نهان گردیدن. پوشیده گردیدن. پنهان شدن. استتار. تواری: عبدالملک از غصۀ آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد و جز گریختن و دست در دامن اختفا آویختن چاره ندانست. (ترجمه تاریخ یمینی).
نهان گردیدن. پوشیده گردیدن. پنهان شدن. استتار. تواری: عبدالملک از غصۀ آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد و جز گریختن و دست در دامن اختفا آویختن چاره ندانست. (ترجمه تاریخ یمینی).
در پی رفتن. (ناظم الاطباء). از پی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : افتفی اثره، در پی آن رفت. (منتهی الارب) ، چیزی بدل چیزی خواستن. (آنندراج) ، حکم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تحکم کردن. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، برگزیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
در پی رفتن. (ناظم الاطباء). از پی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : افتفی اثره، در پی آن رفت. (منتهی الارب) ، چیزی بدل چیزی خواستن. (آنندراج) ، حکم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تحکم کردن. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، برگزیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
احسان خواستن آمدن کسی را. برای خواستن احسان بنزد کسی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی). عفو خواستن. (المصادر زوزنی). به امید بخشش و احسان نزد کسی رفتن. (از اقرب الموارد) ، خود را بازداشتن و گوشه نشین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشه نشین شدن در مسجد و بازایستادن از چیزی. (آنندراج). بازایستادن از چیزی. (کنز از غیاث اللغات). گوشه نشینی در مسجد. (از منتخب از غیاث اللغات) ، پیوستگی کردن بر چیزی. (زمخشری). اقامت و ملازمت جایی. حبس و وقف خود در مکانی. بازداشتن خویش در مسجد و امثال آن. لزوم در مسجد. قعود از مکاسب. (یادداشت مؤلف) ، در مسجد مقیم شدن برای عبادت و بازداشتن خود را از خروج بغیر ضرورت از مسجد. (یادداشت بخط مؤلف). جرجانی آرد: در لغت اقامت داشتن و احتباس و در شرع با نیت در حال روزه داری در مسجد جامع مقیم شدن است. (از تعریفات جرجانی). این کلمه مصدر باب افتعال از عکف بمعنی پیوستگی بر چیزی داشتن وحبس کردن و در لغت، درنگ کردن و ادامه دادن است و در شرع، توقف کردن مرد در مسجد جامع و توقف کردن زن با نیت باشد و مراد از آن اقامت کردن در مسجد بقصد عبادت است و بدین جهت آنرا چنین تعریف کرده اند: اعتکاف درنگ کردن در مسجد (جامع) بقصد عبادت باشد و مقصود از مسجد جامع مسجدی است که در آن نماز جماعت ولو یک بار در روز اقامه شود. و نقل است از ابوحنیفه که اعتکاف جز در مسجدی که پنج بار اقامۀ جماعت در آن شود جایز نیست و قول صحیح آن است که در مسجدی که اذان و اقامه در آن باشد اعتکاف صحیح است. بهر حال اعتکاف بر اثر نذر واجب میشود و در دهۀ آخر ماه رمضان سنت ودر سایر ایام مستحب مؤکد دانند و روزه داشتن شرط است در اعتکاف واجب و در مستحب شرط نیست و برخی روزۀشرط اعتکاف نیز مستحب دانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). محقق در کتاب شرایع آرد: اعتکاف درنگ کردن طولانی است برای عبادت و جز از شخص مسلمان مکلف درست نیست و آنرا شش شرط باشد: 1- نیت با قصد قربت. 2- روزه داشتن، بنابراین در ایامی که روزه داشتن در آنها جایز نیست نمی توان اعتکاف کرد. 3- در کمتر از سه روز اعتکاف کردن صحیح نیست. 4- جز در مسجد جامع نباید انجام گیرد و برخی گویند جز در چهار مسجد که عبارتند از: مکه و مسجد پیغمبر و مسجد جامع کوفه و مسجد بصره، جایز نیست. و زن و مرد در این حکم یکسانند. 5- اذن ولی در جایی که ولایتی باشد. در مثل زن، از شوهر باید اذن بگیرد. 6- ادامه دادن درنگ در مسجد را (در مدت اعتکاف) و بجز در مواردی که مباح است خارج نشدن. (از شرایعالاسلام). و در اصطلاح تصوف عبارت است از: فارغ ساختن قلب از اشتغالات دنیاوی و تسلیم کردن نفس بمولی و برخی گویند: اعتکاف و عکوف، اقامت گزیدن است و بدین معنی است که از درگاه مولی دور نشوم تا آن که مرا بیامرزد. (از تعریفات جرجانی). مداومت بر نماز و توقف همیشگی (کذا) در مسجد و عزلت و گوشه نشینی و اشتغال بعبادت و پرستش خدا. (ناظم الاطباء) : زین دامگه اعتکاف بگشای بر عجز خود اعتراف بنمای. نظامی. آنکه در کعبه اعتکاف گرفت سنگ چون بر کبوتر اندازد. خاقانی. - اعتکاف در مسجد، بازداشتن خود را در مسجد. (منتهی الارب)
احسان خواستن آمدن کسی را. برای خواستن احسان بنزد کسی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی). عفو خواستن. (المصادر زوزنی). به امید بخشش و احسان نزد کسی رفتن. (از اقرب الموارد) ، خود را بازداشتن و گوشه نشین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشه نشین شدن در مسجد و بازایستادن از چیزی. (آنندراج). بازایستادن از چیزی. (کنز از غیاث اللغات). گوشه نشینی در مسجد. (از منتخب از غیاث اللغات) ، پیوستگی کردن بر چیزی. (زمخشری). اقامت و ملازمت جایی. حبس و وقف خود در مکانی. بازداشتن خویش در مسجد و امثال آن. لزوم در مسجد. قعود از مکاسب. (یادداشت مؤلف) ، در مسجد مقیم شدن برای عبادت و بازداشتن خود را از خروج بغیر ضرورت از مسجد. (یادداشت بخط مؤلف). جرجانی آرد: در لغت اقامت داشتن و احتباس و در شرع با نیت در حال روزه داری در مسجد جامع مقیم شدن است. (از تعریفات جرجانی). این کلمه مصدر باب افتعال از عکف بمعنی پیوستگی بر چیزی داشتن وحبس کردن و در لغت، درنگ کردن و ادامه دادن است و در شرع، توقف کردن مرد در مسجد جامع و توقف کردن زن با نیت باشد و مراد از آن اقامت کردن در مسجد بقصد عبادت است و بدین جهت آنرا چنین تعریف کرده اند: اعتکاف درنگ کردن در مسجد (جامع) بقصد عبادت باشد و مقصود از مسجد جامع مسجدی است که در آن نماز جماعت ولو یک بار در روز اقامه شود. و نقل است از ابوحنیفه که اعتکاف جز در مسجدی که پنج بار اقامۀ جماعت در آن شود جایز نیست و قول صحیح آن است که در مسجدی که اذان و اقامه در آن باشد اعتکاف صحیح است. بهر حال اعتکاف بر اثر نذر واجب میشود و در دهۀ آخر ماه رمضان سنت ودر سایر ایام مستحب مؤکد دانند و روزه داشتن شرط است در اعتکاف واجب و در مستحب شرط نیست و برخی روزۀشرط اعتکاف نیز مستحب دانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). محقق در کتاب شرایع آرد: اعتکاف درنگ کردن طولانی است برای عبادت و جز از شخص مسلمان مکلف درست نیست و آنرا شش شرط باشد: 1- نیت با قصد قربت. 2- روزه داشتن، بنابراین در ایامی که روزه داشتن در آنها جایز نیست نمی توان اعتکاف کرد. 3- در کمتر از سه روز اعتکاف کردن صحیح نیست. 4- جز در مسجد جامع نباید انجام گیرد و برخی گویند جز در چهار مسجد که عبارتند از: مکه و مسجد پیغمبر و مسجد جامع کوفه و مسجد بصره، جایز نیست. و زن و مرد در این حکم یکسانند. 5- اذن ولی در جایی که ولایتی باشد. در مثل زن، از شوهر باید اذن بگیرد. 6- ادامه دادن درنگ در مسجد را (در مدت اعتکاف) و بجز در مواردی که مباح است خارج نشدن. (از شرایعالاسلام). و در اصطلاح تصوف عبارت است از: فارغ ساختن قلب از اشتغالات دنیاوی و تسلیم کردن نفس بمولی و برخی گویند: اعتکاف و عکوف، اقامت گزیدن است و بدین معنی است که از درگاه مولی دور نشوم تا آن که مرا بیامرزد. (از تعریفات جرجانی). مداومت بر نماز و توقف همیشگی (کذا) در مسجد و عزلت و گوشه نشینی و اشتغال بعبادت و پرستش خدا. (ناظم الاطباء) : زین دامگه اعتکاف بگشای بر عجز خود اعتراف بنمای. نظامی. آنکه در کعبه اعتکاف گرفت سنگ چون بر کبوتر اندازد. خاقانی. - اعتکاف در مسجد، بازداشتن خود را در مسجد. (منتهی الارب)
گام زدن. گام نهادن، پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج. ارتعاش. - اختلاج الاعضاء، برجستن اندام. جستن اندامها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و پریدن اندامی بی اراده، چنانکه پریدن چشم و جز آن. ارتعاش گونه ای از اعضاء. حرکت عضلانی بی اراده که گاه پوست چسبیدۀ خود را نیز بجنبش آرد و زود گذرد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختلاج، هو حرکه العضو کما فی المنتخب. قال الاطباء هو حرکه عضلانیه بغیر اراده. و قد یتحرک معها ما یلتصق بها من الجلد و یسرع انقضائها. کذا فی بحرالجواهر. والفرق بینه و بین الرّعشه، یجی ٔ فی معنی الرّعشه و اختلاج القلب هو ان یتحرک القلب حرکه منکره لفرط الامتلاء. و اختلاج المعده هو حرکه شبیهه بالخفقان تحدث فی المعده لا کما تحدث فی الاعضاء العضلانیه. کذا فی حدودالامراض - انتهی. و رجوع بتذکرۀ داود ضریر انطاکی جزء اول ص 37 و فقرۀ بعد شود. - اختلاج جفن، پریدن چشم. - اختلاج چاک صوت. - اختلاج چشم. اختلاج عین. پریدن چشم کسی. (منتهی الارب). ، بچه از شیر بازگرفتن. (آنندراج) ، ربودن. (آنندراج) ، جدا شدن رودخانه و نهری از رود بزرگ
گام زدن. گام نهادن، پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج. ارتعاش. - اختلاج الاعضاء، برجستن اندام. جستن اندامها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و پریدن اندامی بی اراده، چنانکه پریدن چشم و جز آن. ارتعاش گونه ای از اعضاء. حرکت عضلانی بی اراده که گاه پوست چسبیدۀ خود را نیز بجنبش آرد و زود گذرد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختلاج، هو حرکه العضو کما فی المنتخب. قال الاطباء هو حرکه عضلانیه بغیر اراده. و قد یتحرک معها ما یلتصق بها من الجلد و یسرع انقضائها. کذا فی بحرالجواهر. والفرق بینه و بین الرّعشه، یجی ٔ فی معنی الرّعشه و اختلاج القلب هو ان یتحرک القلب حرکه منکره لفرط الامتلاء. و اختلاج المعده هو حرکه شبیهه بالخفقان تحدث فی المعده لا کما تحدث فی الاعضاء العضلانیه. کذا فی حدودالامراض - انتهی. و رجوع بتذکرۀ داود ضریر انطاکی جزء اول ص 37 و فقرۀ بعد شود. - اختلاج جفن، پریدن چشم. - اختلاج چاک صوت. - اختلاج چشم. اختلاج عین. پریدن چشم کسی. (منتهی الارب). ، بچه از شیر بازگرفتن. (آنندراج) ، ربودن. (آنندراج) ، جدا شدن رودخانه و نهری از رود بزرگ
خویشتن را خصی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خصی کردن خود را. خایه کشیدن، اختضار حمل، برداشتن آن، اختضار جاریه، زائل کردن دوشیزگی او، اختضار کلأ،بریدن گیاه سبز را. نبات بسبزی فرا درودن. (تاج المصادر). نبات بسبزی فادرودن. (زوزنی). تربر کردن، تازه و تر گرفته شدن، بجوانی مرگ دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نوجوانی مردن. در تاج العروس آمده: اختضر الکلأ بالضم، اخذو رعی طریاً و غضاً قبل تناهی طوله و ذلک اذا جززته و هو اخضر و منه قیل للرجل الشاب اذا مات فتیاً غضاً قد اختضر لأنه یؤخد فی وقت الحسن والاشراق و فی بعض الأخبار ان ّ شاباً من العرب أولع بشیخ فکان کلما رآه قال أجززت یا أبا فلان فقال له الشیخ یا بنی و تختضرون، أی تتوفون شباباً و معنی أجززت آن لک ان تجز فتموت. در منتهی الارب چ طهران، اختضر فلان ٌ، بغلط ’جوانمرد شد’، بجای ’جوانمرگ شد’ آمده است
خویشتن را خصی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خصی کردن خود را. خایه کشیدن، اختضار حمل، برداشتن آن، اختضار جاریه، زائل کردن دوشیزگی او، اختضار کلأ،بریدن گیاه سبز را. نبات بسبزی فرا درودن. (تاج المصادر). نبات بسبزی فادرودن. (زوزنی). تربر کردن، تازه و تر گرفته شدن، بجوانی مرگ دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نوجوانی مردن. در تاج العروس آمده: اختضر الکلأُ بالضم، اخذو رعی طریاً و غضاً قبل تناهی طوله و ذلک اذا جززته و هو اخضر و منه قیل للرجل الشاب اذا مات فتیاً غضاً قد اختضر لأنه یؤخد فی وقت الحسن والاشراق و فی بعض الأخبار ان ّ شاباً من العرب أولع بشیخ فکان کلما رآه قال أجززت یا أبا فلان فقال له الشیخ یا بنی و تختضرون، أی تتوفون شباباً و معنی أجززت آن َ لک اَن ْ تجز فتموت. در منتهی الارب چ طهران، اُختُضِرَ فلان ٌ، بغلط ’جوانمرد شد’، بجای ’جوانمرگ شد’ آمده است