جدول جو
جدول جو

معنی ابوکه - جستجوی لغت در جدول جو

ابوکه
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکه
تصویر بوکه
مخفّف واژۀ بود که، بوک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ باب
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بطّالین معروف است و از اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ وی یَ)
تأنیث ابوی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بوک. بود که. (فرهنگ فارسی معین). باشد که. (آنندراج). بود که و شاید که. (ناظم الاطباء) :
دعای من به تو بر، بوکه مستجاب شود
دعا کنم به تو بر، تا بود که سگ گردی.
سوزنی.
هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بوکه در راه گروگان شدنم مگذارند.
خاقانی.
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید
به لب آمد چه کنم بوکه بسر می نرسد.
خاقانی.
بوکه از عکس بهشت و چار جو
جان شود از یاری حق یارجو.
مولوی.
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بوکه بویی بشنویم از خاک بستان شما.
حافظ.
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بوکه برآید.
حافظ (دیوان چ غنی ص 156).
و رجوع به بوک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خشم، سطبر شدن روغن و انگبین و جز آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). ماسیدن و بستن روغن و جز آن، اصلاح آوردن و سیاست کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر) (آنندراج). سیاست راندن، اولی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ رَ / رِ)
ابوّت. پدری. پدر شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوکه
تصویر الوکه
پیک، فرستادن، پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوکه
تصویر بوکه
کلمه تمنی کاشکی کاش، کلمه استثنا مگر، امید
فرهنگ لغت هوشیار
گردویی که پوستش به آسانی جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی