جدول جو
جدول جو

معنی اخترشناس - جستجوی لغت در جدول جو

اخترشناس
ستاره شناس، منجم، اخترشمار، اخترشمر، اخترمار، برای مثال سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید؟ / که خواند او را اخترشناس خنیاگر؟ (مسعودسعد - ۱۵۰)
تصویری از اخترشناس
تصویر اخترشناس
فرهنگ فارسی عمید
اخترشناس(اَ)
ستاره شمر. اخترشمر. منجم. (مؤید الفضلاء). نجوم دان. (برهان قاطع) :
ز اخترشناسان بپرسید شاه (خسرو پرویز)
که هرکس که کرد اندر اختر نگاه
چه دید او و فرجام این کار چیست ؟
ز رنج اختر این جهاندار چیست.
فردوسی.
... ز اخترشناسان روشن روان
بیاورد چندی بدرگاه خویش
همی بازجست اختر و راه خویش.
فردوسی.
پس از اختر گردگردان سپهر
که اخترشناسان نمودندچهر.
فردوسی.
جز آنکو بفرماید اخترشناس
چه گوید سخن وز که جوید سپاس.
فردوسی.
ز هر کشوری گرد کن مهتران
از اخترشناسان و افسونگران.
فردوسی.
همی خون دام ودد و مرد و زن
بریزد کند در یکی آبزن
مگر کو سر و تن بشوید بخون
شود فال اخترشناسان نگون.
فردوسی.
چو بشنید افراسیاب این سخن
بیاد آمدش گفته های کهن
که بشنیده بود از لب بخردان
ز اخترشناسان و از موبدان.
فردوسی.
ددیگر که از پیرسر موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
از اخترشناسان بسی پیش خواند
وزآن کودک مرده چندی براند
ستاره شمر زان غمی گشت سخت
بپوشید بر خسرونیکبخت
به اخترشناسان بجوشید و گفت
که گر هیچ ماند سخن درنهفت.
فردوسی.
وزآن پس چنان بد که شاه اردوان
ز اخترشناسان روشن روان.
فردوسی.
چو بشنید گفتار اخترشناس
بخندید و پذرفت از ایشان سپاس.
فردوسی.
ز گفتار اخترشناسان نشان
بد آید بتوران و بر سرکشان.
فردوسی.
که از گفت اخترشناسان شنید
همی کرد بر خویشتن ناپدید.
فردوسی.
بدوهرکسی گفت اخترشناس
بنزد تو آید پذیرد سپاس.
فردوسی.
بخوانیم بیداردل موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
چنین گفت با نامور موبدان
به اخترشناسان و هم بخردان.
فردوسی.
ز هر کشوری گرد کن بخردان
ز اخترشناسان و از موبدان.
فردوسی.
ز اخترشناسان و از موبدان
جهاندیده ونامور بخردان.
فردوسی.
ازاخترشناسان هر کشوری
بجائی که بد نامور مهتری.
فردوسی.
بسه روز تا شب گذشته سه پاس
کنیزک نپرداخت ز اخترشناس.
فردوسی.
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی بهندوستان شد رمه.
فردوسی.
همان نیز گفتاراخترشناس
که ما را همی از تو داری هراس.
فردوسی.
چنین گفت کز شب گذشته سه پاس
بیابید گفتار اخترشناس.
فردوسی.
چو شب کودک آمد گذشته سه پاس
بیامد بر کودک اخترشناس.
فردوسی.
چو بشنید دستور دانا سخن
بفرمود تا زیجهای کهن
ببردند مردان اخترشناس
سخن راند با نامداران سه پاس.
فردوسی.
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
به اخترشناسان بفرمود شاه
که تا کرد هریک به اختر نگاه.
فردوسی.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
مسعودسعد.
در کتاب طالع ما دیده بود اخترشناس
از سر زلفت بسی تشویش در دور قمر.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
اخترشناس
منجم
تصویری از اخترشناس
تصویر اخترشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
اخترشناس
احکامی، اخترشمار، اختری، رصدبند، رصدنشین، ستاره شناس، منجم، نجومی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاورشناس
تصویر خاورشناس
کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است، شرق شناس، مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخترشمار
تصویر اخترشمار
ستاره شناس، منجم، کنایه از کسی که شب بیدار می ماند
فرهنگ فارسی عمید
قائف. (دهار). قیافه شناس، اثرماط مرد، برآماسیده شدن او از غلبۀ خشم
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ رِ نَ)
مقابل اختر سعد، گذشتن باد، سخت وزیدن باد. بزودی بزیدن باد. (تاج المصادر بیهقی). بزودی جستن باد. (زوزنی) ، اختراق کذب، بربافتن دروغ را. دروغ گفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، دریده شدن و خرقه دوختن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منجم
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شِ)
عمل اخترشناس. تنجیم، منجم. فال گیر.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شِ)
علم نجوم
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مستشرق، عارف بمعارف ملل شرق، دانا بفرهنگ شرق
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاورشناس
تصویر خاورشناس
مستشرق شرق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر شناسی
تصویر اختر شناسی
عمل اختر شناس تنجیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر شناس
تصویر اختر شناس
ستاره شمر، نجوم دان، منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترشناسی
تصویر اخترشناسی
نجوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تنجیم، رصدبندی، رصدنشینی، ستاره شناسی، نجوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخترشناس، رصاد، رصدبند، رصدنشین، منجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم شرق شناس، مستشرق
متضاد: غرب شناس، مستغرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد