جدول جو
جدول جو

معنی اختر - جستجوی لغت در جدول جو

اختر
(دخترانه)
ستاره، بخت، طالع، علم، درفش، گلی به رنگهای سرخ صورتی، نارنجی و زرد که ریز است و به شکل خوشه روی گیاه می شکفد
تصویری از اختر
تصویر اختر
فرهنگ نامهای ایرانی
اختر
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نیّر، تارا، استاره، نجمه، جرم، ستار، کوکب برای مثال ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی - ۷/۳۳۷)
در علم زیست شناسی گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی و زرد،
بخت، طالع، ستارۀ بخت و اقبال، برای مثال مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی - ۱/۱۶) علم، رایت، درفش، برای مثال چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی - ۳/۸۶)
اختر شمردن: کنایه از بیدار ماندن
تصویری از اختر
تصویر اختر
فرهنگ فارسی عمید
اختر
(اَ تَ)
نام محلی بسیراف در 256500 گزی بوشهر میان کنگان و طاهری
لغت نامه دهخدا
اختر
(اَ تَ)
یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست:
بود تا کی ز حال عشق گفتار
کنم اختر ز حال خویش اظهار
که چون زین سلطنتگاه مجازی
برآمدشاه عالمگیر غازی.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
اختر
(اَ)
جرم فلکی. یکی ازاجرام آسمانی. ستارۀ سیار. کوکب. نجم:
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه.
رودکی.
ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو راه مهر.
فردوسی.
که گیتی بشست او بتیغ از بدان
فروزندۀ اختر بخردان.
فردوسی.
از آن پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه.
فردوسی.
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست.
فردوسی.
راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر.
فرخی.
ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.
عنصری.
چون فرقان از کتب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر.
ناصرخسرو.
برای او بود پیوسته میل اختران آری
بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا.
سلمان ساوجی.
تاکنون اختر اثر کردی بر او
بعد از این باشد امیر اختر او.
مولوی.
اشک اختر همه از دیدۀ گردون بچکد
مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما.
کلیم.

قسمی گل:
امیدکام یافتن از روزگار ما
فکر گلاب از گل اختر کشیدن است.
کلیم
لغت نامه دهخدا
اختر
جرم فلکی، یکی از اجرام آسمانی ستاره سیار، کوکب، نجم
تصویری از اختر
تصویر اختر
فرهنگ لغت هوشیار
اختر
((اَ تَ))
ستاره، کوکب، نجم
تصویری از اختر
تصویر اختر
فرهنگ فارسی معین
اختر
ستاره، سها، کوکب، نجم، اقبال، بخت، شانس، طالع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باختر
تصویر باختر
غرب، مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
باختر و مشرق. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی باختر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
منسوب به اختر.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مصطفی بن شمس الدین قره حصاری. یکی از علمای دورۀ سلطان سلیمان قانونی است. مولد او قره حصار صاحب است سپس به کوتاهیه هجرت کرده و در آنجا بتدریس پاره ای علوم مشغول بود. وفات او بسال 968 هجری قمری است. در اکثر علوم خاصه در ادبیات عربی و علم لغت صاحب ید طولی بود. از تألیفات او یکی لغت مترجم عربی بترکی است بنام اختری و آن را دوبار تألیف کرده یکی بنام اختری کبیر و دیگری صغیر. و نیز او را مجموعه ای است در مسائل فقهیه بنام جامعالمسائل معروف به ام الفتاوی. و رجوع به قاموس الاعلام شود، اختصار سجده، خواندن سورۀ سجده را و گذاشتن آیۀ سجده را تا سجود واجب نیاید، اختصار طریق، گرفتن نزدیک ترین راه را در رفتن. (منتهی الارب). راه کوتاه تر برفتن. (تاج المصادر بیهقی). راه کوتاهترین گرفتن. (زوزنی) ، یک دو آیه از آخر سوره در نماز خواندن، دور کردن زوائد را از چیزی، آیۀ سجده را جدا خواندن تا سجده کند، عصا در دست گرفتن از بهر تکیه. (تاج المصادر بیهقی). مخصره بدست گرفتن، گرفتن تهیگاه را. دست بر تهیگاه نهادن، از بیخ نبریدن جزّ را: اختصر فی الجزّ. (منتهی الارب) ، اکتفاء. بسنده کردن:
پیش تو آمدی و نکردی، بجان تو
بر شعر مرثیت که فرستاد، اختصار.
عبدالواسع جبلی.
در غیاث اللغات آمده: اختصار باصطلاح اهل معانی، سخن را قلیل اللفظ و کثیرالمعنی آوردن واین بهتر است و اقتصار ضد این است و آن بد است. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختصار، با صاد مهمله، نزد برخی از اهل عربیت مرادفست با ایجاز. و پاره ای گفته اند اخص ّ از ایجاز است زیرا خصوصیت اختصار بواسطۀ حذف جمله باشد بخلاف ایجاز. و نزد سکّاکی ایجاز نسبت بسوی متعارف است و اختصار نسبت بمقتضی مقام و شرح آن ضمن معنی ایجاز بیاید. عبدالعلی بیرجندی در حاشیۀ شرح ملخص گوید: ایجاز بیان معنی مقصود باشد بکمترین الفاظی که ممکن است بدون حذف. ولی اختصار عبارت است از حذف با قرینه ای که دلالت بر محذوف کند. و اقتصار عبارت است از حذفی که نه بر طریق اختصار باشد. و گاهی اختصار را در مقابل و مرادف ایجاز قرار دهند و استعمال کنند - انتهی. و گاه مراد از اختصار حذف با دلیل و از اقتصار حذف بدون دلیل باشد، چنانکه در ضمن معنی حذف بیان شده. بنابراین اختصار اعم از تعریف بیرجندی است. زیرا آن شامل حذفیست که دارای قرینه هست اما دلالت بر خصوصیات محذوف نکند، بخلاف گفتار بیرجندی. و در پاره ای از حواشی بر ضوء بیانی شده که حاصل آن این است که اقتصار ترک پاره ای از کلمات است بنحوی که گوئی اصلاً چیزی ترک نشده، مانند ترک فاعل در فعل مجهول. و بعباره اخری حذف از لفظ و نیت با یکدیگر باشد. و حذف با بودن محذوف غیر مراد است و بنابراین گفته اند که: اقتصار بر یکی از دو مفعول باب ’علمت’ جایز نیست. زیرا حذف یکی از دو مفعول باب مزبور از لفظ جائز است نه از معنی، چنانکه در این آیۀ مبارکه: و لاتحسبن ّ الذین قتلوا فی سبیل اﷲ امواتاً (قرآن 169/3). ای لاتحسبن الذین قتلوا انفسهم امواتاً. و اختصار ترک پاره ای از کلماتست از حیث صورت و نه از روی حقیقت. و تعبیر میشود از آن بحذف از لفظ بدون نیت. و بحذف با بودن محذوف مراد. و در شرح هدایه نحو در خطبه گوید: اختصار کمی لفظ و معنی است. و برخی گفته اند: اختصار مختص به الفاظ میباشد. دیگری گوید: اختصار حذف با دلیل است. دیگری گفته: حذف از لفظ است بدون نیت. دیگری گفته: کمی الفاظ و فزونی معانی است. و اقتصار عکس آن باشد در تمام تعریفات مذکوره - انتهی. و در حاشیۀ منقوله از شرح هدایه گفته است: اینکه در شرح هدایه گفته اقتصار در تمام تعریفات مذکور عکس اختصار است بیانش این است که در تعریف اول، اقتصار کمی لفظ و کثرت معانی. و در تعریف دوم، اقتصار غیرمختص بالفاظ است. و در تعریف سوم، اقتصار حذف بدون دلیل است. ودر تعریف چهارم، اقتصار حذف از لفظ و نیت با هم است. و در تعریف پنجم، اقتصار افزونی الفاظ و کمی معانی است. پس در تمامی تعریفات عکس اختصار است: و هم در آن جانب ایجاز و اختصار بغایت رسانیده آید. (کلیله و دمنه).
- اختصار کردن، اکتفا کردن. بسنده کردن:
چون تو بسیاری توانست آفرید اندر جهان
چون تو بس بودی، جهان را بر یکی کرد اختصار
معزی.
یکی از آن میان بطریق ظرافت گفت:
ترا هم چیزی بباید گفت، گفت: مرا چون دیگران فضل و بلاغت نیست و چیزی زیاده نخوانده ام بیک بیت اختصار کنم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شمال. در اوستا بمعنی شمال است و اصل آن اباختر یعنی ماورأتر، آنطرف تر. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). در اوستا اپاختر یا اباخذر آمده. در فارسی باختر گوئیم. در مزدیسنا آرامگاه اهریمن و دیوها و جای دوزخ خوانده شده. (خرده اوستا تفسیر پورداودحاشیۀ ص 87). شمال را محل آسیب و نحوست دانسته اند.رجوع به یشتها تفسیر پورداود ج 2 حاشیۀ ص 168 شود:و اما، حکماء عالم، جهان را بخشش کردند بر برآمدن وفروشدن خورشید به نیمروز، و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق از آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید، و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این به علم حساب معلوم گردد (و این جمله را بچهار قسمت کرده اند: خراسان و ایران (خاوران) و نیمروز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند و میانه اندر، بدو قسمت شود، هرچه حد شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایرانشهر) واﷲ المستعان. (تاریخ سیستان صص 23- 24).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باختریش. باکتریان. بلخ. آسیای علیا. در قدیم به این اسم مملکت وسیعی را می نامیدند که شامل بود همه جزء شرقی ایران را و محدود بود در شمال بواسطۀسغدیان و رود آمو و در مشرق بواسطۀ سیتی و در جنوب بواسطۀ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شهرباختر بوده که اکنون بلخ میگویند. (ناظم الاطباء، ذیل کلمه باختریان). سعید نفیسی در شرح باختریان نوشته اند: بناحیتی گفته میشد که در جنوب رود آمویه و در مغرب و جنوب غربی کوههائی بود که از سوی شمال گرد هندوستان را گرفته اند. بهمین جهت این ناحیه اهمیت بسیار در روابط دول داشت زیرا یگانه راه خشکی در میان آسیای غربی و هندوستان از یک سو و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. در همان ناحیه بود که نخست ملت هند و آریائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیه سرچشمۀ بسیاری از عقاید آئین زردشت بود. شهر باختریا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایالت بود و آنرا قدیم ترین شهر جهان میدانستند و آنرا مادر شهرها یا ام القری لقب داده بودند. معمولاً در هر چیز، ایالت باختریان با ایالت سغدیان که در میان جیحون و سیحون بود دوش بدوش راه می رفت و در هر کاری همداستان و انبازبود و هر دو این ناحیه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیار گشادند و در کتیبه های هخامنشیان اسم هر دو ایالت توأم است و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیه را همیشه با هم ذکر کرده اند. بعدها ایالت باختریان ناحیۀ بلخ را تشکیل داد و ایالت سغدیان ناحیۀ سمرقند و بخارا یا به اصطلاح قدیم تر ناحیۀسغد را. اسم قدیم بلخ در کتب یونانی ’باکترا’ و در کتیبه های هخامنشی ’باختری’ است ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یا ویدیواد اسم این شهر ’بخذی’ آمده است و در کتاب ’بوندهش’ از کتب پهلوی اسم این شهر را ’بلخ’ ثبت کرده اند. جزو کتیبۀ بزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمده است: بند ششم: داریوش شاه گوید این است ممالکی که تابع من اند. به ارادۀ اهورمزدامن شاه آنهایم: پارس، خوزستان، بابل، آسور، مصر، جزایر دریا، سپرد، یونیه، ماد، ارمن، کاپادوکیه، پارت (خراسان) ، زرنگ (سیستان) ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکائیه، ثات گوش، رخج، مکیا، جمعاً 23 مملکت. باختریش غالباً با مرو یاد شده و مجاور سند بوده و رود آمویه (اوکسوس) از آن میگذشته است. و بنا به روایت کزنفون ولایتی بود که قرون بعد بختیاریها اشغال کرده اند و درین سرزمین مس و سرب و بعض فلزات دیگر و در شمال و مشرق آن فیروزه یافته شود. (ایران باستان ص 1571، 1596، 1619، 1693، 1972، 2188، 1820، 1917، 260، 1511). این ایالت هم تاپایان عهد هخامنشی در تصرف شاهنشاهان ایران بود. پس از حملۀ اسکندر در زمرۀ مستعمرات یونانی درآمد.
حسن پیرنیا در شرح ’باختر’ در دورۀ اسکندر آرد: نام مملکتی است که پایتخت آن بدین نام خوانده میشود، نام ایالت و شهر از اسم رودی که باختروس نام دارد و از شهر باختر میگذرد گرفته شده است. کنت کورث مورخ معروف به اختر را چنین وصف میکند: زمین این صفحه در بعض جاها حاصلخیز است و غلۀ زیاد میدهد. چراگاه ها هم کم نیست و بنابراین اهالی حشم زیاد نگاه میدارند ولی قسمت وسیعی از این صفحه از ماسه و ریگ روان پوشیده و بکلی لم یزرع است. این جاها نه سکنه دارد و نه محصولی، وقتی که بادهای شمال میوزد ریگ روان را در جاهائی جمع کرده تل هائی میسازد و راهها را میپوشد. ازین جهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستاره ها راه را بیابند و مسافرت در روز عملی نیست، بخصوص که اگر بادهای شمال بوزد، مسافر را در زیر ریگ روان دفن میکند، ولی جاهائی که چنین نیست خیلی مسکون است و اسبهای زیاد دارد. بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سی هزار سوار بدهد. (ایران باستان ص 1693).
قیام باختر: در سال 256 قبل از میلاد باختر با سغد و مرو متحد گشته از دولت سلوکی جدا شد. قائد این کار دیودوت یونانی بود که در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت چندی دوام یافته بدولت باختر و یونانی معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد. سلوکیها در ابتداء متعرض این دولت نشدندو بعد که خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت اول، دیودوت دوم بتخت نشست. در زمان او اوتی دموس جانشین دیودوت دوم با آن تیوخوس سوم سلوکی بباختر قشون کشید و پس از فتحی، اوتی دموس را بپادشاهی ابقاء کرد تا جلو مردمان شمالی را که بباختر هجوم میآوردند بگیرد و با او قراردادی بسته مانند پادشاهان دست نشانده اش شناخت و تقویتی هم از او کرد. در زمان این پادشاه و پسرش دمتریوس باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه ازسغد تا رخج و از هریرود تا دهنۀ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود. ولی وسعت مملکت باختر دوام نیافت زیرا در زمان دمتریوس، اوکراتیدنامی در باختر بالاخص قوت یافت و دمتریوس در جنوب و مغرب کوههای پاراپامیز، ولی بعد از چندی اوکراتید بخیال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده تمامی حواس خود را بتسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، که پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شکست داده پنجاب هند را به مملکت خود ضمیمه کرد. وقتی که او از این سفر جنگی برمیگشت چنانکه ژوستن گوید (کتاب 41 بند 6) پسرش که در اداره کردن مملکت شریک اوکراتید بود پدرش رادر راه کشت (147 قبل از میلاد) و بی اینکه پدرکشی خود را پنهان دارد، چرخهای ارابه اش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم است که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی در دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی که سغد را گرفته همواره بباختر هجوم میآوردند از موقع استفاده کرده باختر را در فشار گذاردند. حتی ظن قوی این است که این مردمان سکائی بعض ولایات شمالی یونانی و باختری را در آن طرف جیحون در تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب 11 فصل 8 بند 2). این بود احوال باختر در زمان اوکراتید، که بقول ژوستن (کتاب 41 بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتۀ مورخ مزبوردر یک وقت بتخت باختر و پارت نشسته بودند. کلیهً راجع بباختر باید گفت، موافق آنچه که از وقایع این دولت برمیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه در پارت وجود داشت دیده نمیشود و از سکه های باختری معلوم است که شاهزادگانی نیز حکومت میکردند و سکه بنام خود میزدند مثلاً در زمان دیودوت دوم اسم دو پادشاه دیگر را می یابیم، یکی آنتی ماخوس است و دیگری آگاتوکل. اینها در ابتدا دست نشانده ولی بعد مستقل بوده اند. چنین بود احوال باختر در زمان مهرداد اول (پادشاه اشکان). اکنون باید دید که این شاه چگونه از اوضاع همسایگان خود یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده است.
حمله بباختر:از شرحی که راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شدمعلوم است که در سلطنت مهرداد اول موقع برای توسعۀپارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مهرداد چنانکه وقایع مینماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجه خود را به طرف باختر معطوف داشت. جهت اینکه او از سلف خود که حواس خود را به طرف صفحات مردها و ری متوجه داشته بود پیروی نکرد و نظر خود را بمشرق افکند، باید از اینجا باشد که او چون نقشه های پر عرض و طول در طرف مغرب داشته، خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. بهر حال محقق است در زمانی که اوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود میشد، مهردادبباختر تاخته این مملکت را بپارت ضمیمه کرد. سترابون گوید که دو ایالت را ضمیمه کرد. اولی را نویسندۀ مزبور توریئوآ و دومی را آس پیونوس مینامد (کتاب 11فصل 11 بند 2) ولی محققاً معلوم نیست که این دو ایالت در کجا واقع بوده. حدس میزنند که مقصود از توریئوآ، تورانست و از آس پیونوس، مردمی موسوم به آسپاسیاک و مساکن آنها بین جیحون و سیحون بوده است. بعید نیست که این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم است که مردمان شمالی را که در زمان ساسانیان بایران حمله میکردند، ایرانیها، تورانی مینامیدند و شاید درین زمان هم بمردمان سکائی و غیره که از طرف سغد، یا ماوراء سیحون بباختر حمله میکردند، همین اسم را میداده اند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی که محقق باشد، درین باب نمیتوان گفت.
جنگ دوم با باختر: چون پسر اوکراتید هلیوکل در اداره کردن دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت. بعضی تصور کرده اند که جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیها از سستی اوکراتید نسبت به پارتیها و واگذاردن چند ایالت بدولت پارت بوده. از کلمات ژوستن (کتاب 41 بند 6) این ظن تأیید میشود، زیرا مورخ مزبور گوید که هلیوکل پدرش را علانیه کشت و چرخهای ارابه اش را بخون او رنگین کرده جسدش را از دفن محروم ساخت. چنین عملی که شاید در تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیهای باختر اوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند. بهرحال پس از اینکه هلیوکل بتخت نشست و کلیۀ اقتدارات را بدست گرفت، خواست ایالات ازدست رفتۀ دولت باختر را برگرداند. از طرف دیگر مهرداد، که بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار میرفت، ازین پدرکشی کینۀ هلیوکل را سخت در دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختررا صاحب شد. (ژوستن، کتاب 41 بند 6).
دیودور گوید که مهرداد باین بهره مندی اکتفا نکرده بطرف مشرق راند و بهند درآمد تا رود هیداسپ (جلم کنونی که در پنجاب است) راند (قطعه ای از کتاب 33) ، ولی نظر باینکه سکه هائی از شاهان پارت در هند نیافته اند و نیز ازین لحاظ، که دولت یونانی و باختری تا 126 قبل از میلاد در کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور میکنند که اگر مهرداد تا هند رانده، ممالکی را در هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده که از طرف مغرب وادی سند را محدود میسازد. از چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه میرسیم، که تمامی مملکت باختر و پاراپامیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیده است. (ایران باستان ص 2073، 2082، 2223، 2228). و رجوع به فهرست ایران در زمان ساسانیان شود.
سعید نفیسی در دنبالۀ مطالبی که سابقاً نقل کرده ایم آورده اند: تا زمانی که بسط پادشاهی ساسانیان در اکناف ایران پادشاهان کوچک را برنینداخته بود ایالت باختریان وسغدیان در پیروی از یک سلسله پادشاهان محلی همدست بودند. ازین پادشاهان جز چند اسم آنهم بطرزی که مؤلفین لاتین نوشته اند دیگر چیزی بجا نمانده است و حتی سکه و کتیبه ای نیز نیافته اند که اسامی هر یک و مدت پادشاهی ایشان را معلوم کنند ولی آنچه از مورخین یونانی و رومی برمی آید بدین قرار است: در حدود سال 240 قبل از میلادسپاهیان یونانی که پس از جهانگیریهای اسکندر در ممالک شرق چیره شده بودند ایالت باختریان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد از کوه ’هندوکش’ نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیاران و پایمردان این سلطنت باختریان مخصوصاً یونانیان بودند که از یونان و آسیای صغیر آمده بودند زیرا در دیار خویش یاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامیابی بسوی این دیار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت که یونانیان در اثر آب و هوا در خوی و طبیعت نرم تر شدند و آن پادشاهی که نخست رونقی داشت رو به ناتوانی رفت و مردمی از نژاد سک بر آن چیره شدند که از سرحد چین آمده بودند و به همین جهت از آن بعد بطلیموس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریان را به اسم دولت هندوسکائی نامیده اند و وجه این تسمیه از آنست که از یک سو چند ایالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکها بودند و نیز بهمین جهت است که نویسندگان یونانی و رومی که پس از بطلیموس آمده اند گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامیده اند. در آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیای مرکزی و آسیای غربی باز کرد و کم کم سرحدات چین گشاده تر شد و بقلمرو دولت باختریان رسید و چون دولت باختریان در میان قلمرو اشکانیان و هندوستان و چین واقعشده بود استقلال خویش را در معرض خطر دید و سیاست خودرا منحصر بدان دانست که موازنتی در میان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدۀ این کار دشوار برنمی آمد درصدد شد که از دولت روم یاری جوید. ازطرف دیگر امپراطوران روم در کشمکش های فراوانی که بااشکانیان داشتند هیچ موقع را از کف نهشتند که از پادشاهان باختریان یاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیان میدانستند. درباب پادشاهان یونانی که در باختریان شهریاری کرده اند مورخین یونانی و رومی هیچ ذکری نکرده اند و تنها چیزی که از کتب ایشان برمی آید چند اسم کسانست و اسامی دیگر از سکه هائی بدست آمده که تقریباً هشتاد سال پیش یافته اند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی که جانشین پادشاهان یونانی شده اند باز بیانات نویسندگان یونانی و رومی مختصرتر است. از میان نویسندگان رومی فقط هراس و ویرژیل و پروپرس و تیبول ذکری از پادشاه باختر کرده اند که در زمان ایشان میزیسته است ولی چون بیان ایشان شاعرانه و مبهمست بهیچوجه چیزی نمی توان از آن گفته ها بدست آورد.
نویسندگان چین نیز چیزی درباره این پادشاهان نگفته اند، زیرا که در آن زمان هنوز مردم چین پا از دیار خود فراتر نگذاشته بودند و از ممالک بیگانه خبری نداشتند. فقط استرابن میگوید (کتاب 10 فصل 11) که پادشاهان یونانی باختریان تا سرحد چین رفتند و شاید مراد او از سرحد چین جیحون یا سیحون بوده باشد. اما درباب پادشاهان هندوسکائی باختریان، اطلاعات قدری بیشتر است زیرا مؤلفین چینی چند نفر از آنها را ذکر کرده اند. از طرف دیگر چون مردم باختر در آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشته اند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیان نیز درباب باختریان اطلاعاتی داده اند. پادشاه باختریان که با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر به او تاخته است معتقد بمذهب بودا بود و در افسانه های بودائیان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی ازو هست. چندی پس از آن زمان مردمی از نژاد دیگر بر باختریان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند که مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را به اسم ’ترک’ نامیده اند و این کلمه مأخوذ از لفظی است که در کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیان بپیروی ایرانیان قدیم و یونانیان به ایشان اسم ’ساس’ می دادند ولی چینی ها این نژاد را بجز اسم ’یوئئی چی’ یا ’یوئتی’ به اسم دیگر نمی شناسند. نخستین گروه ازین نژاد که به باختریان فرود آمد، آن ناحیه را به پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یافت. از میان این پنج قسمت یک قسمت بود که چینی ها آنرابه اسم ’کوئئی شوانگ’ می شناختند و نویسندگان ارمنی آنرا ’کوشان’ نوشته اند و اسم تمام باختریان دانسته اند و نویسندگان سریانی آنرا کشان ضبط کرده اند و شاید این همان کلمه ای باشد که در زمان های اسلام به کشانیه و کشانی و یا کشان تبدیل شده است و یا اسم شهر کش از همان ماده است... چون دولت باختریان از مؤسسات یونانیان بود تمدن مخصوصی در اقصای شرق ایران فراهم ساخت که از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریان مذهب بودا را بدان جهت که جنبۀ اجتماعی بسیار داشت مساعدت کردند و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بوده اند و در اواخر پادشاهان هندوسکائی نیز اوضاع باختریان بهمان حالت باقی ماند.
در زمان پادشاهان یونانی باختریان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن میراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریان بهمین زبان متکلم بودند و طبعاً بومیان آن دیار بدین زبان خو گرفتند. مردمی که مخصوصاً از یونان می آمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیات یونانی می آموختند و جاذبۀ تمدن یونان در باختریان به درجه ای بود که در میان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیار زنانی بودند که اصل ایشان از یونان بود و بتمدن یونانی پرورش یافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومی تصریح کرده اند که دولت روم دختران جوان زیبائی پرورش میداد که برای پادشاهان باختریان میفرستاد تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمین جهت در زمان پادشاهان یونانی باختریان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته میشد، سجع سکه ها بیونانی بود و حتی در زمانی که زبان بومی را هم بکار می بردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همین احوال باقی ماند. (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 152- 163).
لغت نامه دهخدا
آمیخته شدن در هم شدن امتزاج در آمیختن، آمیختن در هم آمیختن، ترکیب کردن دو یا چندجسم با یکدیگر بطوری که نتوان آنها را تمیز داد (حتی با ذره بین) ولی بوسایل و طرق شیمیایی میتوان آنها را جدا کرد. یا اختط ادویه. در هم کردن داروها، آمیزه، معاشرت، در آمیختگی درهمی آمیزه، شوریدگی پریشانی تشویش و شوریدگی که به سر حد دیوانگی نرسیده باشد، یا اختط عقل. شوریده خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن زود ربودن چیزی را، دزدیدن، در اصطح فنون ادبی ادا کردن معنی مدح است در غزل و یا آوردن معنی غزل در مدح، یکی از اقسام وقف است که در موقع وقف دو ثلث حرکت حرف موقوف علیه تلفظ شود و آن با سرقت فرق دارد، مالی را از محل غیر حرز و بطور مخفی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن کشیدن و بیرون کردن چیزی، پریدن جستن پریدن رگها و چشم یا اندامی دیگر از تن، انقباض و تشنج شدید و غیر ارادی عضت و اعضا انقباض و حرکات شدید و غیر ارادی در برابر هیجانات و احساسات، جمع اختجات. یا اختج اعضا. اختج اندامها بر جستن اندامها جنبیدن و پریدن اندامها بدون اراده. یا اختج جفن
فرهنگ لغت هوشیار
سبز، مکیاز (امرد)، سبزگون، نیلگون، دیزه اسپ تیره، سبزگرا سبز کپاه سبز، کبود نیلگون آبی. یا چرخ اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون. یا دریای اخضر. آسمان. یا گنبد اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختت
تصویر اختت
جمع اختل
فرهنگ لغت هوشیار
پاره آتش زغال افروخته شراره خرده آتش جرقه. یا اخگر تفته. آتشی که سوخته و اخگر شده باشد، یا اخگر کشته. زغال انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
سست و تباه شدن کار زیان رسیدن بکارها نادرست شدن کار خلل پذیرفتن، نابسامانی بی سروسامانی، آشفتگی فکر نقصان عقل. یا اختل حواس. پراکندگی و پریشانی حسها. یا اختل عقل. شوریده عقل بودن نقصان عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخسر
تصویر اخسر
زیانکارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخزر
تصویر اخزر
خردچشم، خوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیر
تصویر اخیر
آخری
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
بریده دم، دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختر
تصویر باختر
غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختری
تصویر اختری
منسوب به اختر منجم فال گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمر
تصویر اخمر
سیامست مست تر، دژم تر (دژم خمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختر
تصویر باختر
((تَ))
مغرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخگر
تصویر اخگر
شعله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باختر
تصویر باختر
مغرب، غرب
فرهنگ واژه فارسی سره
بابل، غرب، مغرب
متضاد: خاور، شرق، مشرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد