جدول جو
جدول جو

معنی اخذ - جستجوی لغت در جدول جو

اخذ
گرفتن، ستدن، فراگرفتن، آموختن، اقتباس کردن
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
فرهنگ فارسی عمید
اخذ
(اَ خِ)
مرد رمدرسیده. آشفته چشم. چشم بهم خورده. بدرد چشم دچارشده
لغت نامه دهخدا
اخذ
(اُ خُ)
آشوب چشم. (منتهی الارب). بهم خوردگی چشم، مقدار شربت داروئی، اخذۀ بلاد، تسخیر آن
جمع واژۀ اخاذ. جج اخاذه
لغت نامه دهخدا
اخذ
(اِ)
گیرائی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
اخذ
(اِ)
سیرت. روش. رفتار، مهرۀ افسون که بدان زنان عرب مردان را از زنان دیگر بند کنند، اخذهالنّار، زمان اندک بعد از غروب آفتاب و قولهم: بادر بزندک اخذهالنار، شتاب کن بگیرائی آتش با آتش زنه اندکی پس از غروب آفتاب، چه عرب را عقیده بر آنست که در این وقت از زمان که ساعت بدی است آتش از آتش زنه زود درمیگیرد. (منتهی الارب). زمان اندک پیش از نماز مغرب، اخذهالأسف، گرفتگی غم و اندوه
لغت نامه دهخدا
اخذ
(تَ)
اتخاذ. قبض. گرفتن. (غیاث). ستدن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). فاگرفتن. (زوزنی). بازگرفتن، آرام گردیدن، مسکر گردیدن شراب
تخمه پیدا کردن از پر خوردن شیر. ناگوارد شدن شترکره از شیر. ناگواری شتربچه از شیر.
لغت نامه دهخدا
اخذ
گرفتن، ستدن
اخذ رأی: رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
فرهنگ فارسی معین
اخذ
گرفتن، دریافت، فراستاندن
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
اخذ
دریافت، ستاندن، قبض، گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
اخذال ولد وحشیه، یافتن مادر خود را بریده از خود. قال اللیث: اخذل ولدالوحشیه امّه، معناه وجد امّه تخذله. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند.
، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
خوار و رام کردن. (تاج المصادر بیهقی). مطیع کردن آدمی و رام کردن چاروا
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
جمع واژۀ اخیذ
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ عَ مَ)
در تداول عامّه، فوائد نامشروع پیاپی از چیزی یا از کسی
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
اخذ. گرفتن. ستدن. فاگرفتن. قبض کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
نعت تفضیلی از خذل و خذلان. خاذل تر. مخذول تر
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
افسون. جادوئی. سحر. کار بغایت نازک و باریک که مانندسحر باشد، حلقه ها در سر تنگهای ستور
لغت نامه دهخدا
اقرار کردن بخواری.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذا)
سست گوش. (مهذب الاسماء) (زوزنی). گاوگوش. (دستوراللغه). مؤنث: خذواء
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخاذ
تصویر اخاذ
سخت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخت
تصویر اخت
خواهر، همشیره
فرهنگ لغت هوشیار
نیازمندتر خلل آوردن خلل و رخنه کردن خلل رسانیدن زیان رسانیدن بهم زدن و درهم و برهم کردن، یا اخل در امری. کارشکنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق خوی ها. یا اخق معنوی. طبیعت باطنی سرشت درونی. یا (علم) اخق یا تهذیب اخق یا تهذیب نفس یکی از شعب حکمت عملی است و آن دانش بد و نیک خویها و تدبیر انسان است برای نفس خود یا یک تن خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ و عمل
تصویر اخذ و عمل
فواید نامشروع پیاپی از چیزی یا از کسی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ آرا
تصویر اخذ آرا
رای گیری بوشا گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ تصمیم
تصویر اخذ تصمیم
ویچیرگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ تماس
تصویر اخذ تماس
پیوند گیری
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ و عطا
تصویر اخذ و عطا
داد و ستد ستد و داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذاء
تصویر اخذاء
خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذ رأی
تصویر اخذ رأی
رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخت
تصویر اخت
انیس
فرهنگ واژه فارسی سره
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی