جدول جو
جدول جو

معنی احمدخان - جستجوی لغت در جدول جو

احمدخان
(اَ مَ)
سلطان احمدخان، معروف به الجه خان. خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنۀ سمرقند بود کرت دیگر سلطان احمد تنبل باشتعال نیران طغیان اقدام نموده ابواب مخالفت و عصیان برگشود و با آنکه جهانگیرمیرزابسان دولت و اقبال از وی جدا شده بود او بدستور پیشتر تمرد نمود بناء علی هذا چون پادشاه اسلام پناه سمرقند را بشیبانی خان بازگذاشته و استیلا بر مملکت موروث میسر نشد بتاشکنت شتافت و چند گهی مشمول عاطفت سلطان محمودخان بوده از محنت محاصره و محاربه برآسود. سلطان محمودخان باتفاق برادر خود سلطان احمدخان که به الجه خان مشهور است همت بر آن گماشت که لشکر بصوب اندجان کشد و آن مملکت را از سلطان احمد تنبل انتزاع نموده به پادشاه جهان مطاع سپارد و این عزیمت را از حیّز قوه بفعل آورده با سپاه فراوان بدانصوب روان شد اما قبل از آنکه بمقصد رسد و دست در گردن عروس مقصود حمایل سازد شیبانی خان با لشکری بعدد قطرات باران در رسیده در همان منزل تلاقی عسکرین دست داده قتالی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و بحسب تقدیر خانیکه و الجه خان بر دست اوزبکان اسیر شدند و پادشاه جهانیان عنان یکران بصوب بعضی از ولایات مغولستان انعطاف داد و دیدۀ امید شیبانی خان از دیدن پیکر فتح و ظفر روشنی یافته قاصدی همعنان برق و باد بتاشکنت فرستاده بمغولان آنجائی پیغام داد که خانیکه و الجه خان در دست ما گرفتار شده اند ظهیرالدین محمد بابر پادشاه روی بر فرار آورد اگر شما را تمنا آن است که نایرۀ غضب قیامت لهب خرمن حیات شما را محترق نگرداند باید که او را از گریز مانعآئید و خواجه ابوالمکارم را هر نوع باشد بدست آورده محبوس گردانید و مردم تاشکنت خواجه ابوالمکارم را گرفته محبوس نمودند و شیبانی خان آن دو خان عالی مکان را دو سه روزی نگاه داشته بعد از آن رخصت داد که بهر طرف خواهند توجه نمایند... و ولایات سلطان محمودخان و الجه خان باعمام او کوج کونجی خان و سونجک سلطان که والدۀ ایشان دختر میرزا بیک گورکان است تعلق گرفت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمدان
تصویر حمدان
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
آل حمدان، نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبدالله بن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائرۀ حکومتشان توسعه پیدا کرد و سرزمین های بسیاری از رومیها در آناطولی تسخیر کردند. حمدان به بنی ثعلب از قبائل عرب منسوب و یکی از امرای معتضد بالله شانزدهم خلیفۀ عباسی بوده. پسرش ابوالیهیجا عبدالله از جانب خلیفه مکتفی بالله به والیگری موصل نصب شده بود و نفوذ و اقتداری قریب باستقلال داشت و در تاریخ 322 ه. ق. در مدافعۀ قاهر بالله مقتول گردید و پسر ارشدش ناصرالدوله حسن جانشین پدر شده چون متقی بالله خلیفۀ بیست ویکم بغداد را ترک گفته بموصل آمد. ناصرالدوله با برادر خود سیف الدوله علی بخدمت خلیفه شتافته از مقربان گشتند. ناصرالدین حسن در موصل و جاهای همجوار با آن فرمانروائی داشت و سیف الدوله علی در حلب و ادنه و دیگر نواحی آن سرزمین حکمفرما بود و هنگامی که معزالدوله بویهی بغداد را ضبط نمود، ناصرالدوله طاقت مقاومت و نیروی محافظت موصل را نداشت و ببرادر خود سیف الدوله پناهنده گردید و بدینطریق سیف الدوله یگانه نمایندۀ مستقل دولت آل حمدان شد. در خلال این احوال اروپائیان بنصارای مقیم در جبال سوریه و بخود این سرزمین هجوم آوردند. سیف الدوله محاربات زیادی با این قوم نموده در اکثر اوقات با شاهد فتح و فیروزی هم آغوش میشد تا آنجا که بقلمرو امپراطوران رومی مقیم در قسطنطنیه یعنی بقطعۀ آناطولی یورش آورده دوبار با رومیان بغزا پرداخت و تا آماسیه پیش روی نموده غنائم بسیار به دست آورد. در تاریخ 350 هجری قمری سیف الدوله درگذشت و پسرش سعدالدوله ابوالمعالی وارث وی شد پس از سعدالدوله پسرش ابوالفضائل در حلب بمسند امیری نشست و در همین اوقات وزیر ابونصر که یکی از فاطمیون بود، حلب رابچنگ خود انداخت و درنتیجه، دولت آل حمدان رو به انقراض نهاد. ناصرالدوله و سیف الدوله و سعدالدوله سلاطین آبرومند این سلسله بوده اند و در زمان سیف الدوله این دولت به اوج ترقی رسید و قدرت و سطوت درخشان یافت ومعارف و علوم در عصر وی رونق و رواج مشعشع پیدا کردو آل حمدان قریب 60 سال حکومت کرد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
علی احمدخان. کتابی به نام مخزن الغرائب در تاریخ شعراء تألیف کرد. این کتاب یکی از مآخذ و منابع هرمان آته خاورشناس آلمانی در تألیف مقالۀ مفصل خود به عنوان ’ادبیات جدید فارسی’ که در مجلۀ دوم کتاب ’اساس فقه اللغۀ ایرانی’در فصل ادبیات به چاپ رسیده بوده است. (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی چ 1319 ج 3 صص 878-879)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سلطان محمد، فرزند یلدیرم بایزیدخان بن مرادخان بن اورخان بن عثمان خان غازی. وی از پادشاهان بزرگ عثمانی بوده و پس ازاستیلای تیمور با پایان دادن به اختلاف برادران دولت عثمانی را دوباره تأسیس کرده است. نامبرده در سال 781 هجری قمری متولد شده و در 824 در سن 43 سالگی زندگی را بدرود گفته است و مدت سلطنتش به جز دوران فترت 8سال بوده است. رجوع شود به قاموس الاعلام ترکی ج 3
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابدالی. ملقب به درّ دوران پادشاه افغانستان. او در سال 1160 هجری قمری بقسمتی از هندوستان لشکر برده آنجا را تسخیر کرد و در 1162 ه. ق. برآن ناحیت مستولی شد. و بعد از او جانشینان وی به درّانی ملقب شدند. رجوع باحمدشاه افغان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بنگش بن محمدخان بنگش. وی یکی از خواتین فرخ آباد هندوستان بود و از 1163 تا1185 هجری قمری یعنی مدت 22 سال در آنجا حکومت راند. (قاموس الاعلام). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ در عنوان رفتن احمدشاه درّانی کرت سوم بهندوستان و حرب نمودن با جماعت مرهته آرد: احمدخان بنگش هم با جمعیت بیست هزار سوار و پیاده و توپخانه سرانجام از مکان خود روانه و فیض یاب حضور شاهی گردید. رجوع بمجمل التواریخ ص 98 و 102 و رجوع بحدیقه العالم چ هند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بیات. از جملۀ امرای معاصر سید محمد ملقب بشاه سلیمان که پس از جلوس سید بخدمت قورچی باشیگری منصوب شد. رجوع بمجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 43 و 47 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن خضرخان یا احمدخان ثانی، پنجمین از امرای ایلک خانیۀ ترکستان غربی صاحب سمرقند. وی را بسال 488 هجری قمری بزندقه متهم کردند و بخبه بکشتند و پسرعم او را بسلطنت برگزیدند. (یافعی). وی از حدود سنۀ 472 تا 488 حکومت کرد. در 482 ملکشاه سلجوقی به مملکت او سپاه فرستاد و ملک او را ضبط و خود او را اسیر کرد. رجوع بقاموس الاعلام و رجوع به آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
داماد سلطان حسین میرزا تیموری، بخواهر، و پدر مهدعلیا خانزاده خانم منکوحۀ مظفر حسین گورکان است. رجوع بحبط ج 2 ص 312 شود. و نیز خوندمیر در حبط ج 2 ص 263 آرد که: بدیع الجمال بیگم که همشیرۀ خاقان منصور سلطان حسین میرزا تیموری بود در آن سال که آن حضرت ولایت جرجان را بسلطان سعید باز گذاشته در خطۀ عراق رایت آفتاب اشراق برافراشت در سلک ازدواج پیر بوداق سلطان انتظام یافت وبعد از فوت پیر بوداق سلطان احمدخان که از جملۀ سلاطین دشت قبچاق بمزید شوکت و مکنت امتیاز داشت آن درهالتاج سلطنت را بحبالۀ نکاح خویش درآورد و بدیع الجمال بیگم را از احمدخان دو پسر و یک دختر متولد گشت
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ نِ گی)
شریف حسینی از امیرزادگان گیلان. او در ریاضی و حکمت و موسیقی ید طولی داشت و بفارسی شعر میسرود و خود اصوات و نغمات برای غزلهای خویش میساخت. بامر شاه طهماسب صفوی در قلعۀ قهقهه سالها محبوس بود و اسماعیل ثانی که پس از شاه طهماسب بسلطنت رسید در زندان با وی آشنا گردید و به او وعده داد که اگر ملک بدو رسد گیلان را به احمدخان بخشد. اتفاقاً پس از سلطنت بوعد خویش وفا نکرد و او را به اصطخر فرستاده در آنجا بازداشت تا اسماعیل از دنیا برفت و نوبت سلطنت بشاه سلطان محمد رسید او احمدخان را مستخلص کرده ولایت گیلان داد. چون شاه عباس فرزند سلطان محمد بر ملک ایران مستقر گردید گیلان را از احمد باز گرفت و احمد بسلطان محمد عثمانی پناهنده گشت و از او مدد خواست سلطان او را مساعدت نکرد و او به بغداد رفته بسال 1009 هجری قمری در آنجا وفات یافت. (از خلاصه الاثر). و رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
او راست: درءالفصلین فی ائتلاف الفئتین وکتاب فی العقائد للتوفیق بین الفئتین الاسلامیه و المسیحیه طبع اسکندریه بسال 1871 میلادی (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شعر احمدا، شعر بد و بی معنی و بی وزن و بی قافیه.
- احمدا گفتن، شعر سخیف و بی معنی گفتن:دلشاد ملک معارف احمدا می گفت
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ احد و واحد و اوحد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آلت تناسلی مرد:
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله.
عسجدی.
آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن عبدالرحیم الاثاربی. وی طبیب، ادیب و شاعر و روز و شب در طلب دانش بود در مجالس دانشمندان و اهل ادب حاضر میشد و بعد از سال 554 هجری قمری بمرد
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دود کردن. (تاج المصادر بیهقی). خود را دود کردن بچیزی.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
وی خان هرات بود و در 1279 هجری قمری وفات کردو پسرش شاه نوازخان بجای او نشست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
نام محلی است. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع) ، شی ٔ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویند ما له امر و لا امره، نیست او را چیزی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیز
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقع در 110هزارگزی باختر نیکشهر کنار راه مالرو نبت به فنوج با 300 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
حاجی صمدخان، ملقب به شجاع الدوله. وی یکی از مستبدان بنام است که با مشروطه خواهان آذربایجان نهایت بدرفتاری را معمول داشت. چون براثر مقاومت مردم آذربایجان، عین الدوله که ازجانب محمدعلی شاه مأمور سرکوبی تبریز شده بود، کاری از پیش نبرد و عقب نشینی کرد محمدعلی شاه صمدخان را با لقب شجاع الدوله از تهران به مراغه فرستاد که به تبریز رود و آزادیخواهان را قلع و قمع کند. صمدخان چون به مراغه رسید، نخست به آزار مردم و گرفتن پول از ثروتمندان پرداخت، سپس رو به تبریز نهاد و در 27 ذوالقعده 1326 هجری قمری در خانقاه با آزادیخواهان روبرو شد و آنان را شکست داد و از آنجا روانۀ خسروشاه گردید و پس از پیوستن سپاهیانی بدو رو به تبریز نهاد و آن شهر را به محاصره گرفت و بر محلاتی از تبریز دست یافت، لکن آزادیخواهان برابر او ایستادند و او را از تبریز راندند. صمدخان چون در تبریز کاری از پیش نبردو مشروطه رونقی یافت به مراغه بازگشت و به حکومت پرداخت و خود را طرفدار مشروطه می شناساند، اما چون زمزمۀ بازگشت مجدد محمدعلی میرزا به ایران آغاز شد، صمدخان انجمنی ساخت و به مردمان گفت: محمدعلی میرزا خواهد آمد و مرا نوشته است که به تبریز روم و مشروطه را براندازم. سپس رو به تبریز نهاد و پس از نبردهای طولانی عقب نشینی کرد و دیگر بار از در آشتی درآمد، اما پس از آنکه روسها به بهانه هائی وارد تبریز شدند و مردم کشی را آغاز کردند، صمدخان دیگرباره با پشتیبانی روسیان حکومت شهر را بدست گرفت و خونریزیهای فراوان کرد و چون بار دیگر کار آذربایجان سر و صورتی یافت، صمدخان چندی از آزار مردم دست کشید، اما باز به گردنکشی برخاست و دستور انتخابات را که بدو رسیده بود نادیده گرفت. پس از سقوط کابینۀ علاءالسلطنه و روی کار آمدن کابینۀ مستوفی الممالک صمدخان از کار حکومت بر کنار شد و به خانه خود در نعمت آباد رفت و آنجا نیز نماند و روانۀ تفلیس شد. رجوع شود به تاریخ مشروطه تألیف کسروی و تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان. آقای مورخ الدولۀ سپهر در اخبار روز یکشنبۀ 11 ژوئیه 1915 میلادی نویسد: بموجب اخبار واصله از روسیه صمدخان شجاع الدوله فرمانفرمای تحمیلی آذربایجان که با مساعدت روسهاپیرامون فجایع و مظالم بی شمار گردیده بود در خاک روسیه بمرض سرطان درگذشت. (ایران در جنگ بزرگ ص 185)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ احمر. شراب و گوشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ بُن ن)
ابن علی. محدّث است. (منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستانی بیجار، واقع در 12 هزارگزی شمال باختر حسن آباد سوگند و 2 هزارگزی قزل تپه با 215 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مجاهدالدین احمدشاه، بهادر) یکی از حکمرانان دهلی. او بسال 1161 هجری قمری جانشین پدر شد و پس از سه سال حکمرانی وزیر اعظم او عمادالملک قاضی الدین خان او را خلعکرد و عالمگیر ثانی بجای او نشست و پس از این وقعه احمدشاه بیست و یکسال بزیست. رجوع به قاموس الاعلام
لغت نامه دهخدا
(اَ مَدْ)
امیر احمدیار، از امرای عهد سلطان ابوسعید تیموری که پس از قتل او چندی در حبس و بند بود وسپس نجات یافت و آنگاه در زمرۀ امرای سلطان حسین میرزا درآمد. رجوع بحبط ج 2 ص 238، 246، 247، 260 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد (ص 408) : ملکشاه بن محمد... پادشاهی خجسته دولت و سایه ای بود بر سپاهی و رعیت، پس سوی ماوراءالنهر رفت، وسمرقند بستد بحرب، و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینه های ایشان جمله با احمدخان به عراق آورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادخان
تصویر ادخان
دود کردن تیره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدان
تصویر احدان
یگان یگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمدا
تصویر احمدا
زشت چامه: چامه بد بی آهنگ بی پساوند شعر بد و بی وزن و بی قافیه: (دلشاد ملک معارف احمدا می گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمران
تصویر احمران
می و گوشت، زر و کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمدان
تصویر حمدان
((حَ))
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره
فرهنگ واژه مترادف متضاد