جدول جو
جدول جو

معنی اجذام - جستجوی لغت در جدول جو

اجذام(یَ / یِ)
بریدن: اجذم یده، برید دست او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
اجذام
دست بریدن
تصویری از اجذام
تصویر اجذام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجسام
تصویر اجسام
جسم ها، بدنها، تن ها، جمع واژۀ جسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجرام
تصویر اجرام
جرم، جمع جرم
اجرام فلکی: در علم نجوم در علم نجوم ستارگان، سیارات، خورشید و ماه، اجرام سماوی
اجرام سماوی: در علم نجوم ستارگان، سیارات، خورشید و ماه
فرهنگ فارسی عمید
(شِمْ بَ)
در زندان کردن. (تاج المصادر). بزندان کردن. لغتی است در دال مهمله. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ / کِ)
از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن، اجفاء باب، بستن در. (منتهی الارب) ، اجفاء ماشیه، مانده گردانیدن دواب را و چریدن ندادن. (منتهی الارب) ، اجفاءالبلاد، بی خیر گردیدن آن، اجفاء سرج، برداشتن زین از پشت اسب. (منتهی الارب). زین و مانند آن از پشت چهارپای برداشتن. (تاج المصادر) ، دور کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واجب گردانیدن حج را بر خویشتن، (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقرار کردن بخواری.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وذم. رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(شِ گِ وَ)
بازایستادن از. (منتهی الارب). واپس شدن از کاری. (زوزنی) ، روان کردن آب را از غیر جای چاه، پاک نشستن دبر را. (منتهی الارب) ، بنکاح درآوردن زن گنده شرم را
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ)
تکلیف کردن بر کسی در کاری: اجشمنی الأمر. (منتهی الارب). رنجه کردن. کاری از کسی درخواستن که به او رنجی رسد. (زوزنی) ، راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همه شیر پستان را خوردن: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام خوردن فصیل شیر مادر خود را: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه، شرب جمعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جسم. تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف: جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- اجسام آلیه و غیرآلیه، رجوع بهمین کلمات شود.
- اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا).
- اجسام مایع (آب)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
گناه کردن. اجترام. (منتهی الارب). جرم کردن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جرم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند:
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
مگو زین سان ازیرا کاین صنایع
شد از تأثیر اجرام و طبایع.
ناصرخسرو.
هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام
ز چار و سه که اول برده ام نام.
ناصرخسرو.

متاع و ادوات شبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). شادان کردن. شادمان کردن. (منتهی الارب). شادمانه کردن، گرفتار بعلت جذام، آنکه سرانگشتانش رفته باشد، افتاده انگشت. (مهذب الاسماء). مؤنث: جذماء. ج، جذم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جذل النخله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرحله و منزل پنجم در سر راه مدینه به بدر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
تیز پریدن مرغ و شتافتن آن: اجذف الطائر، روئیدن و دراز شدن گیاه: اجذأرّ النبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). الزام. ملتزم گردانیدن کسی به کسی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). انقطاع. (از اقرب الموارد) ، آب دهن. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
زیاده شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). افزونی کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجذام
تصویر مجذام
کار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذام
تصویر الذام
بر آغالاندن برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذام
تصویر ارذام
لبریزشدن لب پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجسام
تصویر اجسام
جمع جسم، تن هاوکالبدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجشام
تصویر اجشام
بایاندن (بایا: تکلیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمام
تصویر اجمام
سواری نگرفتن از اسپ یله کردن اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوام
تصویر اجوام
پارسی تازی گشته جام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذاع
تصویر اجذاع
در زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذاف
تصویر اجذاف
تیز بریدن مرغ و شتافتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذال
تصویر اجذال
شادمان کردن شادماندن بیخ درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرام
تصویر اجرام
جمع جرم، تن ها، اجسام، ستارگان، جمع جرم، گناهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجسام
تصویر اجسام
جمع جسم، تن ها، کالبدها
فرهنگ فارسی معین