جدول جو
جدول جو

معنی اخترشمار - جستجوی لغت در جدول جو

اخترشمار
ستاره شناس، منجم، کنایه از کسی که شب بیدار می ماند
تصویری از اخترشمار
تصویر اخترشمار
فرهنگ فارسی عمید
اخترشمار
(اَ)
منجم
لغت نامه دهخدا
اخترشمار
اخترشناس، رصاد، رصدبند، رصدنشین، منجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخترشناس
تصویر اخترشناس
ستاره شناس، منجم، اخترشمار، اخترشمر، اخترمار، برای مثال سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید؟ / که خواند او را اخترشناس خنیاگر؟ (مسعودسعد - ۱۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخترشمر
تصویر اخترشمر
اخترشمار، ستاره شناس، منجم، کنایه از کسی که شب بیدار می ماند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ستاره شناس. ستاره شمار. منجم. احکامی:
خداوندا نداند کرد حکم طالع قدرت
اگر خورشیداسطرلاب چرخ اخترشمر گردد.
مختاری
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم، در ساحل جنوبی دریاچۀ وان، و در نزدیکی آن دیری است که در سنۀ 33 هجری قمری بنا شده و از سنۀ 1113 میلادی مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ارامنه است. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ / دِ)
خمیر شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ستاره شمر. اخترشمر. منجم. (مؤید الفضلاء). نجوم دان. (برهان قاطع) :
ز اخترشناسان بپرسید شاه (خسرو پرویز)
که هرکس که کرد اندر اختر نگاه
چه دید او و فرجام این کار چیست ؟
ز رنج اختر این جهاندار چیست.
فردوسی.
... ز اخترشناسان روشن روان
بیاورد چندی بدرگاه خویش
همی بازجست اختر و راه خویش.
فردوسی.
پس از اختر گردگردان سپهر
که اخترشناسان نمودندچهر.
فردوسی.
جز آنکو بفرماید اخترشناس
چه گوید سخن وز که جوید سپاس.
فردوسی.
ز هر کشوری گرد کن مهتران
از اخترشناسان و افسونگران.
فردوسی.
همی خون دام ودد و مرد و زن
بریزد کند در یکی آبزن
مگر کو سر و تن بشوید بخون
شود فال اخترشناسان نگون.
فردوسی.
چو بشنید افراسیاب این سخن
بیاد آمدش گفته های کهن
که بشنیده بود از لب بخردان
ز اخترشناسان و از موبدان.
فردوسی.
ددیگر که از پیرسر موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
از اخترشناسان بسی پیش خواند
وزآن کودک مرده چندی براند
ستاره شمر زان غمی گشت سخت
بپوشید بر خسرونیکبخت
به اخترشناسان بجوشید و گفت
که گر هیچ ماند سخن درنهفت.
فردوسی.
وزآن پس چنان بد که شاه اردوان
ز اخترشناسان روشن روان.
فردوسی.
چو بشنید گفتار اخترشناس
بخندید و پذرفت از ایشان سپاس.
فردوسی.
ز گفتار اخترشناسان نشان
بد آید بتوران و بر سرکشان.
فردوسی.
که از گفت اخترشناسان شنید
همی کرد بر خویشتن ناپدید.
فردوسی.
بدوهرکسی گفت اخترشناس
بنزد تو آید پذیرد سپاس.
فردوسی.
بخوانیم بیداردل موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
چنین گفت با نامور موبدان
به اخترشناسان و هم بخردان.
فردوسی.
ز هر کشوری گرد کن بخردان
ز اخترشناسان و از موبدان.
فردوسی.
ز اخترشناسان و از موبدان
جهاندیده ونامور بخردان.
فردوسی.
ازاخترشناسان هر کشوری
بجائی که بد نامور مهتری.
فردوسی.
بسه روز تا شب گذشته سه پاس
کنیزک نپرداخت ز اخترشناس.
فردوسی.
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی بهندوستان شد رمه.
فردوسی.
همان نیز گفتاراخترشناس
که ما را همی از تو داری هراس.
فردوسی.
چنین گفت کز شب گذشته سه پاس
بیابید گفتار اخترشناس.
فردوسی.
چو شب کودک آمد گذشته سه پاس
بیامد بر کودک اخترشناس.
فردوسی.
چو بشنید دستور دانا سخن
بفرمود تا زیجهای کهن
ببردند مردان اخترشناس
سخن راند با نامداران سه پاس.
فردوسی.
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
به اخترشناسان بفرمود شاه
که تا کرد هریک به اختر نگاه.
فردوسی.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
مسعودسعد.
در کتاب طالع ما دیده بود اخترشناس
از سر زلفت بسی تشویش در دور قمر.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ ضَ)
کنایه از آدمی روشندل
لغت نامه دهخدا
(اَ تَشُ)
رئیس ستاره شماران. اخترماران سالار
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اخترشمار. منجم
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شُ)
عمل اخترشمار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخترضمیر
تصویر اخترضمیر
روشندل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر شمر
تصویر اختر شمر
ستاره شمار ستاره شناس منجم احکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر شماری
تصویر اختر شماری
عمل اختر شمار، بشب بیدار بودن شب بیداری بیخوابی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر شمار
تصویر اختر شمار
منجم ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر مار
تصویر اختر مار
اختر شمار منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختریار
تصویر اختریار
خوشبخت سعادتمند نیک بخت بختیار نیک طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمار
تصویر اختمار
خاز شدن، خازیستن (پژوهشی در اساطیر ایران پاره نخست مهرداد بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترمار
تصویر اخترمار
اخترشمار، منجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختر شمار
تصویر اختر شمار
((شُ))
ستاره شناس، منجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخترماری
تصویر اخترماری
آسترولوژی، نجوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخترمار
تصویر اخترمار
منجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخترشناس
تصویر اخترشناس
منجم
فرهنگ واژه فارسی سره
احکامی، اخترشمار، اختری، رصدبند، رصدنشین، ستاره شناس، منجم، نجومی
فرهنگ واژه مترادف متضاد