- احلال
- فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
معنی احلال - جستجوی لغت در جدول جو
- احلال ((اِ))
- حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع تل، پشته ها، بالش ها، جمع تل توده های خاک و ریگ پشته ها،جمع تل بالشها
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
سوراخ پستان، سوراخ نره
جمع حلم، خواب ها، شوریده خواب ها، آهستگی ها، جمع حلیم، بردباران خوابهای شیطان
جمع حلف، هم سوگندان هم پیمانان سوگند دادن
ستیهیدن خشمیدن، شتابیدن، خشماندن، ماندگاری
جمع حلس، گلیم ها پلاس ها پلاس پوشاندن: ستوررا، پربارانی، گیاه انبوهی پرگیاهی
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
جمع حطل، گرگان شغالان
جمع حول، حال، حویل
فرود آمدن
جمع جل، پالان ها دامپوش ها بزرگداشت
آبستن کردن، پژمردگی
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن
خوار پنداشتن دست کم گرفتن، خوار کردن، نرم گرداندن کسی را خوار پنداشتن
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
لغزانیدن
بدگند دادن (بدگند رشوت) پاره دادن، شمشیرکشیدن، دزدی تاراج آشکار
لنگ کردن، لنگدستی دوال ها دوال های اگام
دستبری، بهم زدن
سرگذشت، چگونگی
جمع ظل، سایه ها سایه افکندن، سایه دارشدن، درسایه خود گرفتن پناه دادن جمع ظل سایه ها. سایه کردن سایه افکندن سایه و روشن درخت و مانند آن، نزدیک آمدن، سایه ها
جمع طل، ویرانه ها، لاشه ها جمع طلل. نشانهای سرای جایهای بلند و بر جسته از خانه های خراب، کالبدها
گمراهاندن، تباهیدن، آسیب رساندن، به خاک سپردن از راه بردن بیراه کردن گمراه ساختن، ج ضلع، پهلوها گمراهی وبه بیراهه راندن گمراهی وبه بیراهه راندن
بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
اندک گرایی اندک یابی، بی برگی بی نوایی، لرز کردن کم کردن اندک کردن، بی چیز شدن درویش شدن مستمند گردیدن، کم کردن، اندک کردن
جمع غل، کندها، یاره های آهنین دشمن کامی ماری (خیانت)، تیز نگریستن، تشنه داشتن، لغزیدن درسخن جمع غل. بندها بندهای آهنین، گردن بندها. خیانت کردن، کینه داشتن کین ورزیدن، کینه ورزیدن
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
نو ماهی به ماه نو نگریستن دیدن ماه نو
از بیماری نجات یافتن
ملول کردن، به ستوه آوردن