ستودن. ثنا گفتن. (تاج المصادر) : اثنی علیه. (منتهی الارب). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اثناء و اطرای او قصاید پرداخته. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیوت اثناعشریه، تقسیم هربرج است بر دوازده قسمت و انتساب هر قسمت بکوکبی و آن را بفارسی دوازده بهر گویند. توضیح آنکه زائجۀ فلکی را دوازده خانه است که هر یک منتسب به اموری و دلیل بر مقصدی است و بروج در این خانه ها جای گیرند و این تقسیم دوازده گانه از حیث سعادت و نحوست و تذکیر و تأنیث است. (احکام نجوم)
ستودن. ثنا گفتن. (تاج المصادر) : اثنی علیه. (منتهی الارب). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اِثناء و اطرای او قصاید پرداخته. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیوت اثناعشریه، تقسیم هربرج است بر دوازده قسمت و انتساب هر قسمت بکوکبی و آن را بفارسی دوازده بهر گویند. توضیح آنکه زائجۀ فلکی را دوازده خانه است که هر یک منتسب به اموری و دلیل بر مقصدی است و بروج در این خانه ها جای گیرند و این تقسیم دوازده گانه از حیث سعادت و نحوست و تذکیر و تأنیث است. (احکام نجوم)
ببانگ آوردن کسی را و برانگیختن کسی را بر بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن به ضغاء، و ضغاء بمعنی بانگ روباه و گربه و مانند آن است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پشتواره ای از کتب و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اضباره ای از کتب. (از اقرب الموارد). رجوع به اضباره شود. دسته های نامه ها، سنگریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اضامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اضامیم شود
ببانگ آوردن کسی را و برانگیختن کسی را بر بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن به ضُغاء، و ضغاء بمعنی بانگ روباه و گربه و مانند آن است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پشتواره ای از کتب و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اضباره ای از کتب. (از اقرب الموارد). رجوع به اضباره شود. دسته های نامه ها، سنگریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اضامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اضامیم شود
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
اصغاءبه حدیث کسی، استماع آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گوش داشتن بسخن کسی. (منتهی الارب). گوش فراداشتن. (از کنز) (غیاث) (آنندراج). گوش دادن. (زوزنی). گوش نهادن. (از مدار). گوش فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). شنودن. گوش کردن. شنفتن. نیوشیدن: قول ناصح... بسمع قبول اصغا یابد. (کلیله و دمنه). چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد چه بود آن صوم مریم وقت اصغا؟ خاقانی. اگر شیخ امام ازبرای اعتبار استماع فرماید و شرف اصغا ارزانی دارد حکایت کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 297). آن سمیعی ّ تو وآن اصغای تو وآن تبسمهای جان افزای تو. مولوی (مثنوی). خانه پردود دارد پرفنی مر ورا بگشا ز اصغا روزنی. مولوی (مثنوی). ، جمع واژۀ صفد، بمعنی عطا و وثاق. (قطر المحیط) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 64). بخششها. (از لطایف و منتخب) (غیاث). و رجوع به صفد شود
اصغاءبه حدیث کسی، استماع آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گوش داشتن بسخن کسی. (منتهی الارب). گوش فراداشتن. (از کنز) (غیاث) (آنندراج). گوش دادن. (زوزنی). گوش نهادن. (از مدار). گوش فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). شنودن. گوش کردن. شنفتن. نیوشیدن: قول ناصح... بسمع قبول اصغا یابد. (کلیله و دمنه). چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد چه بود آن صوم مریم وقت اصغا؟ خاقانی. اگر شیخ امام ازبرای اعتبار استماع فرماید و شرف اصغا ارزانی دارد حکایت کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 297). آن سمیعی ّ تو وآن اصغای تو وآن تبسمهای جان افزای تو. مولوی (مثنوی). خانه پردود دارد پرفنی مر ورا بگشا ز اصغا روزنی. مولوی (مثنوی). ، جَمعِ واژۀ صَفَد، بمعنی عطا و وثاق. (قطر المحیط) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 64). بخششها. (از لطایف و منتخب) (غیاث). و رجوع به صفد شود
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)