جدول جو
جدول جو

معنی ابوکرز - جستجوی لغت در جدول جو

ابوکرز
(اَ کُ / کُرْ رَ)
وبره الحارثی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوبکر
تصویر ابوبکر
(پسرانه)
نام خلیفه اول و جانشین پیامبر (ص) و پدر عایشه همسر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ مُ رِ)
بنجشک. (مهذب الاسماء). عصفور. (المرصّع). گنجشک
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ زَ)
نصله بن عیینه یا نضله بن عائذ یا فضله بن عبیدالله اسلمی صحابی. وفات او بسنۀ 60 هجری قمری است
لغت نامه دهخدا
(اَ جَرْوْ / جِرْوْ / جُرْوْ)
شیر. اسد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ رَ)
نفیعبن حارث بن کلده. پدر نفیع، حارث طبیب معروف عرب و مادرش سمیّۀمشهوره کنیز حارث بود و سمیه دو فرزند یکی به نام نافع و دیگر نفیع آورد و حارث نفیع را از خود نفی کردو پس از آن سمیه زیاد را بزاد. در دائره المعارف اسلامی بغلط اصل سمیه را از ایران گفته اند و این درست نباشد چه بلادری بنقل ابن حجر در اصابه صریحاً گوید سمیه از اسیران روم بود. آنگاه که حارث نفیع را نفی کردنفیع مولای یکی از بزرگان ثقیف بطائف شد و هنگامی که جیش مسلمانان طائف را محاصره کردند او به ابکره یعنی دولابی از بارۀ شهر فروشد و بجند مسلمین پیوست و اسلام آشکار کرد و از این او را ابوبکره گفتند. وی از ذکر نام پدر و نسب خویش هیچ گاه سخنی نمیراند و گویند وقتی او گفته پدر من مسروح است. وی در جنگ جمل از هر دو فریق کناره کرد و بروزگار عمر بن الخطاب بعلت نسبت زشتی که به مغیره داد و اثبات آن بشرع نتوانست عمر وی را حد زد. ابوعثمان نهدی حسن بصری و احنف ازوی روایت دارند. در سال 51 هجری قمری ببصره درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
صحابی است. اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
خلف بن حیان بلالی بصری الفرغانی. ملقب به احمر. شاعر و راویۀ ایرانی. پدر و مادر او هردو از مردم فرغانه. ابوعبیده معمر بن المثنی گوید: خلف احمر استاد اصمعی و معلم اهل بصره است. و اخفش گوید: هیچکس را داناتر بشعر از خلف احمر و شاگرد او اصمعی نبینم. و ابن سلام گوید: اجماع اصحاب ما برآن است که احمر در میدان شعر سوارتر از هر شاعر و راست روایت تر از هر راوی بود و ما آنگاه که از او خبری یا شعری میشنیدیم چنان بود که از صاحب آن شنیده باشیم. و شمر گوید: ابتکار سماع به بصره از احمر است. وابوالطیب عبدالواحد لغوی گوید که احمر شعرها از خویش میساخت و نسبت بعرب میکرد و هیچکس تمیز نمیتوانستند کردن. سپس پارسائی پیشه کرد و بهر شب قرآنی ختم میکرد. و از آن پس او را یکی از ملوک مالی عظیم داد تادر بیت شعری که در آن بگمان بودند رای خویش باز گوید و او از قبول مال و دخول در امر شعر سر باززد. او راست: دیوان شعر خود او و کتاب جبال العرب. اصمعی گوید: با او به مهمانی بودیم و ابن مناذر شاعر نیز بدانجا بود خلف را گفت یا ابامحرز اگر نابغه و امروءالقیس و زهیر درگذشته اند گفته های آنان بر جای است شعر من با اشعار آنان اندازه کن و بحق و عدالت حکم کن. خلف برآشفت و کاسۀ شوربائی که در پیش داشت برگرفت و به وی افکند و سراپای او بیالود و ابوالمناذر بخشم از مجلس بشد و سپس او را بشعر هجا گفت و او را از بشار بن برد حکایتی و میان او و ابی محمد یزیدی مهاجاتی است. و از شعر یزیدی چنین مینماید که او را در نحو نیز قدح معلی و ید طولی بوده و می گفته است من کسائی را نحو آموختم. وفات وی در حدود سال 180 هجری قمری بود. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 180 شود
فارسی. یکی از شیوخ عرفان از اصحاب ذوالنون مصری، بمائۀ سوم هجری. و اصل او از نواحی شیراز است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 395 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُرْ رَ)
کنیت ابلیس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیطان. ابولبینی. ابلیس. عزازیل. خناس. ابوخلاف. بومره. شیخ نجدی. ابوالعیزار. دیو:
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره بخوی و همه چون کاک غدنگ.
قریعالدهر.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
او راست: کتاب تفسیر بر قرآن کریم. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ رَ)
ابوبکر حوشب بن مسلم بصری. محدث است (؟). (الکنی والاسماء للدولابی ج 1 ص 120 س 5). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لِ)
الأزدی الحدانی. یکی از صلحاء ازد. و به زمان عثمان بمدینه شد. (الکنی للبخاری)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ ؟)
حشرج بن نباته. محدث است. عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
شهری در اسپانیا که در زمان رومانیان بهمین نام خوانده میشد و عرب آنرا لورقه نامیدند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 113 و حاشیۀ آن و نیز لورقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ مُ)
نافع. تابعی است و از انس روایت کند. در علم تاریخ اسلام، تابعی کسی است که هرچند پیامبر اسلام را ندیده است، اما با اصحاب او معاشرت داشته و از آن ها بهره علمی برده است. تابعین در بسیاری از شهرهای اسلامی مانند مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام حضور داشتند و در ترویج اسلام و آموزش احکام دینی نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. آنان شاگردان مستقیم صحابه محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قمری. (دمیری) (المزهر). کبوتر صحرائی. ورشان. طوقدار. مرغ الهی. نازو. کناد. ابوطلحه
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
کنیت شادی
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
نوعی مرغوب از قند
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ایوب بن موسی السعدی. محدّثی از مردم بلقاء و ثقه است
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ رِ)
اسعد، تبع اوسطبن تبع الاقرن. یکی از ملوک یمن. و ابن بلخی در فارسنامه آرد که: و در روزگار او (وشتاسپ بن لهراسب) در یمن تبع پیدا شد و ملک یمن و کنعان بدست گرفتند واین تبع آن است که در قرآن ذکر او هست و چند تبع بوده اند، بعضی پیش از عهد سلیمان النبی علیه السلام و بعضی بعد از عهد او و نسب ایشان یاد کرده آید تا معلوم شود و این تبع ایشان را چون لقبی است نه نام و نسب ایشان این است: تبع تبان ابوکرب بن ملکیکرب تبعبن زید بن عمرو بن ذی الاذعار تبعبن ابرهه ذی المناربن رایش بن قیس بن صیفی بن سبا. و از جملۀ این جماعت هیچکس مستولی تر از این تبع نبوده است و گفته اند که از اینجانب تاآذربایجان و در موصل تاختن آورد وهر لشکر را که پیش او رفت بشکست و قتل بسیار کرد و غنیمتهای بی اندازه برداشت و همه ملوک جهان از وی بشکوهیدند و گویند ملک هند از بهر او تحفه ها فرستاده بود و در جملۀ آن حریر صینی و مشک بود او را آن خوش آمد و پیش از آن ندیده بود و از رسول پرسید که این از کجا آورند گفت از صین پس وصف ولایت و خوشی و نعمت آنجا بازگفت این تبع گفت که واﷲ آن ولایت را غزا کنم و لشکرهای عظیم از عرب و یمن و حمیر جمع آورد و بولایت صین تاختن برد و لشکر صین را بشکست و غنیمتی از آن ولایت برداشت و بازگشت و مدت رفتن و مقام کردن او بصین و آنجا بازگشتن هفت سال بود و چون بازگشت دوازده هزار مرد از عرب و حمیر بولایت تبت رها کرد و اکنون مردم آن ولایت از نژاد عربند و شکل و عادت و رسوم عرب دارند. واﷲ اعلم
شمربن افریقین بن ابرهه بن حارث الرایش. گویند او شهر سمرقند را پی افکنده است و این نیز یکی از مجعولات و مصنوعات ادبای عرب است که عادتاً هرجا کلمه ای بتصحیف و تحریف و قلب و ترخیم شبیه بکلمه عربی یابند افسانه و اسطوره ای سازندو بعرب بربندند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 92 شود
الضریر. پیشوای صنف کربیه است. و کربیه یکی از چهار فرقۀ کیسانیه باشند. (بیان الادیان) (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ کَ را)
سختی، معرکۀ جنگ گذشته، کودک صغیر، جمل حبوکری، شتر نر سخت و سطبر گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
صحابیست. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حُرْ رَ)
واصل بن عبدالرحمن بصری. محدث است و مسلم از او روایت کند. در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
یا ابوحارث. طبیب مسعود بن یمین الدوله محمود بن سبکتکین غزنوی. قفطی گوید او در این علم ماهر بود و درحضرت سلطان تقرب داشت. و چون در امر عبدالرشید بن محمود مداخلۀ نابجای کرده بود آنگاه که فرخ زادبن مسعود بسریر ملک نشست در سال 444 هجری قمری او را بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
درم. (مهذب الاسماء). درهم. (السامی فی الاسامی) (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن دواخان بن براق خان بن ییسون دوابن موتوکان بن جغتای بن چنگیز. پدر ییسون تیمور و جهانگشای. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 30 و 31 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قُرْ رَ)
حربا. آفتاب پرست. اسدالارض. بوقلمون. خامالاون. آفتاب گردک. حربایه. پژمره. خور. انگلیون. مارپلاس. ابوحذر.
لغت نامه دهخدا
(اَ قُرْ رَ)
مردی از خوارج پیشوای اباضیه. او بهنگام انتقال دولت از بنی امیه بعباسیان در شمال افریقیه خروج کرد و به سال 148 هجری قمری محمد بن اشعث از جانب خلیفۀ عباسی بمحاربۀ وی شد و ابوقره منهزم گشت و بمغرب اقصی گریخت و باز در سنۀ 150 طغیان کرد و آنگاه که قیروان را محاصره کرده بود درگذشت. رجوع به ابوقره در قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ نَ)
تابعی است. او از سعد بن مالک و ابن مسعود و ابی هریره و از او شعبی و عبدالله ابی مرّه روایت کرده اند. واژه تابعی به مسلمانانی اطلاق می شود که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیدند، اما از کسانی که با ایشان زندگی کردند بهره علمی و معنوی بردند. تابعین در قرون اولیه هجری زندگی می کردند و سهم بزرگی در توسعه و نهادینه سازی فرهنگ اسلامی داشتند. بسیاری از مفسران اولیه قرآن، مانند مجاهد و عکرمه، از جمله تابعین بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام مسکوکی هلاندی که منقوش بصورت شیری است
لغت نامه دهخدا
(اَ دُرْ رَ)
نام قریه ای به مصر
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوقره
تصویر ابوقره
آفتاب پرست از جانوران آفتاب پرست آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبولرز
تصویر تبولرز
آنفولانزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اباکرد
تصویر اباکرد
سرباززد، سرپیچید، نپذیرفت
فرهنگ واژه فارسی سره