جدول جو
جدول جو

معنی اثغاء - جستجوی لغت در جدول جو

اثغاء
(عِ نَ)
عطا کردن: یقال اتیته فمااثغی شیئاً. (منتهی الارب) ، پیروی کسی کردن، راندن و دفع کردن کسی را، طلب کردن، از پی فراهم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوا / خا)
توانگر شدن. (زوزنی). بسیارمال شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَجْءْ)
گل برآوردن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آمدن شکوفه. (از تاج المصادر بیهقی). شکوفه برآوردن درخت و گیاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (صراح) (منتهی الارب). افکندن و باطل کردن. (آنندراج). لغو کردن. ابطال. اسقاط.
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ/ نِ / نُ)
فرودآمدن: اثوی بالمکان.
لغت نامه دهخدا
(شَ خُ)
ستودن. ثنا گفتن. (تاج المصادر) : اثنی علیه. (منتهی الارب). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اثناء و اطرای او قصاید پرداخته. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیوت اثناعشریه، تقسیم هربرج است بر دوازده قسمت و انتساب هر قسمت بکوکبی و آن را بفارسی دوازده بهر گویند. توضیح آنکه زائجۀ فلکی را دوازده خانه است که هر یک منتسب به اموری و دلیل بر مقصدی است و بروج در این خانه ها جای گیرند و این تقسیم دوازده گانه از حیث سعادت و نحوست و تذکیر و تأنیث است. (احکام نجوم)
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ / پِ)
دوتاه گردیدن، دو مرد. (مهذب الاسماء). ج، اثناء، روز دوشنبه. ج، اثانین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثنی. تاه ها. لاها. نوردها.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثری
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو / نو نُکْ)
ببانگ آوردن کسی را و برانگیختن کسی را بر بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن به ضغاء، و ضغاء بمعنی بانگ روباه و گربه و مانند آن است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پشتواره ای از کتب و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اضباره ای از کتب. (از اقرب الموارد). رجوع به اضباره شود. دسته های نامه ها، سنگریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اضامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اضامیم شود
لغت نامه دهخدا
خاموش گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
برای دیگ دیگپایه کردن. ایثاف. تأثیف. توثیف
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
جمع واژۀ ثغام
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اثغام رأس، چون درمنه سپید شدن موی سر.
لغت نامه دهخدا
ادّغار. اتّغار: اثغار غلام، دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گفتن سخنی که فهمیده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). القاء کردن سخن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ / طَ)
اصغاءبه حدیث کسی، استماع آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گوش داشتن بسخن کسی. (منتهی الارب). گوش فراداشتن. (از کنز) (غیاث) (آنندراج). گوش دادن. (زوزنی). گوش نهادن. (از مدار). گوش فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). شنودن. گوش کردن. شنفتن. نیوشیدن: قول ناصح... بسمع قبول اصغا یابد. (کلیله و دمنه).
چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد
چه بود آن صوم مریم وقت اصغا؟
خاقانی.
اگر شیخ امام ازبرای اعتبار استماع فرماید و شرف اصغا ارزانی دارد حکایت کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 297).
آن سمیعی ّ تو وآن اصغای تو
وآن تبسمهای جان افزای تو.
مولوی (مثنوی).
خانه پردود دارد پرفنی
مر ورا بگشا ز اصغا روزنی.
مولوی (مثنوی).
، جمع واژۀ صفد، بمعنی عطا و وثاق. (قطر المحیط) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 64). بخششها. (از لطایف و منتخب) (غیاث). و رجوع به صفد شود
لغت نامه دهخدا
روشن کردن آتش. (زوزنی). اثقاب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غثّاء، بمعنی آب آورده و کفک و تباه و پوسیده از برگ درخت بکفک سیل آلوده و خراب شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غثاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْوْ)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ پَ رَ)
ببانگ و فریاد آوردن. (منتهی الأرب). ببانگ آوردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ببانگ آوردن شتر. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اطغاء مال و جز آن، طاغی قراردادن کسی را. (از اقرب الموارد). طاغی کردن مال، کسی را، یقال: اطغاه المال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). به طغیان برانگیختن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تطغیه. (اقرب الموارد). طاغی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (زوزنی). نافرمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). طاغی گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مخالفت کردن مردمان در کار کسی. اشغوا به، ای خالفوا الناس فی امره.
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ شِ کَ)
بر طلب چیزی داشتن کسی را. یاری دادن بر جستن چیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضغاء
تصویر اضغاء
بانگاندن به بانگ انگیختن به فریاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغاء
تصویر اصغاء
گوش فرا داشتن گوش دادن نیوشیدن گوش داشتن گوش فرا دادن شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطغاء
تصویر اطغاء
شوراندن به سرپیچی وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثراء
تصویر اثراء
ثروتمند ومالدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثغاء
تصویر لثغاء
تک زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
جمع ثنی، میانه ها، لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغاء
تصویر الغاء
((اِ))
لغو کردن، بیهوده شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصغاء
تصویر اصغاء
((اِ))
گوش فرادادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره