جدول جو
جدول جو

معنی اجتزار - جستجوی لغت در جدول جو

اجتزار
(شِ / شَ بَ)
شتر کشتن. (منتهی الارب). اشتر کشتن و پوست باز کردن وی. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتزار
تصویر اعتزار
عزیز شدن، گرامی شدن، عزت، ارجمندی، عزیز شمردن، گرامی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ عَ / عِ)
عبور کردن: اجتسرت الرکاب المفازه، عبور کردند شتران از آن. (منتهی الارب) ، مزد گرفتن. (منتهی الارب). جعل گرفتن
لغت نامه دهخدا
(شَ سِ)
اجزار شیخ، بوقت مردن رسیدن پیر.
لغت نامه دهخدا
(سُ)
گناه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تی)
رجوع به ایتزار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ کُ نَنْ دَ / دِ)
نیکو شدن حال کسی. (تاج المصادر) (زوزنی). درست و نیکو حال شدن.
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ شُ پَ زَ)
سوراخ ساختن برای خود: اجتحر له جحرا. (منتهی الارب). خویشتن را سوراخی ساختن (تاج المصادر بیهقی) ، چنانکه موش و روباهی، شکستن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ بَ دَ / دِ)
دیوار ساختن، کسب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
نشخور زدن. (تاج المصادر). نشخوار کردن. (منتهی الارب) ، بسنده کردن. (تاج المصادر). وااستادن از چیزی. واایستادن بچیزی. بس کردن: اجتزاء بالشی ٔ، بسنده کرد به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ/ لِ زَ)
پاداش عمل خواستن از، چریدن به دهان: اجتست الابل الکلأ، چریدند شتران گیاهها را به دهنهای خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ / رِ)
جزّ. (زوزنی). بریدن پشم. فریز کردن (موی). بیرین کردن: اجتزّ الشعر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
شکستن. چوب از درخت بازشکستن.
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ کُ نَنْ دَ / دِ)
اجتزام نخل، اندازه کردن خرما بر درخت: اجتزم النخل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ خوا / خا)
بدون کیل و وزن خریدن. چکی خریدن. بگزافه خریدن، اجتص القوم، ای تقاربت حلّتهم. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْکَ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) ، یوت رسیدن بستور، یعنی وبا و مرگامرگی پدید آمدن میان آنان
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَ)
همسایگی کردن. (منتهی الارب). با یکدیگر همسایگی کردن، اجثأل ّ النبت، دراز شد و درهم پیچید یا این قدر بالید که در دست توان گرفت، خشم کردن. بخشم آمدن، آمادۀ جنگ و شر گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ پَ)
بسیار شمردن: اجتهر الجیش، بسیار شمرد لشکر را. (منتهی الارب) ، در سرای و جای گشتن برای غارت، بررسیدن از آنچه در اوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتزار. ازار پوشیدن و به ابدال همزه به تا و ادغام تا در تا نباید گفت و آنکه در بعض حدیث آمده از تحریفات رواه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ شِ کَ)
عود سوختن چنانکه در عودسوز: اجتمر بالمجمر. (منتهی الارب) ، کوشش. جدّ. جهد. سعی. کدّ: این اجتهاد بجای آوردم. (کلیله و دمنه) ، رأی صواب جستن. (زوزنی). صواب جستن. (تاج المصادر) ، استنباط مسائل شرعیه بقیاس از کلام اﷲ و حدیث و اجماع به شرائطی که در کتب اصول مسطور است چنانچه واقفیت کما حقّه از محاورات لسان عرب و علم صرف و نحو در شأن نزول آیات و علم حدیث داشته باشد. (غیاث). در تعریفات آمده: اجتهاد در لغت بذل وسعو طاقت است و در اصطلاح به کار انداختن فقیه است قوه و سعی و وسع خود را برای کسب ظنّی بحکم شرع. و اجتهاد عبارت از بذل مجهود است از پیدا کردن مقصود از راه استدلال - انتهی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجتهاد فی اللغه استفراغ الوسع فی تحصیل امر من الامور مستلزم للکلفه والمشقّه. و لهذا یقال اجتهد فی حمل الحجر و لایقال اجتهد فی حمل الخردله. و فی اصطلاح الاصولیّین استفراغ الفقیه الوسع لتحصیل ظن ّ بحکم شرعی ّ. والمستفرغ وسعه فی ذلک التحصیل یسمی مجتهداً بکسرالهاء، والحکم الظنّی الشرعی ّ الّذی علیه دلیل یسمی مجتهداً فیه بفتح الهاء. فقولهم استفراغ الوسع، معناه بذل تمام الطّاقه بحیث یحس ّ من نفسه العجز عن المزید علیه. و هو کالجنس. فتبیّن بهذا ان ّ تفسیرالاّمدی لیس اعم ّ من هذا التفسیر کما زعمه البعض. و ذلک لان ّ الاّمدی عرّف الاجتهاد باستفراغ الوسع فی طلب الظن ّ بشی ٔ من الأحکام الشرعیّه علی وجه یحس ّ من النفس العجز عن المزید علیه. و بهذا القید الأخیر خرج اجتهاد المقصّر. و هو الّذی یقف عن الطلب مع تمکّنه من الزّیاده علی فعل من السّعی فانّه لایعدّ هذا الاجتهاد فی الاصطلاح اجتهاداً معتبراً. فزعم هذا البعض ان ّ من ترک هذا القید جعل الاجتهاد اعم ّ. و قید الفقیه احتراز عن استفراغ غیرالفقیه وسعه کاستفراغ النّحوی وسعه فی معرفه وجوه الاعراب. و استفراغ المتکلّم وسعه فی التّوحید والصفات. و استفراغ الاصولی وسعه فی کون الادلّه حججاً. قیل و الظّاهر انّه لاحاجه لهذا الاحتراز و لذا لم یذکر هذا القید الغزالی و الاّمدی و غیرهما. فانّه لایصیر فقیهاً الا بعدالاجتهاد. اللّهم الاّ ان یراد بالفقه التهیّؤ بمعرفه الاحکام. و قید الظّن احتراز من القطع. اذ لا اجتهاد فی القطعیّات. و قید شرعی احتراز عن الاحکام العقلیه و الحسیّه. و فی قید بحکم، اشاره الی انّه لیس من شرط المجتهد ان یکون محیطاً بجمیعالاحکام و مدارها بالفعل. فان ّ ذلک لیس بداخل تحت الوسع، لثبوت لاادری فی بعض الاحکام. کما نقل عن مالک انّه سئل عن اربعین مسئله فقال فی ست و ثلاثین منها: لاادری. و کذا عن ابی حنیفه قال فی ثمان مسائل لاادری. و اشاره الی تجزّی الاجتهاد لجریانه فی بعض دون بعض. و تصویره ان ّ المجتهد حصل له فی بعض المسائل ما هو مناطالاجتهادمن الادلّه دون غیرها فهل له ان یجتهد فیها او لا بل لابدّ ان یکون مجتهداً مطلقاً عنده مایحتاج الیه فی جمیع المسائل من الادلّه. فقیل له ذلک اذ لو لم یتجزّی الاجتهاد لزم علم المجتهد الاّخذ بجمیع المآخذ و یلزمه العلم بجمیع الاحکام و اللازم منتف لثبوت لاادری کما عرفت. و قیل لیس له ذلک و لایتجزّی الاجتهاد و العلم بجمیع المآخذ لایوجب العلم بجمیع الاحکام لجواز عدم العلم بالبعض لتعارض و للعجز فی الحال عن المبالغه امّا لمانع یشوّش الفکر او استدعائه زماناً. اعلم ان ّ المجتهد فی المذهب عندهم هو الّذی له ملکه الاقتدار علی استنباط الفروع من الاصول الّتی مهّدها امامه کالغزالی و نحوه من اصحاب الشّافعی و ابی یوسف و محمد من اصحاب ابی حنیفه و هو فی مذهب الامام بمنزله المجتهد المطلق فی الشرع حیث یستنبط الاحکام من اصول ذلک الامام.
فائده- للمجتهد شرطان: الاول معرفه الباری تعالی و صفاته و تصدیق النبی صلّی اﷲعلیه و آله و سلّم بمعجزاته و سائر ما یتوقّف علیه علم الایمان کل ذلک بادلّه اجمالیّه و ان لم یقدر علی التحقیق و التفصیل ما هو دأب المتبحرین فی علم الکلام. و الثانی ان یکون عالماً بمدارک الأحکام و اقسامها و طرق اثباتها و وجوه دلالاتها و تفاصیل شرائطها و مراتبها و جهات ترجیحها عند تعارضها و التّفصّی عن الاعتراضات الوارده علیها فیحتاج الی معرفه حال الرواهو طرق الجرح و التّعدیل و اقسام النّصوص المتعلقه بالاحکام و انواع العلوم الادبیه من اللغه و الصرف و النحو و غیر ذلک. هذا فی حق ّ المجتهد المطلق الذی یجتهد فی الشّرع. و امّا المجتهد فی مسأله فیکفیه علم ما یتعلّق بها و لایضرّه الجهل بما لایتعلق بها. هذا کله خلاصه ما فی العضدی و حواشیه و غیرها، مجتهد بودن: و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در علم شایع باشد. (کلیله و دمنه).
- اجتهاد مقابل نص ّ، برابر نص ّ شرعی رأی و اجتهاد آوردن و آن ناروا و باطل باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
دلیر شدن بر کسی، دلیری دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتزاع
تصویر اجتزاع
چوب از درخت بریدن، چوب بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهار
تصویر اجتهار
بی پرده دیدن دیدار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتوار
تصویر اجتوار
همسایگی کردن همسایه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترار
تصویر اجترار
نشخوار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحار
تصویر اجتحار
سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتبار
تصویر اجتبار
شکسته بندی، توانگر کردن، توانگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذال
تصویر اجتذال
شادمانی کردن شادمانی شادمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتزاء
تصویر اجتزاء
((اِ تَ))
کافی بودن
فرهنگ فارسی معین