جدول جو
جدول جو

معنی احاظی - جستجوی لغت در جدول جو

احاظی
(اَ)
جمع واژۀ احظی. جج حظی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ ظَ)
دهی به یمن منسوب به احاظه بن سعد. وحاظه، سوراخهای پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ ظَ)
ابن سعد بن عوف، پدر قبیله ای از حمیر، مسلمان شدن، خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن. (منتهی الارب). خداوند شتران ستاغ شدن. (تاج المصادر) ، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، گشتن سال بر چیزی، سال گشت گردیدن، مقیم شدن یک سال بجائی. (تاج المصادر) ، رسیدن بیکسال. یکساله شدن، برات دادن. حواله دادن، ضعیف شمردن، ریختن (آب بر چیزی). ریختن تاریکی شب بر عالم، آب از دلو ریختن. (تاج المصادر) ، احال علیه بالسوط، پیش آمد بر وی بتازیانه، برجستن (بر پشت ستور). بر پشت ستور جستن. (تاج المصادر) ، گذشتن سالها بر خانه، محال گفتن. (تاج المصادر) ، آبستن نشدن (ناقه) بعد از گشن دادن، حولاء گردانیدن چشم، محول کردن، حیله کردن. (غیاث). چاره ساختن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احاله، عندالحکماء عباره عن تغییر الشی ٔ فی الکیفیات کالتسخین و التبرید و یلزمها الاستحاله، کالتسخن و التبرد. و قدیقال علی مایعم ذلک و تغییر صوره الشی ٔ ای حقیقته و جوهره المسمی بالتکوین و الافساد. و یلزمها الکون و الفساد. و هذا المعنی هو المراد بالاحاله الواقعه فی تعریف الغاذیه. کذا فی شرح حکمه العین فی مبحث النفس النباتیه.
- احاله کردن، ارجاع کردن. حواله دادن. حوالت کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احسیه. جج حسوه، آنچه برآرند از زمین بکاوش از آثار قدما
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احجیّه و احجوّه. سوءالهائی که بر سبیل امتحان از کسی کنند. چیستان ها.
لغت نامه دهخدا
(مَ ظی ی)
جمع واژۀ محظیه. (ناظم الاطباء). رجوع به محظیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ظا)
خوشبخت تر. سفیدبخت تر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احظ. جمع واژۀ حظی. بهره ها. نصیب ها
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِنْ)
احاظی. جمع واژۀ حظّ. جج حظی. و این جمع غیرقیاسی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از احاظ
تصویر احاظ
جمع حظ، بخش ها بهره ها
فرهنگ لغت هوشیار