از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن، اجفاء باب، بستن در. (منتهی الارب) ، اجفاء ماشیه، مانده گردانیدن دواب را و چریدن ندادن. (منتهی الارب) ، اجفاءالبلاد، بی خیر گردیدن آن، اجفاء سرج، برداشتن زین از پشت اسب. (منتهی الارب). زین و مانند آن از پشت چهارپای برداشتن. (تاج المصادر) ، دور کردن
از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن، اجفاء باب، بستن در. (منتهی الارب) ، اجفاء ماشیه، مانده گردانیدن دواب را و چریدن ندادن. (منتهی الارب) ، اجفاءالبلاد، بی خیر گردیدن آن، اجفاء سرج، برداشتن زین از پشت اسب. (منتهی الارب). زین و مانند آن از پشت چهارپای برداشتن. (تاج المصادر) ، دور کردن
بازایستادن از. (منتهی الارب). واپس شدن از کاری. (زوزنی) ، روان کردن آب را از غیر جای چاه، پاک نشستن دبر را. (منتهی الارب) ، بنکاح درآوردن زن گنده شرم را
بازایستادن از. (منتهی الارب). واپس شدن از کاری. (زوزنی) ، روان کردن آب را از غیر جای چاه، پاک نشستن دُبر را. (منتهی الارب) ، بنکاح درآوردن زن گنده شرم را
جمع واژۀ جسم. تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف: جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی). - اجسام آلیه و غیرآلیه، رجوع بهمین کلمات شود. - اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا). - اجسام مایع (آب)
جَمعِ واژۀ جِسم. تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف: جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی). - اجسام آلیه و غیرآلیه، رجوع بهمین کلمات شود. - اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا). - اجسام مایع (آب)
جمع واژۀ جرم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند: برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. مگو زین سان ازیرا کاین صنایع شد از تأثیر اجرام و طبایع. ناصرخسرو. هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام ز چار و سه که اول برده ام نام. ناصرخسرو.
متاع و ادوات شبان. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ جِرْم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند: برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. مگو زین سان ازیرا کاین صنایع شد از تأثیر اجرام و طبایع. ناصرخسرو. هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام ز چار و سه که اول برده ام نام. ناصرخسرو.
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند