جدول جو
جدول جو

معنی اتاغه - جستجوی لغت در جدول جو

اتاغه
(اُغَ / غِ)
اتاقه. رجوع به اتاقه شود، خداوند شترانی شدن که نه روز یک بار به آب شوند، نهم به آب آمدن اشتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
اتاغه
کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
آتاشه، کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای ماموریت مخصوص باشد، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
رشوه، باج، خراج
فرهنگ فارسی عمید
خالو از لغات ترکی، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ / کِ)
میل دادن از راستی و حق. کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). امالۀ از طریق. بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). از راه راست بگردانیدن. (مؤید الفضلاء). بچسپانیدن
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
تقدیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اندازه کردن
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
زدن با.
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
باطل کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
قی کردن: اتاع القی ء، اعادۀ قی کرد، بهره کردن گوشت جزور را، میانه حال گشتن
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ / قِ)
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود:
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.
زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تاروز.
طالب آملی.
چون کج نهم بفرق خردافسر بیان
ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان.
طالب آملی.
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟
و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است:
یکی کوه آهن از آن هرهزبر
اتاغه سرکوه را لخت ابر.
هاتفی.
اتاغه فتاده یلان را ز فرق
چو مرغان بسمل بخون گشته غرق.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ کَ)
اتاقۀ قوس، سخت کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
برکندن موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نام شهری بهند و نسبت بدان اتاوی باشد و آن از اعمال اگره است، 30500 تن سکنه دارد و درمعبر راه آهنی که به اﷲآباد منتهی میشود واقع است
لغت نامه دهخدا
(قُ)
طلب کردن. جستن. خواستن (چنانکه صید را) :ارغت الصید. ماذا تریغ، ای ماترید. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو گُ)
بگواریدن. گوارانیدن شراب را. (منتهی الارب). به حلق فروبردن شراب بطور سهل و لینت. به گلو فروبردن. (تاج المصادر بیهقی). رفتن آب و طعام به گلو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اساغه
تصویر اساغه
به فرجام رساندن، مولش خواستن، گوارش آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراغه
تصویر اراغه
جستن، خواستن، خواستن بافریب، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
((اَ ش ِ))
آتاشه، وابسته، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهده او محول است، اتاشه مطبوعاتی، اتاشه تجارتی، اتاشه نظامی
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
((اِ وَ یا وِ))
خراج، مال دیوان، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاغ
تصویر اتاغ
اطاق
فرهنگ واژه فارسی سره