دیگدان، آتشدان، دودمان، خاندان، صاحب کرامات و کشف، گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است، برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید
دیگدان، آتشدان، دودمان، خاندان، صاحب کرامات و کشف، گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است، برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید
بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار اتاق انتظار: اتاقی در کنار اتاق پذیرایی که مراجعه کنندگان در آنجا می نشینند تا نوبت ملاقات به ایشان برسد اتاق بازرگانی: در علم اقتصاد سازمان و محلی که جمعی از بازرگانان برای بحث و شور در امور اقتصادی تشکیل می دهند و دارای رئیس و هیئت مدیره است اتاق خواب: اتاقی که برای خوابیدن ترتیب دهند، خوابگاه اتاق عمل: در پزشکی اتاق جراحی، اتاق مخصوصی در بیمارستان که دارای تخت عمل و وسایل جراحی است و بیماران را در آنجا زیر عمل جراحی قرار می دهند اتاق کار: اتاقی که برای کار کردن ترتیب بدهند و در آنجا کار کنند اتاق ناهارخوری: اتاقی که در آن غذا بخورند
بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار اتاق انتظار: اتاقی در کنار اتاق پذیرایی که مراجعه کنندگان در آنجا می نشینند تا نوبت ملاقات به ایشان برسد اتاق بازرگانی: در علم اقتصاد سازمان و محلی که جمعی از بازرگانان برای بحث و شور در امور اقتصادی تشکیل می دهند و دارای رئیس و هیئت مدیره است اتاق خواب: اتاقی که برای خوابیدن ترتیب دهند، خوابگاه اتاق عمل: در پزشکی اتاق جراحی، اتاق مخصوصی در بیمارستان که دارای تخت عمل و وسایل جراحی است و بیماران را در آنجا زیر عمل جراحی قرار می دهند اتاق کار: اتاقی که برای کار کردن ترتیب بدهند و در آنجا کار کنند اتاق ناهارخوری: اتاقی که در آن غذا بخورند
اتاق، بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار
اتاق، بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار
صاحب فرهنگ نظام در ذیل اتاغ آرد: یک حجره از حجرات خانه. مثال: در خانه من چندین اتاغ است. لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق) و با طا (اطاق) هم می نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق) رایج است. در اصل زبان فارسی خانه را سرا و اطاق را خانه میگفتند، اکنون هم در بسیاری از السنۀ ولایتی همان طور است. (فرهنگ نظام). و صاحب آنندراج در ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانه و خیمه. حجره و یورد و خانه و شبستان و جایی که آدمی در آن آسایش میکند و محلی که در آن رخت و سامان و اسباب خانه را میگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق. مشکو. دورین. کریچه. (یادداشت مؤلف). - اطاق بار، دربار. اطاقی که اجازۀ حضور دهند. - اطاق بازرگانی، جایگاه و سازمانی که بازرگانان در آنجا درباره اقتصادیات کشور تبادل افکار و همکاری میکنند و دارای رئیس و هیئت مدیره است. ایوان بازرگانی. - اطاق بزرگ، اطاقهای بزرگ و وسیع را تالار یاسالن نامند. - اطاق پذیرایی، مهمانخانه. اطاقی که در آن مهمانان را می پذیرند و دارای مبل واثاث بهتری است نسبت به اطاقهای دیگر هر خانه. - اطاق ترن، اطاقهای کوچک ترن راکوپه خوانند. - اطاقچه، اطاق کوچک. اطاقک. رجوع به اطاقک شود. - اطاق خواب، خوابگاه. اطاقی که مخصوص خوابیدن ترتیب دهند. - اطاقدار، آنکه اطاقی را نگهبانی کند. خادم مراقب پاکی و نظم کالاهای اطاق. -
صاحب فرهنگ نظام در ذیل اتاغ آرد: یک حجره از حجرات خانه. مثال: در خانه من چندین اتاغ است. لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق) و با طا (اطاق) هم می نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق) رایج است. در اصل زبان فارسی خانه را سرا و اطاق را خانه میگفتند، اکنون هم در بسیاری از السنۀ ولایتی همان طور است. (فرهنگ نظام). و صاحب آنندراج در ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانه و خیمه. حجره و یورد و خانه و شبستان و جایی که آدمی در آن آسایش میکند و محلی که در آن رخت و سامان و اسباب خانه را میگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق. مشکو. دورین. کریچه. (یادداشت مؤلف). - اطاق بار، دربار. اطاقی که اجازۀ حضور دهند. - اطاق بازرگانی، جایگاه و سازمانی که بازرگانان در آنجا درباره اقتصادیات کشور تبادل افکار و همکاری میکنند و دارای رئیس و هیئت مدیره است. ایوان بازرگانی. - اطاق بزرگ، اطاقهای بزرگ و وسیع را تالار یاسالن نامند. - اطاق پذیرایی، مهمانخانه. اطاقی که در آن مهمانان را می پذیرند و دارای مبل واثاث بهتری است نسبت به اطاقهای دیگر هر خانه. - اطاق ترن، اطاقهای کوچک ترن راکوپه خوانند. - اطاقچه، اطاق کوچک. اطاقک. رجوع به اطاقک شود. - اطاق خواب، خوابگاه. اطاقی که مخصوص خوابیدن ترتیب دهند. - اطاقدار، آنکه اطاقی را نگهبانی کند. خادم مراقب پاکی و نظم کالاهای اطاق. -
موضعی است در قول ابن احمر: کأن علی الجمال أوان حفّت هجائن من نعاج اراق عینا. و زیدالخیل الطائی گوید: و لما أن بدت لصفا أراق تجمع من طوائفهم فلول کانهم بجنب الحوض اصلا نعام قالص عنه الظلول. (معجم البلدان) ، اصمعی گوید کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) ، ذواراک موضعی است در اشعار. (معجم البلدان). موضعی از نمره در عرفه. و گویند از مواقف عرفه است. بخشی از آن در جهت شام و بخشی از جهت یمن. (معجم البلدان). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 372 شود
موضعی است در قول ابن احمر: کأن علی الجمال أوان حُفّت هجائن من نِعاج اراق عینا. و زیدالخیل الطائی گوید: و لما أن بدت لصفا أراق تجمع من طوائفهم فُلول کانهم بِجنب الحوض اصلا نَعام قالص عنه الظلول. (معجم البلدان) ، اصمعی گوید کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) ، ذواراک موضعی است در اشعار. (معجم البلدان). موضعی از نمره در عَرَفه. و گویند از مواقف عرفه است. بخشی از آن در جهت شام و بخشی از جهت یمن. (معجم البلدان). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 372 شود
ایناق. (فرهنگ فارسی معین). ندیم. مقرب. مصاحب. (فرهنگ فارسی معین، ذیل ایناق) : چون به آق خواجه قزوین رسید ارغابیتکچی برادر بوغدای، تخت و تاج موروث و مکتسب مسخر شود در حضرت هیچ کس از تو اناق تر نباشد. (تاریخ غازانی ص 84). غازان آن لعل پاره را بیکی از اناقان حضرت سپرد. (تاریخ غازانی ص 72). سوتای با اناقان و خاصگیان بالای تبریز بباغ نیکش بوی رسیدند. (تاریخ غازانی ص 93). و رجوع به ایناق شود
ایناق. (فرهنگ فارسی معین). ندیم. مقرب. مصاحب. (فرهنگ فارسی معین، ذیل ایناق) : چون به آق خواجه قزوین رسید ارغابیتکچی برادر بوغدای، تخت و تاج موروث و مکتسب مسخر شود در حضرت هیچ کس از تو اناق تر نباشد. (تاریخ غازانی ص 84). غازان آن لعل پاره را بیکی از اناقان حضرت سپرد. (تاریخ غازانی ص 72). سوتای با اناقان و خاصگیان بالای تبریز بباغ نیکش بوی رسیدند. (تاریخ غازانی ص 93). و رجوع به ایناق شود
سالم، ادعا. (دایرهالمعارف وجدی). صلف. (یادداشت مؤلف) ، خودبینی. خودستایی. خویشتن بینی. کبر. غرور. (از فرهنگ فارسی معین). عجب. (دایرهالمعارف وجدی). خودخواهی: و از حضرت خداوند ندا آید که چون صورت قالب را که دود انانیت از آن برمیخاست درباختی... خاکستر قالب ترا بفرماییم تا در دجلۀ رحمت ما اندازند. (مرصادالعباد)
سالم، ادعا. (دایرهالمعارف وجدی). صلف. (یادداشت مؤلف) ، خودبینی. خودستایی. خویشتن بینی. کبر. غرور. (از فرهنگ فارسی معین). عجب. (دایرهالمعارف وجدی). خودخواهی: و از حضرت خداوند ندا آید که چون صورت قالب را که دود انانیت از آن برمیخاست درباختی... خاکستر قالب ترا بفرماییم تا در دجلۀ رحمت ما اندازند. (مرصادالعباد)
دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است
دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است