جدول جو
جدول جو

معنی اثاثی - جستجوی لغت در جدول جو

اثاثی
(اَ ثی ی)
نامی از نامهای اسبان و از جمله نام اسب پسران حارث بن مالک بن عمرو که ایشان را حبطات گفتندی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثاثه
تصویر اثاثه
کالا، متاع، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(قَ ثی ی)
ابن فمومی بن تملک بن عبدی بن فدعی بن مهره از فرزندان رهنین بن قرصم بن جعفل بن قثاث قثاثی که به رسول خدا وارد شد، و پیغمبر مقدمش را ازآنجا که از راه دور آمده بود گرامی داشت. طبری از او یاد کرده و گوید: رهنین بن فرصم. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثی ی)
نسبت است به قثاث. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ/اَ ثَ)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اَ فی ی)
سه پشته در حدود خوارزم، در جهت مرو و بخارا. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اَفی ی)
جمع واژۀ اثفیّه و اثفیّه، بمعنی پایۀ دیگدان. سه پایه.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ انثی ̍. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به انثی و اناث شود، روشن کردن جای و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن کردن. (از اقرب الموارد). (آنندراج) (ترجمان علامه مهذب عادل بن علی) ، گل کردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکوفه آوردن درخت. (از اقرب الموارد) ، خوبروی شدن، آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ برزدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، علم و نگار کردن در جامه، گویند انار الثوب و چنین است هناره مانند اراقه و هراقه. (از منتهی الارب). نگارین کردن جامه را. (ناظم الاطباء). جامه را علم کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اناره و انارت شود.
- اناراﷲبرهانه، اناراﷲبراهینهم، رجوع بهمین مواد شود
لغت نامه دهخدا
واحد اثاث رخت خانه قماش خانه، مبل، کالا متاع. تصرفی است در لغت (اثاثیه) و آن فصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثافی
تصویر اثافی
جمع اثفیه پایه دیگدان سه پایه دیگدان اجاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثافی
تصویر اثافی
جمع اثفیّه، پایه دیگدان، اجاق، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر، شلیاق، سه سنگ زیر دیگ، جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاثیه
تصویر اثاثیه
((اَ یِ))
صورت غلط ولی مصطلح اثاثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اثاث، اثاثه، اسباب، بساط، لوازم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابزار، اثاثیه، اسباب، رخت، سامان، عقار، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد