جدول جو
جدول جو

معنی احلی - جستجوی لغت در جدول جو

احلی
شیرین تر
تصویری از احلی
تصویر احلی
فرهنگ فارسی عمید
احلی
(اَ لا)
قلعه ای است در یمن. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
احلی
(اَ لا)
شیرین تر.
- امثال:
احلی من العسل.
احلی من میراث العمه الرقوب، و هی الّتی لایعیش لها ولدٌ.
احلی من نیل المنی. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
احلی
شیرین تر شیرین تر
تصویری از احلی
تصویر احلی
فرهنگ لغت هوشیار
احلی
((اَ لا))
شیرین تر
تصویری از احلی
تصویر احلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احلیل
تصویر احلیل
آلت تناسلی مرد، مخرج ادرار در آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
محمد بن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبدالله از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود
صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ساحلی) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوراخ قضیب. سوراخ نره. تحلیل. مخرج بول از شرم مرد.
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگۀ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسۀ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریۀ دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
از ساحل. منسوب بساحل.
- بلاد ساحلی، دریا بار
لغت نامه دهخدا
(حِ لی ی)
منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وادیئی است از بلاد کنانه از آن بنی نفاثه. (مراصد) ، سیاه. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، مرد سیاه دندان. (مهذب الاسماء) ، اسب سیاه. (مهذب الاسماء) ، سپید. (از لغات اضداد است) ، کمیت احم ّ، آن که رنگ حمّه دارد. (منتهی الارب). ج، حم ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ حلی ّ. گیاهان خشک نصی ّ، احماش قدر، هیزم بسیار نهادن دیگ را. (منتهی الارب) ، احماش نار،قوت دادن آتش را به هیمه. آتش نیک افروختن به هیمه. (زوزنی) ، احماش کسی، بخشم آوردن او را. (منتهی الارب). بسیار بخشم آوردن او را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احری
تصویر احری
سزاوارتر شایسته تر اولی اصلح در خورتر بسزاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلی
تصویر اعلی
بلند و بالای هر چیز، بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
بنیادی بنیک، سرشتی منسوب به اصل. بنیادی، ذاتی مقابل عارضی وصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلی
تصویر اقلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
روشن تر هویداتر جلی تر. روشن تر هویداتر مقابل اخفی: (معرف باید از معرف اجلی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچکس، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنی
تصویر احنی
کوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلا
تصویر احلا
شیرین گری، شیرین یابی، ساییدن سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
فرهنگ لغت هوشیار
کناری کرانه ای منسوب به ساحل، کسی که در کنار دریا یا رود اقامت دارد. یا بلاد (شهرهای) ساحل نشین دریا بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلیل
تصویر احلیل
سوراخ پستان، سوراخ نره
فرهنگ لغت هوشیار
بیشتر، چیره تر، ستبرتر گران بهاتر بیش بهاتر گرانتر. ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلیل
تصویر احلیل
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچ کسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
آغازین، هسته ای، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
آرام، رام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساحلی
تصویر ساحلی
کرانی
فرهنگ واژه فارسی سره