جدول جو
جدول جو

معنی ابگون - جستجوی لغت در جدول جو

ابگون
(اَ)
صورتی از آبگون به معنی نشاسته و نشا، دانا بکار شتر. آنکه استاد باشد در شترداری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبگون
تصویر شبگون
(دخترانه)
به رنگ شب، شبرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
(دخترانه)
به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهتابگون
تصویر مهتابگون
به رنگ مهتاب، آنکه چهره اش مانند مهتاب روشن باشد، برای مثال زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورا نژاد (منوچهری - ۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
به رنگ آب، آبی، صاف و روشن مانند آب، آبدار، جوهردار، روشن، درخشان مثلاً سپهر آبگون، کنایه از تیز مثلاً خنجر آبگون، قسمتی از کاریز که آب از آن می تراود، حوض، آبگیر، نشاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرون
تصویر ابرون
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
شبرنگ، سیاه، تیره
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
افیون. اپیون. هپیون. مهاتل. مهاتول. تریاک:
بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون.
رجوع به اپیون و هپیون شود
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ دِ)
کنایه از آسمان است:
آستانت گنبد سیماب گون رامتکاست
بندۀ سیماب دل سیماب شد زین متکا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
سیاهرنگ:
رایت شه تذرووش لیک عقاب حمله بر
پرچم شه غرابگون لیک همای معرکه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا)
هر چیز که به رنگ عناب باشد. سرخ رنگ. (ناظم الاطباء). بگونه و رنگ چون عناب. مجازاً سرخ رنگ:
زآن می عنابگون در قدح آبگون
ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.
منوچهری.
دگر سبزی نروید بر لب جوی
که آب چشمها عناب گون است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
راسن. زنجبیل شامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دیر ابون، یا دیر انبون. دیریست در جزیره و نزدیک آن گوری کلان و گویند قبر نوح نبی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبرنگ، چه گون به معنی رنگ آمده است. (برهان). شبرنگ. (آنندراج). سیاه و تار. (ناظم الاطباء) :
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
دقیقی.
پری چهره گفت سپهبد شنود
ز سر شعر شبگون همی برگشود.
فردوسی.
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی.
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
فردوسی.
روزم ز تفکر همه شبگون گردد
دل خون شود و ز دیده بیرون گردد.
فرخی.
- اسب شبگون، اسب شبرنگ و سیاه.
- شب شبگون، شب بسیار تاریک. (ناظم الاطباء).
، شب چراغ، به جهت آنکه گوهر شب چراغ را درّ شبگون نیز گویند. (برهان).
- درّ شبگون، گوهر شب چراغ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خزانۀ مدیح تو را در گشادم
به صحرانهادم بسی درّ شبگون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نام شاعری از مردم عمان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دیر ابنون و یا دیرابون، دیریست در جزیره و نزدیک آن بنائی است بزرگ ودر آن قبریست کلان و گویند قبر نوح علیه السلام است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مصحف کلمه ایزون یونانی است. رجوع به ایزون شود
لغت نامه دهخدا
مخرّب، کلمه عبری ملک الموت و ملک ویرانی، و گاهی به معنی عالم اموات آمده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مانند مهتاب، آن که چهرۀ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) :
زآن می عنابگون، در قدح آبگون
ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
شبرنگ تیره سیاه، گوهر شبچراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابگون
تصویر غرابگون
سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب آبی کبود ازرق، سبز اخضر، آبدار گوهر دار درخشان، گل آبگون نیلوفر، نشاسته نشا، نوعی اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
افیون اپیون هپیون مهاتل مهاتول تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
تیره، گوهر شب چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
آبی، کبود، سبز، آبدار، گوهردار، گل آبگون، نیلوفر، نشاسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
سیال، مایع
فرهنگ واژه فارسی سره