم افکندن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیس. بیشه های شیر. کنامها.
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیر. (زمخشری). نیکان. (دهار). برگزیدگان. نیکوتران: هرآینه صحبت اشرار موجب بدگمانی باشد در حق اخیار. (کلیله و دمنه) ، طناب خیمه، حرمت، عهد. بقیه. و رجوع به آخیه شود
لغت نامه دهخدا
برادر مساعدت، دو تن به این نام خوانده شده اند: نخست امیری از سبط دان (سفر اعداد 1:12 و 2:25 و 7:66 و 10:25) ، دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که بداود ملحق شد. (کتاب اول تواریخ ایام 12:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ یَ دَ / دِ)
گذشتن بسرعت بر...
لغت نامه دهخدا
(عُ اَ کَ)
مبتلا به خباط (نوعی جنون) شدن
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
مختلفان: هم اخیاف ٌ.
- اخوۀ اخیاف، برادران که مادر آنها یک باشد و پدر آنها مختلف. برادران مادری.
- اولاد اخیاف، بنواخیاف، برادران که از یک مادر و از دو پدر باشند.
- قوم اخیاف، مختلفین در اصل و متفقین در حال
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لَ / لِ)
اخلاط فرس، کوتاهی کردن اسب در رفتار، درویش کردن، دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. بگذاشتن، خلال بار آوردن خرما. خلال آوردن نخل. (منتهی الارب) ، تباه بار آوردن خرما، علف شیرین چریدن شتر، چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب). در شیرین گیاه چرانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گیاه شیرین دادن شتر را، بردن چیزی را، ربودن چیزی را، محتاج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، حاجتمند گردانیدن. (منتهی الارب). محتاج کردن. (مؤید الفضلاء) ، وفا نکردن. (منتهی الارب) ، یکی از عیوب بلاغت است، چنانکه گوئی ’زود به از دیر بسیار است’، یعنی کم و زود به از دیر بسیار است. و مانند این بیت ناصرخسرو:
زن بدخو را مانی که مرا با تو
سازگاری نه صوابست و نه بیزاری.
یعنی زن بدخو و گران کابین را مانی... و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلال، بکسر همزه نزد اهل معانی آنست که لفظ از اصل مقصود ناقص و برای افهام معنی وافی نباشد، مانند این شعر:
والعیش خیر فی ظلا-
ل النّوک ممّن عاش کداً.
نوک بمعنی حمق و کد یعنی رنج بردن و اصل مقصود آنست که زندگانی بناز و نعمت در زیر سایۀ حماقت و ابلهی نیکوتر از زندگانی مقرون به رنج و محنت در زیر سایۀ خرد و دانش باشد. و الفاظ در این بیت برای درک مقصود غیروافی است چنانچه در مطول در بحث ایجازو اطناب بیان کرده و این نوع را در علم معانی اخلال نام نهاده اند.
، اخلال والی به ثغور، اندک کردن لشکر را در مرزها. (منتهی الارب) ، اخلال بمکان، غائب شدن از جائی و گذاشتن آن را. (منتهی الارب). گذاشتن مردم جای را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلط. (دهار).
- اخلاط اربعه، هر چهار مزاج بدن. گشنهای چهارگانه. دم و بلغم و مرتان یعنی مرهالصفراء و مرهالسوداء. رجوع به خلط شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. (منتهی الارب). در کنار دریاچۀ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدودالعالم). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ خوَرْ / خُرْ)
اخطاط وجه، خطدار گشتن روی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خطّ، بمعنی راه دراز در چیزی و راه خفیف در زمین نرم
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ لیطه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به لیطه شود
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیش. جامه های رقیق باف سطبرتار از بدترین کتان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ /رِ)
اخاله. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده.
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ)
اخافه. آمدن بخیف منی و فروکش شدن در آن. (منتهی الارب) ، پیر مسافر (؟). (آنندراج). مؤنث: اخیذه. ج، اخذاء. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیل. اسپان. سواران
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَرْ / خُرْ)
خیمه ساختن
لغت نامه دهخدا
(اُ خَیْ یا)
تصغیرگونه ای از اخ.
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خوط
لغت نامه دهخدا
نام سردار حبشی است که از طرف پادشاه حبشه کشور یمن را فتح کرد و بر آنجا مستولی گردید و ابرهۀ معروف در سپاه او بوده پس از چند سال که اریاط بر یمن حکومت کرد ابرهه با وی مخالفت کرده او را بکشت و خود بر یمن فرمانروائی یافت، دریای هند باصطلاح قدما، دریای عمان. (ایران باستان ص 1782) ، خلیج فارس. (ایران باستان ص 481 و659). هرودوت بحر احمر، عمان و خلیج فارس را بدین نام خوانده است. (ایران باستان ص 448 و 462 و 631)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخطاط
تصویر اخطاط
خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط، خل ها (خل خلط) درپزشکی باستانی باور داشتند آدمیان به چهار خلند: خل خونی خل ویشی (ویش صفرا) خل سیاباهی (سوداء) و خل درمی (درم بلغم پهلوی)، کنش ها، داروهای خوشبو جمع خلط، داروهای خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیار
تصویر اخیار
نیکو کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیاس
تصویر اخیاس
جمع خیس، انبوه درختان بیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیاش
تصویر اخیاش
جمع خیش، جامه های سبکباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیاف
تصویر اخیاف
مردمان، برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
جمع خیل، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاط
تصویر اخلاط
جمع خلط، چیزهای درهم آمیخته، در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخیار
تصویر اخیار
جمع خیر، نیکان، برگزیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
جامه دوز، دوزنده
فرهنگ واژه فارسی سره