پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ»، برای مثال ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست و یا « ر»، برای مثال زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری - ۸۰۰)پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴَﺖ»، برای مِثال ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست و یا « َر»، برای مِثال زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری - ۸۰۰)پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین ِ یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اِذ اَنْذَرَ قومه بالاَحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ِ ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
عمر بن الخطّاب، بدانجهت که از قبیلۀ عدی است و عدی از آن شش قبیلۀ قریش است که آنها را احلاف گفتندی. (منتهی الارب) ، گوسپند نر که موهای پشت وی سیاه و آمیخته با موی سرخ باشد. مؤنث: حلساء. (منتهی الارب). ج، حلس
عمر بن الخطّاب، بدانجهت که از قبیلۀ عدی است و عدی از آن شش قبیلۀ قریش است که آنها را احلاف گفتندی. (منتهی الارب) ، گوسپند نر که موهای پشت وی سیاه و آمیخته با موی سرخ باشد. مؤنث: حَلْساء. (منتهی الارب). ج، حُلس
دهی جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. آب آن از رود خانه مزدقان و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. آب آن از رود خانه مزدقان و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
آمار. شمار. دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است با شماره، مانند آمار مالی و سربازگیری و امور جنائی و محصول صنعتی و فلاحتی و غیره، نگاه داشتن. نگه داشتن، پارسا گردانیدن تزوج کسی را. (منتهی الارب) ، پارسا گردیدن زن، شوی کردن زن. شوهر کردن، باردار شدن زن، مستور شدن. نهفته گردیدن. نهفتگی کردن. (تاج المصادر). احصان زوج زوجه را، نهفتن او را، زن کردن. زن خواستن مرد، بالغ و عاقل بودن، عفت داشتن. محصن بودن (اصطلاح فقه). در تعریفات جرجانی آمده است: احصان حالت مردی را گویند که بالغ و عاقل و آزاد و مسلم باشد و با زنی بالغه و عاقله و آزاد و مسلمه بنکاح صحیح پیوسته باشد. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احصان، بالصّاد المهمله لغه یقع علی معان کلها ترجع الی معنی ً واحد. و هو ان یحمی الشی ٔ و یمنع منه. و هو الحریه و العفاف و الاسلام و ذوات الازواج فان الحرّیه تحصن عن قید العبودیّه و العفه عن الزنی و الاسلام عن الفواحش و الزوج یحصن الزوجه عن الزنی و غیره. کذافی بعض کتب اللغه. و فی فتح القدیر: الاحصان فی اللغهالمنع. قال اﷲ تعالی: لتحصنکم من بأسکم. (قرآن 80/21). اطلق فی استعمال الشارع بمعنی الاسلام و بمعنی العقل و بمعنی الحرّیه و بمعنی التزویج و بمعنی الاصابهفی النکاح و بمعنی العفه. و احصان الرجم، ای الاحصان الموجب للرجم و عند الحنفیه ان یکون الشخص حراً عاقلاً بالغاً مسلماً قد تزوّج امراءه نکاحاً صحیحاً و دخل بها و هما علی صفه الاحصان. قال فی المبسوط: المتقدمون یقولون ان شرائط الاحصان سبعه. و عدّ ما ذکر سابقاً. ثم قال فامّا العقل و البلوغ فهما شرطان لاهلیه العقوبه. و الحریّه شرط لتکمیل العقوبه، لاشرط الاحصان علی الخصوص و شرط الدخول ثبت بقوله علیه السلام: الثیب بالثیب لایکون الا بالدّخول - انتهی. و اختلف فی شرط الاسلام و کون کل واحد من الزوجین مساویاً للاّخر فی شرائط الاحصان وقت الاصابه بحکم النکاح فهما شرطان عندنا، خلافاً للشافعی. فلو زنی الذمی الثیب بالحره یجلدعندنا و یرجم عنده و لو تزوج الحر المسلم البالغ العاقل امه او صبیّه او مجنونه او کتابیه و دخل بها لایصیر الزوج محصناً بهذا الدخول حتی لو زنی بعده لایرجم عندنا خلافاً له و قولنا یدخل بها فی نکاح صحیح یعنی تکون الصحه قائمه حال الدخول حتی لو تزوج من علق طلاقها بتزوجها یکون النکاح صحیحاً فلو دخل بها عقیبه لایصیر محصناً لوقوع الطلاق قبله. و اعلم ان الاضافه فی قولنا شرائط الاحصان بیانیه، ای الشرائط التی هی الاحصان و کذا شرط الاحصان. و الحاصل ان الاحصان الذی هو شرط الرجم هی الامور المذکوره فهی اجزاؤه و هیأته تکون باجتماعها فهی اجزاء علیه و کل جزء عله و کل واحد حینئذ شرط وجوب الرجم و المجموع عله لوجود الشرط المسمی بالاحصان. و احصان القذف، ای الاحصان الموجب لحد القذف عندهم و هو ان یکون المقذوف حراً عاقلاً بالغاًمسلماً عفیفاً عن فعل الزناء - انتهی کلام فتح القدیر. و فی البرجندی: لیس المراد بالزنا هیهنا ما یوجب الحد بل اعم منه. فکل وطء امراءه حرام لعینه فهو زنی و لایحد قاذفه. و ان کان حراماً لغیره لایکون زنی و یحد قاذفه. فوطؤ المکاتبه زنا عند ابی یوسف خلافاً لابی حنیفه و محمد. و وطؤ الامه التی هی اخته من الرضاعه زنا علی الصحیح لان الحرمه مؤبده. و ذکر الکرخی انه لایکون زنا. و یشترط ان لایکون المقذوف رجلاً مجبوباً و لا امراءه رتقاء اذ لو کان کذلک لایجب الحد و کذا یشترط ان لایکون فی دارالحرب و عسکر اهل البغی. فانه لایجب الحد هناک کما فی الخزانه و تفصیل الاحکام یطلب من الکتب الفقهیه. و فی رساله السید الجرجانی: الاحصان هو التحقق بالعبودیه علی مشاهده حضره الربوبیه بنور البصیره. ای رؤیه الحق موصوفاً بصفاته بعین صفته. فهو یراه یقیناً و لایراه حقیقه و لهذا رسول اﷲ صلّی اﷲ علیه و آله و سلم قال صل کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک، لانه یراه من وراء حجب صفاته فلایری الحق بالحقیقه لانه تعالی هو الرائی و صفه بوصفه. و هو دون مقام المشاهده فی مقام الروح. و رجوع به محصنه شود
آمار. شمار. دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است با شماره، مانند آمار مالی و سربازگیری و امور جنائی و محصول صنعتی و فلاحتی و غیره، نگاه داشتن. نگه داشتن، پارسا گردانیدن تزوج کسی را. (منتهی الارب) ، پارسا گردیدن زن، شوی کردن زن. شوهر کردن، باردار شدن ِ زن، مستور شدن. نهفته گردیدن. نهفتگی کردن. (تاج المصادر). احصان ِ زوج زوجه را، نهفتن او را، زن کردن. زن خواستن مرد، بالغ و عاقل بودن، عفت داشتن. محصن بودن (اصطلاح فقه). در تعریفات جرجانی آمده است: احصان حالت مردی را گویند که بالغ و عاقل و آزاد و مسلم باشد و با زنی بالغه و عاقله و آزاد و مسلمه بنکاح صحیح پیوسته باشد. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احصان، بالصّاد المهمله لغه یقع علی معان کلها ترجع الی معنی ً واحد. و هو ان یحمی الشی ٔ و یمنع منه. و هو الحریه و العفاف و الاسلام و ذوات الازواج فان الحرّیه تحصن عن قید العبودیّه و العفه عن الزنی و الاسلام عن الفواحش و الزوج یحصن الزوجه عن الزنی و غیره. کذافی بعض کتب اللغه. و فی فتح القدیر: الاحصان فی اللغهالمنع. قال اﷲ تعالی: لتحصنکم من بأسکم. (قرآن 80/21). اطلق فی استعمال الشارع بمعنی الاسلام و بمعنی العقل و بمعنی الحرّیه و بمعنی التزویج و بمعنی الاصابهفی النکاح و بمعنی العفه. و احصان الرجم، ای الاحصان الموجب للرجم و عند الحنفیه ان یکون الشخص حراً عاقلاً بالغاً مسلماً قد تزوّج امراءه نکاحاً صحیحاً و دخل بها و هما علی صفه الاحصان. قال فی المبسوط: المتقدمون یقولون ان شرائط الاحصان سبعه. و عدّ ما ذکر سابقاً. ثم قال فامّا العقل و البلوغ فهما شرطان لاهلیه العقوبه. و الحریّه شرط لتکمیل العقوبه، لاشرط الاحصان علی الخصوص و شرط الدخول ثبت بقوله علیه السلام: الثیب بالثیب لایکون الا بالدّخول - انتهی. و اختلف فی شرط الاسلام و کون کل واحد من الزوجین مساویاً للاَّخر فی شرائط الاحصان وقت الاصابه بحکم النکاح فهما شرطان عندنا، خلافاً للشافعی. فلو زنی الذمی الثیب بالحره یجلدعندنا و یرجم عنده و لو تزوج الحر المسلم البالغ العاقل امه او صبیّه او مجنونه او کتابیه و دخل بها لایصیر الزوج محصناً بهذا الدخول حتی لو زنی بعده لایرجم عندنا خلافاً له و قولنا یدخل بها فی نکاح صحیح یعنی تکون الصحه قائمه حال الدخول حتی لو تزوج من علق طلاقها بتزوجها یکون النکاح صحیحاً فلو دخل بها عقیبه لایصیر محصناً لوقوع الطلاق قبله. و اعلم ان الاضافه فی قولنا شرائط الاحصان بیانیه، ای الشرائط التی هی الاحصان و کذا شرط الاحصان. و الحاصل ان الاحصان الذی هو شرط الرجم هی الامور المذکوره فهی اجزاؤه و هیأته تکون باجتماعها فهی اجزاء علیه و کل جزء عله و کل واحد حینئذ شرط وجوب الرجم و المجموع عله لوجود الشرط المسمی بالاحصان. و احصان القذف، ای الاحصان الموجب لحد القذف عندهم و هو ان یکون المقذوف حراً عاقلاً بالغاًمسلماً عفیفاً عن فعل الزناء - انتهی کلام فتح القدیر. و فی البرجندی: لیس المراد بالزنا هیهنا ما یوجب الحد بل اعم منه. فکل وطء امراءه حرام لعینه فهو زنی و لایحد قاذفه. و ان کان حراماً لغیره لایکون زنی و یحد قاذفه. فوطؤ المکاتبه زنا عند ابی یوسف خلافاً لابی حنیفه و محمد. و وطؤ الامه التی هی اخته من الرضاعه زنا علی الصحیح لان الحرمه مؤبده. و ذکر الکرخی انه لایکون زنا. و یشترط ان لایکون المقذوف رجلاً مجبوباً و لا امراءه رتقاء اذ لو کان کذلک لایجب الحد و کذا یشترط ان لایکون فی دارالحرب و عسکر اهل البغی. فانه لایجب الحد هناک کما فی الخزانه و تفصیل الاحکام یطلب من الکتب الفقهیه. و فی رساله السید الجرجانی: الاحصان هو التحقق بالعبودیه علی مشاهده حضره الربوبیه بنور البصیره. ای رؤیه الحق موصوفاً بصفاته بعین صفته. فهو یراه یقیناً و لایراه حقیقه و لهذا رسول اﷲ صلّی اﷲ علیه و آله و سلم قال صل کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک، لانه یراه من وراء حجب صفاته فلایری الحق بالحقیقه لانه تعالی هو الرائی و صفه بوصفه. و هو دون مقام المشاهده فی مقام الروح. و رجوع به محصنه شود
اصحاب ابی جعفر الاسکاف. قالوا: ان الله تعالی لایقدر علی ظلم العقلاء بخلاف ظلم الصبیان و المجانین فانه یقدر علیه. (تعریفات جرجانی). فرقه ای از معتزله و یاران ابوجعفر اسکاف باشند. گویند: خدای تعالی توانا نباشد که بر خردمندان ستم کند بخلاف کودکان و دیوانگان که نسبت به آنان ستم تواند کرد. کذافی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون) (سمعانی)
اصحاب ابی جعفر الاسکاف. قالوا: ان الله تعالی لایقدر علی ظلم العقلاء بخلاف ظلم الصبیان و المجانین فانه یقدر علیه. (تعریفات جرجانی). فرقه ای از معتزله و یاران ابوجعفر اسکاف باشند. گویند: خدای تعالی توانا نباشد که بر خردمندان ستم کند بخلاف کودکان و دیوانگان که نسبت به آنان ستم تواند کرد. کذافی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون) (سمعانی)
نام فرقه ایست از فرق اسلام. (آنندراج). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمیدانند معذوردارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. (از ضمیمۀ ملل و نحل شهرستانی ترجمه جلالی نایینی ص 15). اطرافیه فرقه ای باشند بر مذهب حمزه در اعتقاد به قدر، جز اینکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نشناسند بشرط اتیان چیزی که از طریق عقل شناختن آن لازم است معذور دارند و همچون قدریان واجبات عقلی اثبات کرده اند و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود و عبداﷲ سرنوی با ایشان مخالفت کرد و از آنان تبرّی جست و محمدیه از اصحاب محمد بن رزق از آن گروه اند، وی از اصحاب حصین بود آنگاه از وی تبرّی جست. (از ملل و نحل ج 3 ص 206). و در حاشیه بنقل از اعتقادات ص 48 و تعریفات ص 19 آمده است: اطرافیه را از اینرو بدین نام خوانده اند که معتقدند: هرکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم فرانگیرد معذور است. و آنان با اهل سنت در اصول موافقت کرده اند. اطرافیه اصحاب فرقه ای اند که بر مذهب حمزه اند در قول به قدر، الا آنکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمی دانند معذور میدارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. و رئیس ومقدم این طایفه غالب بن سادل است از سجستان و مخالفت ایشان کرد عبداﷲ شربوری و تبرّی گزید از ایشان. و از این طایفه اند محمدیه اصحاب محمد بن رزق (و از اصحاب حصین بن رقاد بود) و در از او تبرّی گزید (کذا). (ترجمه ملل و نحل شهرستانی بقلم جلالی نایینی ص 143) .فرقه ای از خوارج عجارده و از اتباع غالب اند و ایشان بر مذهب حمزیه باشند، جز اینکه آنان اهل اطراف را در آنچه از شرع نشناخته اند معذور دارند بشرط آنکه چیزی را که دانستن آن لازمست از جهت عقل بپذیرند. و در اصول و نفی قدر یعنی نسبت دادن افعال به قدرت بنده بااهل سنت موافقت کرده اند، چنین است در شرح مواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اصحاب اطراف شود
نام فرقه ایست از فرق اسلام. (آنندراج). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمیدانند معذوردارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. (از ضمیمۀ ملل و نحل شهرستانی ترجمه جلالی نایینی ص 15). اطرافیه فرقه ای باشند بر مذهب حمزه در اعتقاد به قدر، جز اینکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نشناسند بشرط اتیان چیزی که از طریق عقل شناختن آن لازم است معذور دارند و همچون قدریان واجبات عقلی اثبات کرده اند و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود و عبداﷲ سرنوی با ایشان مخالفت کرد و از آنان تبرّی جست و محمدیه از اصحاب محمد بن رزق از آن گروه اند، وی از اصحاب حصین بود آنگاه از وی تبرّی جست. (از ملل و نحل ج 3 ص 206). و در حاشیه بنقل از اعتقادات ص 48 و تعریفات ص 19 آمده است: اطرافیه را از اینرو بدین نام خوانده اند که معتقدند: هرکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم فرانگیرد معذور است. و آنان با اهل سنت در اصول موافقت کرده اند. اطرافیه اصحاب فرقه ای اند که بر مذهب حمزه اند در قول به قدر، الا آنکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمی دانند معذور میدارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. و رئیس ومقدم این طایفه غالب بن سادل است از سجستان و مخالفت ایشان کرد عبداﷲ شربوری و تبرّی گزید از ایشان. و از این طایفه اند محمدیه اصحاب محمد بن رزق (و از اصحاب حصین بن رقاد بود) و در از او تبرّی گزید (کذا). (ترجمه ملل و نحل شهرستانی بقلم جلالی نایینی ص 143) .فرقه ای از خوارج عجارده و از اتباع غالب اند و ایشان بر مذهب حمزیه باشند، جز اینکه آنان اهل اطراف را در آنچه از شرع نشناخته اند معذور دارند بشرط آنکه چیزی را که دانستن آن لازمست از جهت عقل بپذیرند. و در اصول و نفی قدر یعنی نسبت دادن افعال به قدرت بنده بااهل سنت موافقت کرده اند، چنین است در شرح مواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اصحاب اطراف شود
آمار، دانش آمار آمار اماره شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است با شماره مانند: آمار مالی آمار سرباز گیری و جز آن. یا اداره احصائیه. اداره و سازمانی که وظیفه وی سرشماری و تهیه آمار افراد از لحاظهای مختلف و صدور شناسنامه و ثبت موالید و متوفیات و عقد و طق و مانند آنست. توضیح فرهنگستان بجای این کلمه (آمار) را برگزیده است
آمار، دانش آمار آمار اماره شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است با شماره مانند: آمار مالی آمار سرباز گیری و جز آن. یا اداره احصائیه. اداره و سازمانی که وظیفه وی سرشماری و تهیه آمار افراد از لحاظهای مختلف و صدور شناسنامه و ثبت موالید و متوفیات و عقد و طق و مانند آنست. توضیح فرهنگستان بجای این کلمه (آمار) را برگزیده است
وافرانامه نامه ای که بوسیله آن کسی را بجایی فرا میخوانند، ورقه ایست که مستنطق خطاب بمتهم برای حضور یافتن نزد وی در ساعات معین صادر میکند و در صورت عدم حضور دستور جلب او را صادر مینماید احضاریه
وافرانامه نامه ای که بوسیله آن کسی را بجایی فرا میخوانند، ورقه ایست که مستنطق خطاب بمتهم برای حضور یافتن نزد وی در ساعات معین صادر میکند و در صورت عدم حضور دستور جلب او را صادر مینماید احضاریه