محمد بن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبدالله از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ساحلی) شود
محمد بن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبدالله از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ساحلی) شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگۀ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسۀ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریۀ دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگۀ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسۀ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریۀ دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود
وادیئی است از بلاد کنانه از آن بنی نفاثه. (مراصد) ، سیاه. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، مرد سیاه دندان. (مهذب الاسماء) ، اسب سیاه. (مهذب الاسماء) ، سپید. (از لغات اضداد است) ، کمیت احم ّ، آن که رنگ حمّه دارد. (منتهی الارب). ج، حم ّ
وادیئی است از بلاد کنانه از آن ِ بنی نفاثه. (مراصد) ، سیاه. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، مرد سیاه دندان. (مهذب الاسماء) ، اسب سیاه. (مهذب الاسماء) ، سپید. (از لغات اضداد است) ، کُمَیت اَحم ّ، آن که رنگ حُمَّه دارد. (منتهی الارب). ج، حُم ّ
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)