جدول جو
جدول جو

معنی احناش - جستجوی لغت در جدول جو

احناش(عِ رَ)
شتابانیدن.
لغت نامه دهخدا
احناش(اَ)
جمع واژۀ حنش، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی. آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران. شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها
لغت نامه دهخدا
احناش
جمع حنش، نخجیران: چرندگان و پرندگان شتابانیدن
تصویری از احناش
تصویر احناش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احنا
تصویر احنا
اطراف و جوانب
احنای سینه: کنایه از باطن، ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
(عِ رَ)
احناط زرع، خداوند وقت درو شدن کشت.
لغت نامه دهخدا
(عِ رَفَ)
بخشم آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حنک
لغت نامه دهخدا
(عَ خوا / خا)
مجرّب کردن روزگار مردم را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آزموده گردانیدن روزگار مردم را. احناک سن ّ کسی را، استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را.
لغت نامه دهخدا
(عِ اَ)
احنان قوس، ببانگ آوردن کمان. ترنگانیدن کمان.
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ اَ)
آهوگردانی. نخجیروالی. صید برانگیختن بر صیاد تا بگیرد. (تاج المصادر بیهقی). گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. احاشه، فقیر که هیچ ندارد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حنو و حنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ احنه، خشم. ج، احن، احنات
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
حانث کردن کسی را، نامهای جمادی الاولی و جمادی الاّخره بجاهلیت
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
چسبیدن. میل کردن. کژ گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
بسیار آب آمیختن در شراب.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابانیدن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بچۀ سیاه زادن. (منتهی الارب). فرزند حبشی لون زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خوا / خا)
احماش قوم، ورغلانیدن آنانرا. (منتهی الارب). برافژولیدن. برانگیختن. تحریک کردن.
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ)
شل شدن و خشک گردیدن دست: احشاش ید، خشک شدن دست. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ زَ)
احراش هناء بعیر را، آبله ناک گردانیدن قطران شتر را
لغت نامه دهخدا
تصویری از احباش
تصویر احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناث
تصویر احناث
دروغ سوگندی سوگند را دروغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناج
تصویر احناج
کج کردن، کج گشتن، آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناد
تصویر احناد
می آبیدن: آب کردن درمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناق
تصویر احناق
سخت کینگی لاغر گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماش
تصویر احماش
خشماندن، به شورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنا
تصویر احنا
جمع حنو، کنارها و سوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین