جدول جو
جدول جو

معنی اجوره - جستجوی لغت در جدول جو

اجوره
محلی است در مغرب فریدن
لغت نامه دهخدا
اجوره
(اُ رَ)
مزد. مژد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
اجوره
مزد
تصویری از اجوره
تصویر اجوره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
جواب ها، مقابل سؤال ها، پاسخ ها، چیزهایی که در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادله های ریاضی یا نامه گفتها و نوشته می شود، کنایه از جبران ها، جمع واژۀ جواب
فرهنگ فارسی عمید
(ای وَ رَ / رِ)
آراسته و پرداخته. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ص 142) (شرفنامه) (انجمن آرا). آراسته. (آنندراج). رجوع به ایوز و ایواز و ایوزه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ رَ/رِ)
بوتۀ پرخاری باشد که چون بجامه رسدبچسبد و بدشواری از آن جدا شود و بهندی آن را خنچره (چتحره) گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
جمع واژۀ جواء
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
آبی است بناحیۀ یمامه بنی نمیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ جواب. (دهّار) ، جوادتر. بخشنده تر. جوانمردتر.
- اجودالعرب، لقب طلحه بن عبیدالله بن خلف بن أسعد الخزاعی است.
- امثال:
اجود من حاتم، جوانمردتر از حاتم.
اجود من کعب بن مامه الایادی.
اجود من لافظه، بخشنده تر از دریا.
اجود من هرم، بخشنده تر از هرم بن سنان. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ حوار و حوار، بمعنی بچۀ ناقه همینکه بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حجر، که اسب مادیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُرَ)
خوی و عادت و حال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دأب. شأن. (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ وَ)
رجوع به اجاره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا رَ / رِ)
رهانیدن. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ رَ)
پاداش عمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ رَ)
جمع واژۀ جشیر
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ نار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ رَ)
جمع واژۀ وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). هو اوحد اهل زمانه. ج، احدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
ایا بعقل و کفایت زعاقلان اوحد
ایا بفضل و شهادت ز فاضلان افضل.
- اوحدالدهر، یگانه روزگار. (مهذب الاسماء).
، صاحب وحدت و یگانگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جو رَ)
حاجوره. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است. (آنندراج). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ زوار
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وِ رَ)
جمع واژۀ صوار. (منتهی الارب). رجوع به صوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَوِ رَ)
جمع واژۀ سوار. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). جمع واژۀ سوار، بمعنی یاره و دست برنجن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد هند. (تحقیق ماللهند ص 101 س 21)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
به هندی اترج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بجورا. رجوع به اترج شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است در طرابلس غربی بر مشرق شهر طرابلس. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بازیی است کودکان را و آن چنان باشد که خطی مدور بکشند و طفلی در میان آن بایستد و دیگر کودکان برای گرفتن او پیرامون وی حلقه زنند. حجّوره
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوره
تصویر اسوره
جمع اسوار، دستبندها دست برنجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجشره
تصویر اجشره
جمع جشیر، تیردان های چرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
جمع جواب پاسخها جوابها، جمع جواب، پاسخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
((اِ رِ))
پناه دادن، به فریاد رسیدن، به مزد گرفتن، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره