جدول جو
جدول جو

معنی احبوش - جستجوی لغت در جدول جو

احبوش(اُ)
جماعت مردم از هر قبیله و هر جنس. ج، احابیش، احتاء عقده، بستن گره را، احتاء کساء، ریشه تافتن گلیم را. تافتن ریشه، احتاء ثوب، دوختن جامه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ شَ)
جماعت مردم از هر قبیله
لغت نامه دهخدا
(اُمْ)
بیخ ترۀ برکنده یا درخت برکنده مع بیخ و ریشه آن. (منتهی الارب) .بیخ ترۀ برکنده و درخت برکنده با بیخ و ریشه. (ناظم الاطباء). بیخ تره. (مهذب الاسماء) (از شعوری ج 1 ورق 112 الف). انبوت. (شعوری). بیخ ترۀ کنده شده. و گفته اند: درختی که با بیخ و ریشه کنده شده باشد، و در ’لسان’ آمده: انبوش و انبوشه، درخت که با بیخ و ریشه برکنند و همچنین گیاه. (از اقرب الموارد). ج، انابیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- انابیش العنصل، ریشه عنصل (پیاز دشتی) در زیر زمین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حباله. احبوله. دام صیاد، ملخهای مرده، شترمرغان شتابنده
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بچۀ سیاه زادن. (منتهی الارب). فرزند حبشی لون زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بو)
ابن رزق الله. محدث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
گروهی از سیاهان. ج، احابش
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابن قلع. شاعری است، گروهی از سیاهان
لغت نامه دهخدا
تصویری از احباش
تصویر احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبش
تصویر احبش
گروهی از سیاهان سیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار