جدول جو
جدول جو

معنی اخصام - جستجوی لغت در جدول جو

اخصام
(اَ)
جمع واژۀ خصم، بمعنی گوشۀ اندرونی دنبالۀ مشک که در مقابل دهانه باشدو جانب و ناحیه و گوشه یعنی دسته، پست گردن کردن پیری و مانند آن کسی را. پست گردن گردانیدن کسی را کلانسالی، فروتن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختصام
تصویر اختصام
با هم دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دو قریه است بفیّوم مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گوشه یعنی دستۀ جوال. اخسوم، اخضر تربه، وادیست که در آن سیلهائی که از سراه فرودآیند جمع شود. (معجم البلدان) ، و گویند آبگیریست که طول آن سه و عرض وی یکروزه راه است، و گویند اخضر و اخضرین موضعی است بالجزیره نمر بن قاسط را، و مواضع بسیار عربیه و عجمیه بنام اخضر خوانده شده است. (معجم البلدان) ، بستانی گوید: اخضر، هوارسی است به اقصی مغرب افریقیه واقع در14 درجه و 44 دقیقۀ عرض شمالی و آنرا فرناند پرتقالی بسال 849 هجری قمری کشف کرد و در مسافت 500 هزارگزی مغرب آن، بین 13 درجه و 17 دقیقه عرض شمالی و 24 درجه و 27 دقیقۀ طول غربی موقع جزائر رأس الاخضر و جزیرهالملح و جز آنهاست و سکنۀ این جزیره 80000 تن و آن مختص پرتقالیانست و کادا بسال 861 هجری قمری آنرا کشف کرده است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کوهی است بطائف. (منتهی الارب) ، در الجزایر در ایالت وهران نام کوهی و نام ولایتی است و در نزدیکی بن غازی نیز نام کوهی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
اخصال رامی، خوردن تیر او به نشانه، یا نزدیک آن
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
شتافتن. سرعت کردن.
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ پَ رَ)
خوار داشتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خص ّ، بمعنی خانه نی و آنکه از چوب مسقف باشد
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ فِ / فِ)
فراخ سال شدن.
لغت نامه دهخدا
(غَ)
متغیر شدن شیر از بدبوئی مشک.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خصب و خصب.
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
آموختن یک علم را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(غُ خوا / خا)
اخشام لحم، بوی گرفتن گوشت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طائفه ای اند صحرانشین.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قصم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازایستادن باران و تب. (منتهی الارب) (آنندراج). بازایستادن باران. قطع شدن تب. (ناظم الاطباء). واایستادن باران و تب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلم. دوستان. یاران.
لغت نامه دهخدا
اقرار کردن بخواری.
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
بچاکری یعنی خادمی دادن کسی را. خادم دادن. خادمی کردن کسی را. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
با یکدیگر خصومت کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). تخاصم. دشمنی کردن، اختفاض جاریه، خویشتن را بریدن او. خویشتن را ختنه کردن زن. (تاج المصادر بیهقی). ختنه کردن زن خود را
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَرْ / خُرْ)
خیمه ساختن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عصام، بمعنی حلقه ای که در گردن سگ باشد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گرفتن دامن کسی را: اعصم بفلان اعصاماً، گرفت دامن وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متمسک و ملازم شدن کسی را. (از اقرب الموارد). چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخمام
تصویر اخمام
گنده شدن گوشت پخته گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاف
تصویر اخصاف
شتافتن، برگ پوشی برهنگی را با برگ پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصات
تصویر اخصات
جمع اخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاب
تصویر اخصاب
باروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افصام
تصویر افصام
ایستادن باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلام
تصویر اخلام
جمع خلم، دوستان یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصام
تصویر اعصام
چنگ در زدن، خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
دشمنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصا
تصویر اخصا
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
((اِ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
((اِ تِ))
خصومت ورزیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین