جدول جو
جدول جو

معنی احکومه - جستجوی لغت در جدول جو

احکومه(اُ مَ)
داوری. حکومت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احکامی
تصویر احکامی
کسی که در احکام نجوم تخصص دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهه
تصویر اشکوهه
آروغ، سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
افسانه، حادثۀ عجیب، ذکر، نام، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
(اُ فَ / فِ)
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه:
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید:
باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
یااکشونیه. نام شهری به پرتقال. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ / هَِ)
فواق بعربی. (شعوری ج 1 ص 148). آروغ و فواق و آنرا اشکهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رج__وع به اشکهه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کشیش، نام کشیشی در زمان پادشاهی یزدگرد اول ساسانی، وی یکی از نجبا را که موسوم به آذرفرنبغ بود بدین عیسوی درآورد تا از مرضی که داشت شفا یابد، آذرفرنبغ آن کشیش را دعوت کرد که بقریۀ او آمده کلیسائی در آنجابنا کند، شاپور قبلا قبالۀ مالکیت محل مزبور را گرفت و کلیسا را بنا نهاد، آنگاه موبدی آذربوزی نام قضیه را، که نمونۀ ارتداد یکی از نژادگان بود، به عرض شاه رسانید و یزدگرد بموبد مزبور اجازه داد که برای اعادۀ آن شخص بدیانت زردشتی هر تدبیری که میتواند بکار برد، فقط احتیاط کند که او را بهلاکت نرساند، باری آذرفرنبغ بدیانت سابق خود بازگشت و رد ملک خود را خواستار شد، لکن شاپور بتحریک نرسی، که یکی از روحانیان عیسوی بود، از دادن آن امتناع ورزید و قباله را برداشته بگریخت، سپس آن کلیسا به آتشکده تبدیل یافت، لکن نرسی آتش را خاموش کرد و مراسم دعا و عبادت به آیین نصاری در آن آتشکده برپا کرد، موبد محلی، چون این گناه عظیم را ملاحظه کرد، اهل قریه را خبر داد، تانرسی را سخت مضروب کردند و مغلولاً به تیسفون فرستادند، آذربوزی به او اطمینان داد که اگر آتشکده را مرمت کند از مجازات او صرف نظر خواهد کرد، نرسی، امتناع نمود و به زندان افتاد و پس از امتناع مجدد محکوم به اعدام شد، (ایران در زمان ساسانیان صص 296 - 297)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
قصبه ای است درآفریقای غربی در کنار رود کنگو و در 120 کیلومتری مصب همین رود کشورهای اروپایی در این قصبه مراکز تجارتی دایر کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ خَ / خِ)
شکوخه. عثرت. زلت. لغزش. رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
فسوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث محکوم. رجوع به محکوم به شود، مقهور. مطیع. گردن نهاده. فرس محکومه، اسب لگام کرده شده. (از منتهی الارب). اسب لگام کرده شده و دهنه زده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضخومه
تصویر اضخومه
بالش سرین: زنان بر سرین می بسته اند تا آن را کلان تر بنمایانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوکه
تصویر محکوکه
مونث محکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکومه
تصویر حکومه
داوری میانجگری، فرمانروایی فرماندهی، شهر
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانی، اختر مار اختر خوان اختر شمر منسوب به احکام، داننده علم احکام نجوم اخترگوی اختر شمار
فرهنگ لغت هوشیار
افسانه شگفت سخن، کار نو، فرگفت افسانه سخن شگفت حدیث، کار نو، جمع احادیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکوفه
تصویر اسکوفه
آستانه آستانه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلومه
تصویر اعلومه
نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهکومه
تصویر اهکومه
ریشخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انظومه
تصویر انظومه
تخمریسه چون رشته تخم وزغ یا ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرومه
تصویر اکرومه
بزرگبی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکوهه
تصویر افکوهه
بزله سخن با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسومه
تصویر اقسومه
بهره بون (سهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
((اُ دُ ثِ))
سخن شگفت، خبر و حدیث، کار نو، چیز تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوبه
تصویر اشکوبه
((اَ بِ))
طبقه
فرهنگ فارسی معین