جدول جو
جدول جو

معنی اجو - جستجوی لغت در جدول جو

اجو
نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجور
تصویر اجور
اجرها، مزدها، پاداشها، جمع واژۀ اجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجود
تصویر اجود
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
مجوف. میان تهی. کاواک. (زمخشری). اسرّ. پوک. پوچ.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گرسنه تر.
- امثال:
اجوع من ذئب.
اجوع من کلبه حومل. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
جمع واژۀ جائز
لغت نامه دهخدا
به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی، دو رگ از محدب کبد رسته، یکی صاعد و دیگری نازل. رجوع به اجوف شود، دو عصب مجوف در دو چشم، شکم و شرم
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اجر
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از جور.
- امثال:
اجور من قاضی سدوم (سدوم مدینه ای است از مداین قوم لوط). (مجمع الأمثال میدانی) ، بی معنی: هرچند مامضی جرایم او بمعاذیر اجوف و بهتان های معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی) ، شیر کلان شکم، یا عام است. (منتهی الارب) ، بزرگ شکم، چیزی فراخ و درون کاواک. (منتهی الارب) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجوف، نزد علمای صرف، لفظی را گویند که عین آن حرف عله باشد. ومعتل العین و ذوالثلاثه خوانند، مانندقول و بیع و قال و باع. پس اگر حرف عله واو بود آنرا اجوف واوی، و اگر حرف عله یاء بوداجوف یائی گویند، و نزد پزشکان نام رگی است که از محدّب کبد روئیده تا غذا از کبد بسایر اعضا جذب کند و برساند و وجه تسمیۀ این رگ به اجوف آن است که از سایر رگها میان تهی تر است. و این رگ دو شعبه میباشد که یکی را اجوف صاعد و دیگری را اجوف نازل مینامند و هریک از آنها را نیز شعب مختلفه است، در اصطلاح ادبا، اجوفان، بطن و فرج را گویند. و نیز اجوفان عبارت است از دو عصب میان تهی که در دو چشم واقع شده اند. و در تمامی بدن آدمی جز این دو عصب هیچ عصب میان تهی یافت نشود که روئیدن گاه آن دماغ باشد. کذا فی بحر الجواهر. و گاه اجوف را در مورد رودۀ مخصوصی اطلاق کنند چنانکه در علم تشریح مقرر شده است - انتهی.
، هر یک از دو عصب مجوف چشمان.
- اجوف بطنی، اجوف نازل (اصطلاح طب).
- اجوف صدری، اجوف صاعد (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
پس ماندن. بازپس ماندن. درنگ کردن. تأخر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
پشته هائی است مقابل پشتۀ سلمی و أجاء و در آن آبی است و گفته اند اجول وادی یا کوهی است در دیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بهتر. نیکوتر. بهترین. نیکوترین:
سال امسال تو ز پار اجود
روز امروز تو ز دی اطیب.
فرخی.
و تلک الألحان الطیب لأن ّ تلک الأجسام احسن ترکیباً و اجود هنداما. (رسائل اخوان الصفاء).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
فراخ از هر چیزی. ج، جوح
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ شِ کَ)
شور و تلخ شدن آب. شور شدن آب. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روشن و تابان. درخشنده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یأجوج در یأجوج و مأجوج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
سطبرگردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی که ناخوش گرداند بر مردم ذاتهای ایشان را. (منتهی الارب). من یوجم الناس، ای یکرّه الیها انفسها. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
جولان کننده تر.
- امثال:
اجول من قطرب، قالوا هو دویبه تجول اللیل کله و لاتنام. (مجمع الأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
برنده تر. امضی. اسرع در اجابت
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ)
مزه و رنگ بگردانیدن آب. از حال بگردیدن آب. (تاج المصادر). از حال بگشتن آب. (زوزنی). اجن. اجن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجه. وجوه
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
اسبی که سرخی رنگ او بسیاهی زند
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مردی که شکمش کلان و فروهشته باشد. مؤنث: جوثاء. ج، جوث
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجوق
تصویر اجوق
کج روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوث
تصویر اجوث
گنده کلان بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوج
تصویر اجوج
درخشنده و روشن تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
بهتر، نیکوتر، بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
((اَ وَ))
بهتر، نیکوتر، بخشنده تر، جوادتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجور
تصویر اجور
((اُ))
جمع اجر، اجرها، اجرت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
((اَ وَ))
میان تهی، درون خالی
فرهنگ فارسی معین
پوک، توخالی، کاواک، مجوف، میان تهی، بی معنی، بیهوده، پوچ، عله دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد