جدول جو
جدول جو

معنی اخلفه - جستجوی لغت در جدول جو

اخلفه
(اَ لِ فَ)
یکی از محال بولان بن عمرو بن الغوث بن طیّی ٔ در أجاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ لَ فَ)
جمع واژۀ خلفه، مختلف. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
چپه دست. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر.
- امثال:
اخلف من بول الجمل.
اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ خَلْ لَ)
موضعی بدیار رعین یمن، بنام اخله بن شرحبیل بن الحارث بن زید بن یریم ذی رعین. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 165 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خُلْ لَ)
بلغت مصری گیاهی است. بستیناج. حسک
لغت نامه دهخدا
(اَ خِلْ لَ)
جمع واژۀ خلیل. دوستان. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال: خلف فم الصائم خلفه، متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال: خلف اللبن، متغیر شدن طعام. یقال: خلف الطعام، تباه شدن. یقال: خلف فلان، برآمدن برکوه، کسی را از پس وی گرفتن. یقال: خلف فلاناً، جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال: خلف اﷲ علیک، بجای گمشدۀ توشود خدای، ستون استوار کردن. یقال: خلف بیته، پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال: خلف اباه، اختلاف کردن، غورۀ نو آوردن تاک، در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن، بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم، مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلفه
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ فَ)
آبستن. آنرا درباره شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر ’خلفات’ و ’خلف’ جمع بسته میشود.
- خلفه جدود، خرماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ / فَ)
خرفه. نوعی گیاه دارویی است. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الف گرفتن. (مصادر زوزنی). انس گرفتن و دوستی با کسی. (از اقرب الموارد). الف. الفت.
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
مؤنث مخلف. ناقه ای که آبستن نماید و نباشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که آبستن نماید ونباشد. (ناظم الاطباء) ، شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ فَ)
جمع واژۀ خسیف. چاههای بسیارآب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ فَ)
جمع واژۀ خروف، بمعنی برۀ نر و بره ای که گیاه خوردن گرفته و قوی گشته است، خاموش بودن، دوسیدن به زمین
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ / پِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخویف. ترعیب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
ترساندن: بیم دادن ترسانیدن بیم دادن خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلف
تصویر اخلف
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
فرهنگ لغت هوشیار
مخلفه در فارسی مونث مخلف مانداک مردری رخن، مانه (اثاث خانه) مونث مخلف: اشیا بجا مانده از مرده متروکات، هر یک از لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخسفه
تصویر اخسفه
جمع خسیف، چاه های پر
فرهنگ لغت هوشیار
نواستن (بی اشتهایی گویش گیلکی) آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی آکیدن (عیب داشتن)، نادانی، گولی، دلشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
((اِ فَ یا فِ))
ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی معین
از گیاهان دارویی خرفه
فرهنگ گویش مازندرانی