گنگ. گنگ لاج. مؤنث: بکماء. ج، بکم: زیرا که جهان ز آزمایش بس نادره ناطقی است ابکم. ناصرخسرو. کرد عقلم نصیحتی محکم که نکوگوی باش یا ابکم. سنائی. همه گویندۀ فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو. سنائی. گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی
گنگ. گنگ لاج. مؤنث: بَکْماء. ج، بُکم: زیرا که جهان ز آزمایش بس نادره ناطقی است ابکم. ناصرخسرو. کرد عقلم نصیحتی محکم که نکوگوی باش یا ابکم. سنائی. همه گویندۀ فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو. سنائی. گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته: اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام. (آنندراج). آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه بالفارسیه اء بک وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114). چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی چون کنی بیدادکایزد داور است. ناصرخسرو. و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید این چنین شیری خدا هم نافرید. مولوی. خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب. مولوی. آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم بود. مولوی. و رجوع به شکم شود
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته: اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام. (آنندراج). آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه ُ بالفارسیه اءَ بِک َ وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114). چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی چون کنی بیدادکایزد داور است. ناصرخسرو. و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید این چنین شیری خدا هم نافرید. مولوی. خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب. مولوی. آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم بود. مولوی. و رجوع به شکم شود