نام باستانی آن ادسا. شهری است با جمعیت 37456 تن در جنوب ترکیه. شهر ادسا در 1637م. بتصرف دولت عثمانی درآمد و عثمانیان نام اورفه بر آن نهادند و در قرن 19 میلادی بسیاری از ارمنیان مسیحی در آنجا قتل عام شدند. (دایرهالمعارف فارسی) ، انگور. (ناظم الاطباء)
نام باستانی آن ادسا. شهری است با جمعیت 37456 تن در جنوب ترکیه. شهر ادسا در 1637م. بتصرف دولت عثمانی درآمد و عثمانیان نام اورفه بر آن نهادند و در قرن 19 میلادی بسیاری از ارمنیان مسیحی در آنجا قتل عام شدند. (دایرهالمعارف فارسی) ، انگور. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب). جمع واژۀ خراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خرقاء. ج، خرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
جَمعِ واژۀ خَرْج. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ خَراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اَوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خَرْقاء. ج، خُرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
آراستن سخن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). آراستن دروغ. (غیاث اللغات). آراستن سخن را و بربستن. (آنندراج). آراستن دروغ. تلبیس کردن. (کشف اللغات). زخرفه و زخراف در اصل تزیین چیزی است با طلا و آنرا بر پیراستن سخن به دروغ اطلاق کرده اند. (از البستان) ، کامل ساختن و آراستن خانه. (از متن اللغه) ، کامل کردن و تمام نمودن هر چیز. زخراف نیز بهمین معنی آمده است. (از البستان). کامل کردن چیزی. (از محیط المحیط). رجوع به زخراف شود، آراستن. (دهار). نیکو ساختن. تزیین. و اصل در این کلمه آراستن و زینت دادن چیزی است بوسیلۀ زخرف که بمعنی زر است و یا زخرف خود در اصل کمال حسن و خوبی چیزی است و سپس آنرا بر زر اطلاق کرده اند. (از محیط المحیط). آراستن هر چه باشد. (کشف اللغات). نگارین کردن چیزی را بزر و مانند آن. (آنندراج) (منتهی الارب). آراستن. طلا کاری. تزیین چیزی با زر. (از محیط المحیط). تزیین که بظاهر آراسته باشد. (از غیاث اللغات) (از متن اللغه). زخرفه و زخراف، نیکو ساختن و زینت دادن چیزی است. (از البستان) ، تصویر. ساختن نقش و نگارروی سفال و سنگ و یا روی لوح و تابلو، رجوع به زخرف (... نقش و نگار) و حاشیۀ آن شود، بنظم درآوردن سخن. منظوم ساختن کلام. (از لسان العرب)
آراستن سخن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). آراستن دروغ. (غیاث اللغات). آراستن سخن را و بربستن. (آنندراج). آراستن دروغ. تلبیس کردن. (کشف اللغات). زخرفه و زخراف در اصل تزیین چیزی است با طلا و آنرا بر پیراستن سخن به دروغ اطلاق کرده اند. (از البستان) ، کامل ساختن و آراستن خانه. (از متن اللغه) ، کامل کردن و تمام نمودن هر چیز. زخراف نیز بهمین معنی آمده است. (از البستان). کامل کردن چیزی. (از محیط المحیط). رجوع به زخراف شود، آراستن. (دهار). نیکو ساختن. تزیین. و اصل در این کلمه آراستن و زینت دادن چیزی است بوسیلۀ زخرف که بمعنی زر است و یا زخرف خود در اصل کمال حسن و خوبی چیزی است و سپس آنرا بر زر اطلاق کرده اند. (از محیط المحیط). آراستن هر چه باشد. (کشف اللغات). نگارین کردن چیزی را بزر و مانند آن. (آنندراج) (منتهی الارب). آراستن. طلا کاری. تزیین چیزی با زر. (از محیط المحیط). تزیین که بظاهر آراسته باشد. (از غیاث اللغات) (از متن اللغه). زخرفه و زخراف، نیکو ساختن و زینت دادن چیزی است. (از البستان) ، تصویر. ساختن نقش و نگارروی سفال و سنگ و یا روی لوح و تابلو، رجوع به زخرف (... نقش و نگار) و حاشیۀ آن شود، بنظم درآوردن سخن. منظوم ساختن کلام. (از لسان العرب)