جدول جو
جدول جو

معنی اختفاء - جستجوی لغت در جدول جو

اختفاء
(عَمْ بَ شِ کَ)
نهان گردیدن. پوشیده گردیدن. پنهان شدن. استتار. تواری: عبدالملک از غصۀ آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد و جز گریختن و دست در دامن اختفا آویختن چاره ندانست. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
اختفاء
پنهان گشتن پنهانیدن نهفتگی نهان گردیدن پوشیده گردیدن پنهان شدن استتار تواری
فرهنگ لغت هوشیار
اختفاء
((اِ تِ))
پنهان شدن، پنهان گشتن
تصویری از اختفاء
تصویر اختفاء
فرهنگ فارسی معین
اختفاء
ناپدیدگی، نهفتن، پنهان شدن
تصویری از اختفاء
تصویر اختفاء
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
در پی رفتن. (ناظم الاطباء). از پی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : افتفی اثره، در پی آن رفت. (منتهی الارب) ، چیزی بدل چیزی خواستن. (آنندراج) ، حکم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تحکم کردن. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، برگزیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ)
اختفاق سراب، جنبیدن گوراب و طپیدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ خوا/ خا)
حیله کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ / دِ)
احسان خواستن آمدن کسی را. برای خواستن احسان بنزد کسی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی). عفو خواستن. (المصادر زوزنی). به امید بخشش و احسان نزد کسی رفتن. (از اقرب الموارد) ، خود را بازداشتن و گوشه نشین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشه نشین شدن در مسجد و بازایستادن از چیزی. (آنندراج). بازایستادن از چیزی. (کنز از غیاث اللغات). گوشه نشینی در مسجد. (از منتخب از غیاث اللغات) ، پیوستگی کردن بر چیزی. (زمخشری). اقامت و ملازمت جایی. حبس و وقف خود در مکانی. بازداشتن خویش در مسجد و امثال آن. لزوم در مسجد. قعود از مکاسب. (یادداشت مؤلف) ، در مسجد مقیم شدن برای عبادت و بازداشتن خود را از خروج بغیر ضرورت از مسجد. (یادداشت بخط مؤلف). جرجانی آرد: در لغت اقامت داشتن و احتباس و در شرع با نیت در حال روزه داری در مسجد جامع مقیم شدن است. (از تعریفات جرجانی). این کلمه مصدر باب افتعال از عکف بمعنی پیوستگی بر چیزی داشتن وحبس کردن و در لغت، درنگ کردن و ادامه دادن است و در شرع، توقف کردن مرد در مسجد جامع و توقف کردن زن با نیت باشد و مراد از آن اقامت کردن در مسجد بقصد عبادت است و بدین جهت آنرا چنین تعریف کرده اند: اعتکاف درنگ کردن در مسجد (جامع) بقصد عبادت باشد و مقصود از مسجد جامع مسجدی است که در آن نماز جماعت ولو یک بار در روز اقامه شود. و نقل است از ابوحنیفه که اعتکاف جز در مسجدی که پنج بار اقامۀ جماعت در آن شود جایز نیست و قول صحیح آن است که در مسجدی که اذان و اقامه در آن باشد اعتکاف صحیح است. بهر حال اعتکاف بر اثر نذر واجب میشود و در دهۀ آخر ماه رمضان سنت ودر سایر ایام مستحب مؤکد دانند و روزه داشتن شرط است در اعتکاف واجب و در مستحب شرط نیست و برخی روزۀشرط اعتکاف نیز مستحب دانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). محقق در کتاب شرایع آرد: اعتکاف درنگ کردن طولانی است برای عبادت و جز از شخص مسلمان مکلف درست نیست و آنرا شش شرط باشد: 1- نیت با قصد قربت. 2- روزه داشتن، بنابراین در ایامی که روزه داشتن در آنها جایز نیست نمی توان اعتکاف کرد. 3- در کمتر از سه روز اعتکاف کردن صحیح نیست. 4- جز در مسجد جامع نباید انجام گیرد و برخی گویند جز در چهار مسجد که عبارتند از: مکه و مسجد پیغمبر و مسجد جامع کوفه و مسجد بصره، جایز نیست. و زن و مرد در این حکم یکسانند. 5- اذن ولی در جایی که ولایتی باشد. در مثل زن، از شوهر باید اذن بگیرد. 6- ادامه دادن درنگ در مسجد را (در مدت اعتکاف) و بجز در مواردی که مباح است خارج نشدن. (از شرایعالاسلام). و در اصطلاح تصوف عبارت است از: فارغ ساختن قلب از اشتغالات دنیاوی و تسلیم کردن نفس بمولی و برخی گویند: اعتکاف و عکوف، اقامت گزیدن است و بدین معنی است که از درگاه مولی دور نشوم تا آن که مرا بیامرزد. (از تعریفات جرجانی). مداومت بر نماز و توقف همیشگی (کذا) در مسجد و عزلت و گوشه نشینی و اشتغال بعبادت و پرستش خدا. (ناظم الاطباء) :
زین دامگه اعتکاف بگشای
بر عجز خود اعتراف بنمای.
نظامی.
آنکه در کعبه اعتکاف گرفت
سنگ چون بر کبوتر اندازد.
خاقانی.
- اعتکاف در مسجد، بازداشتن خود را در مسجد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برهنه پا رفتن. (منتهی الارب). پابرهنگی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پوست باز کردن از چوب و برهنه کردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عیامْ)
قطعه ای از بلد جدا کردن.
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ / فِ)
بریدن بشمشیر.
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فُ)
فرودآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یکسو گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ رَ / رِ)
گام زدن. گام نهادن، پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج. ارتعاش.
- اختلاج الاعضاء، برجستن اندام. جستن اندامها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و پریدن اندامی بی اراده، چنانکه پریدن چشم و جز آن. ارتعاش گونه ای از اعضاء. حرکت عضلانی بی اراده که گاه پوست چسبیدۀ خود را نیز بجنبش آرد و زود گذرد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختلاج، هو حرکه العضو کما فی المنتخب. قال الاطباء هو حرکه عضلانیه بغیر اراده. و قد یتحرک معها ما یلتصق بها من الجلد و یسرع انقضائها. کذا فی بحرالجواهر. والفرق بینه و بین الرّعشه، یجی ٔ فی معنی الرّعشه و اختلاج القلب هو ان یتحرک القلب حرکه منکره لفرط الامتلاء. و اختلاج المعده هو حرکه شبیهه بالخفقان تحدث فی المعده لا کما تحدث فی الاعضاء العضلانیه. کذا فی حدودالامراض - انتهی. و رجوع بتذکرۀ داود ضریر انطاکی جزء اول ص 37 و فقرۀ بعد شود.
- اختلاج جفن، پریدن چشم.
- اختلاج چاک صوت.
- اختلاج چشم. اختلاج عین. پریدن چشم کسی. (منتهی الارب).
، بچه از شیر بازگرفتن. (آنندراج) ، ربودن. (آنندراج) ، جدا شدن رودخانه و نهری از رود بزرگ
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ گُ)
خویشتن را خصی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خصی کردن خود را. خایه کشیدن، اختضار حمل، برداشتن آن، اختضار جاریه، زائل کردن دوشیزگی او، اختضار کلأ،بریدن گیاه سبز را. نبات بسبزی فرا درودن. (تاج المصادر). نبات بسبزی فادرودن. (زوزنی). تربر کردن، تازه و تر گرفته شدن، بجوانی مرگ دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نوجوانی مردن. در تاج العروس آمده: اختضر الکلأ بالضم، اخذو رعی طریاً و غضاً قبل تناهی طوله و ذلک اذا جززته و هو اخضر و منه قیل للرجل الشاب اذا مات فتیاً غضاً قد اختضر لأنه یؤخد فی وقت الحسن والاشراق و فی بعض الأخبار ان ّ شاباً من العرب أولع بشیخ فکان کلما رآه قال أجززت یا أبا فلان فقال له الشیخ یا بنی و تختضرون، أی تتوفون شباباً و معنی أجززت آن لک ان تجز فتموت. در منتهی الارب چ طهران، اختضر فلان ٌ، بغلط ’جوانمرد شد’، بجای ’جوانمرگ شد’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پنهان شدن. (تاج المصادر بیهقی). در پرده شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نگون کردن. (از مهذب الاسماء). نگونسار ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
شفا یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختفات
تصویر اختفات
جمع اختف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاء
تصویر انتفاء
نیست شدن، از میان رفتن، نیستی، نابودی ،دور شدن، یکسو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاء
تصویر التفاء
برهنه کردن برهنه ساختن، پوست چوب راکندن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی و دنباله روی، پیروی در پی رفتن از دنبال شدن، پیروی کردن، از پی کسی رفتن، پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
بسندگی: بسنده کردن، سرنگون کردن، چیره گشتن بسنده کردن بس کردن بس دانستن بس شدن کفایت کردن، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفاء
تصویر اعتفاء
بخشش خواستن نیکی خواستن دهش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختفار
تصویر اختفار
پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتفاء
تصویر اشتفاء
درمان یافتن، درمانجوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباء
تصویر اختباء
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتاء
تصویر اختتاء
رنگ پریدگی بیم زدگی، ربودن، خود داری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختطاء
تصویر اختطاء
گام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاء
تصویر انتفاء
((اِ تِ))
نابود شدن، از میان رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
((اِ تِ))
بسنده کردن، کافی بودن، بسندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتفاء
تصویر اقتفاء
((اِ تِ))
پیروی کردن، پیروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره