جدول جو
جدول جو

معنی ابونه - جستجوی لغت در جدول جو

ابونه
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبونه
تصویر آبونه
مشترک روزنامه یا مجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
(اَصْ وِ نَ)
جمع واژۀ صوان و صوان و صوان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به صوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
یاری کنندگان و این جمع عاین است خلاف القیاس و عاین صیغۀ اسم فاعل باشد از عون. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
صاحب قاموس کتاب مقدس حدس میزند که رود بردی باشد و یونانیان آنرا کریسوراوس مینامیده اند و در نزدیکی دمشق واقع است و منبعش طرف مشرق، کوهی است در بیست وچهارمیلی این شهر
لغت نامه دهخدا
(ژَ نِ گَ)
رجوع به ابانت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طِ نَ)
جمع واژۀ باطن و بطان
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ نَ)
جمع واژۀ بصان
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ خوان. خوانها.
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
حصن اشونه، اشوقه. نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره. (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه. (مراصد). و سلفی گوید حصنی است مجاور قرطبه. (از معجم البلدان). و رجوع به فهرست حلل السندسیه و قاموس الاعلام ج 2 ص 989، و اشوقه شود
حصنی به اندلس از نواحی استجه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام جد قاسم برزالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ باب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ وی یَ)
تأنیث ابوی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَنْ نَ)
اسدی. شاعری از عرب، خال ذوالرمه
لغت نامه دهخدا
(اَ زَنْ/ زِنْ نَ)
گپی. (دهار) (مهذب الاسماء). بوزینه. حمدونه. میمون. بوزنه. قرد. شادی. بهنانه. چز. سنبالو. بشوتن
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). لبشونه. لیسبن. لیزبون. (دمشقی). شهری به اسپانیا. (نفح الطیب). شهری به اندلس که آنرا لشبونه نیز گویند و آن متصل به شنترین و نزدیک بحر محیط است و در ساحل آن عنبر نیکو یافت میشده است. ابن حوقل گوید: اشبونه بر مصب نهر شنترین بسوی دریاست و گوید از دهانۀ نهر که معدن است تا اشبونه و تا شنتره دو روز راه است و جماعتی بدان نسبت دارند. (معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست حلل السندسیه ج 1 و ج 2 شود
شهری به اندلس متصل به شنترین نزدیک به بحر محیط و بقولی در مصب شنترین بدریاو آنرا لشبونه نیز گویند. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شهری در جانب سرحد اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ نَ)
نربونه. شهری است به اسپانیا. (نخبهالدهر دمشقی). شهریست بمغرب. (منتهی الارب). شهریست در جانب سرحدّ از سرزمین اندلس و یاقوت گوید اکنون در دست فرنگیانست و بین آن و قرطبه بقول ابن الفقیه هزار میل است. (معجم البلدان). بر طبق نوشته های علمای جغرافی عرب قصبه ایست در منتهای شمال شرقی اندلس و موسی النصیر آنجا را فتح و تسخیر کرد و دیری در دست مسلمین نماند در سنۀ 230هجری قمری مسیحیان آن را بازپس ستدند و بر حسب تعریفی که علمای مذکور ازین شهر میکنند ظاهراً این شهر ناربن فعلی فرانسه است که در جنوب فرانسه واقع شده است. رجوع به ناربن شود. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به نربونه و حلل السندسیه ج 1 ص 31، 56، 58، 60، 159، 160، 265 و 267 و ج 2 ص 132، 202، 203، 206 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زن پیر باشد به زبان آسیان. (فرهنگ اوبهی خطی کتاب خانه مؤلف). و ظاهراً این صورت مصحف صابوته باشد. رجوع به صابوته در همین لغت نامه و لغت نامۀ اسدی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ مراغه بمیانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 206 تن و آب آن از رود خانه آیدوغمیش تأمین میشود. محصول آن غلات، بزرک، زردآلوو شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو دارد. در سه محل بفاصله یک هزار گز بنام بابونۀ پائین و بالا و وسط مشهور است، سکنۀ پائین 30 تن و وسط 64 تن میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آبونه شدن روزنامه و مانند آن، از خریداران ماهیانه یا سالیانۀ آن گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبونه
تصویر لبونه
شیردار (میش شتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبونه
تصویر طبونه
زیرک شدن دانا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبونه
تصویر زبونه
گردنکشی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرانسوی همبست مشترک روزنامه و مجله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوزنه
تصویر ابوزنه
کپیک کپی سنبالو بهنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابونه
تصویر طابونه
تنورک تنور کوچک، نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
((نِ))
مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن، شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
همبست، هم وند
فرهنگ واژه فارسی سره
اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک
فرهنگ واژه مترادف متضاد