جمع واژۀ حنو و حنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
جَمعِ واژۀ حِنو و حَنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
نزدیک شدن. بالا برآمدن تا دیده شود، احباط از فلان، اعراض از او. (منتهی الارب) ، باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه اﷲ، باطل گرداناد خدای او را
نزدیک شدن. بالا برآمدن تا دیده شود، احباط از فلان، اعراض از او. (منتهی الارب) ، باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه اﷲ، باطل گرداناد خدای او را
استوار نمودن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مستحکم و استوارکردن کارها را. (از اقرب الموارد) ، بعجز آوردن کسی را و دشوار ساختن او را: اعوز المطلوب فلاناً، اعجزه و اشتدّ علیه. (از اقرب الموارد). دشوار گشتن کسی را چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، محتاج شدن بسوی چیزی و دشوار گشتن مر او را آن چیز: اعوزه الشی ٔ، محتاج شد بسوی آن. (منتهی الارب). محتاج شدن و حاجتمند شدن. (آنندراج). محتاج شدن بسوی چیزی. (ناظم الاطباء). نیازمند بچیزی شدن و ناتوان شدن بر آن: اعوزه الشی ٔ، احتاج الیه فلم یقدر علیه: ’کمعزی الحجاز اعوزتها الزرائب’. (از اقرب الموارد) ، اعوزه الدهر، نیازمند گردانید او را روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیازمند گردانیدن. (آنندراج). درویش ساختن روزگار کسی را: اعوز الدهر الرجل، ادخل علیه الفقر. (از اقرب الموارد). و مایعوز لفلان شی ٔ الا ذهب به، ای مایشرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، متعذر گشتن: اعوز الشی ٔ، تعذر. (از اقرب الموارد). کم یافتن. (مصادر زوزنی). نایاب گشتن او را. (یادداشت بخط مؤلف)
استوار نمودن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مستحکم و استوارکردن کارها را. (از اقرب الموارد) ، بعجز آوردن کسی را و دشوار ساختن او را: اعوز المطلوب فلاناً، اعجزه و اشتدّ علیه. (از اقرب الموارد). دشوار گشتن کسی را چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، محتاج شدن بسوی چیزی و دشوار گشتن مر او را آن چیز: اعوزه الشی ٔ، محتاج شد بسوی آن. (منتهی الارب). محتاج شدن و حاجتمند شدن. (آنندراج). محتاج شدن بسوی چیزی. (ناظم الاطباء). نیازمند بچیزی شدن و ناتوان شدن بر آن: اعوزه الشی ٔ، احتاج الیه فلم یقدر علیه: ’کمعزی الحجاز اعوزتها الزرائب’. (از اقرب الموارد) ، اَعْوَزَه الدهر، نیازمند گردانید او را روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیازمند گردانیدن. (آنندراج). درویش ساختن روزگار کسی را: اعوز الدهر الرجل، ادخل علیه الفقر. (از اقرب الموارد). و مایعوز لفلان شی ٔ الا ذهب به، ای مایشرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، متعذر گشتن: اعوز الشی ٔ، تعذر. (از اقرب الموارد). کم یافتن. (مصادر زوزنی). نایاب گشتن او را. (یادداشت بخط مؤلف)
جمع واژۀ حنش، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی. آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران. شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها
جَمعِ واژۀ حَنَش، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی. آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران. شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها