جدول جو
جدول جو

معنی احولی - جستجوی لغت در جدول جو

احولی(اَ وَ)
حول. کژچشمی. دوبینی. لوچی:
گر کسی گوید که همتای تو دیدم سیدی
هم ترا دیده بود و آن دیده دارد احولی.
زوزنی، رواج و رونق دوباره بخشیدن. تقویت کردن: بر آن جمله که در احیاء سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست. (کلیله و دمنه) ، یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات: احیینا الأرض، یافتیم زمین را فراخ نعمت بسیارنبات، در فراخی نعمت شدن. زیستن در فراخی نعمت: احیت القوم، زیستند مواشی قوم و نیکوحال شدندو گشتند در فراخی عیش و نعمت. احیت الناقه، زیست بچۀ ناقه. (منتهی الارب) ، در باران شدن، شب زنده داری کردن. شب را بیدار گذاشتن. شب زنده داری.
- شبهای احیاء. رجوع به ترکیبات شب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصولی
تصویر اصولی
پیرو اصول و قواعد، متکی بر اصول و قواعد محکم، عالمی که به علم اصول عمل می کند، عالم متعمق در اصول علوم، عالمی که در اصول دین بحث می کند، علمای اسلام که در امور شرعی به علم اصول عمل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول. (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری. (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی وجود داشت و چنانکه آقای همایی نوشته اند: اختلاف اصولی و اخباری در شیعه تقریباً نظیر یا باقیماندۀ اختلاف معتزلی و اشعری است، پنداری این بنا روی ویرانه های عقاید همان دو طایفه بنیاد گشته است. عقاید معتزله داخل طریقۀ اصولی و طریقۀ اشاعره و ارباب حدیث سرمشق مسلک اخباری است. مشاجرات اصولی و اخباری در شیعه هم نسبت به خود کمتر از مشاجرات معتزلی و اشعری و رفتارشان بی شباهت به یکدیگر نبوده است. (از غزالی نامه ص 75).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ ری ی)
سپید نازک. (مؤید الفضلاء). سپید روشن، نیکوتر. بهتر، فروگیرنده تر. گردفروگیرنده تر
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ زی ی)
احوذی. مرد سبک فهم و تیزخاطر و چست و چالاک در کارها، نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
- امثال:
احول من ابی براقش.
احول من ابی قلمون
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ حویل، قبیله ها. قبائل: بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان) ، جمع واژۀ حیاء. رجوع به حیاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لا)
تماماً، جمع واژۀ حقب، بمعنی پالان اشتر
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ ذی ی)
حویذ. مرد سبک فهم. تیزخاطر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افولی
تصویر افولی
فرو رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
((اُ))
عالم به اصول فقه، در فارسی قانونمندی، از روی قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
ریشه ای، بنیادی، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
تحويليّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
Transformational, Transformative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformationnel, transformateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformational, transformativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
dönüşümsel, dönüşüm sağlayıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
трансформационный , трансформирующий
دیکشنری فارسی به روسی
آیین گرا، اصولی، با اصول
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
تبدیلیاتی , تبدیلی لانے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
রূপান্তরমূলক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
ya mabadiliko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
変革的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
변혁적인 , 변화시키는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
трансформаційний , трансформуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
טרנספורמטיבי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
रूपांतरकारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformasional
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformationeel, transformerend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformacional, transformador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
trasformazionale, trasformativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformacional, transformador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
变革性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
transformacyjny, transformujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
เชิงเปลี่ยนแปลง
دیکشنری فارسی به تایلندی