جدول جو
جدول جو

معنی ابوناشط - جستجوی لغت در جدول جو

ابوناشط
(اَ شِ)
سرود. غناء. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ فِ)
سرکه. (دهار) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
او راست: شرح حدیث الأربعین
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
حلوا. (دهار) (السامی فی الاسامی) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
درهم. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ شَ)
لقیطبن زرارۀ تمیمی، جوهری. (تاج العروس در مادۀ ن ه ش ل)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
گوه گردان. سرگین گردان. جعل. گوگال.
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
عبدالسلام بن محمد الجبائی المعتزلی. او در سال 314 هجری قمری به بغداد رفته و به سال 321 درگذشت. وی از متکلمین معتزله است. او ذکی نیکودریافت، ثاقب الفطنه سخن آفرین و مسلّط بر سخن بود و از اوست: کتاب الجامع الکبیر. کتاب الابواب الکبیر. کتاب الابواب الصغیر. کتاب الجامع الصغیر. کتاب ألانسان. کتاب العوض. کتاب المسائل العسکریات. کتاب النقض علی ارسطالیس فی الکون والفساد. کتاب الطبایع و النقض علی القائلین بها. کتاب الأجتهاد. (ابن الندیم). و کنیت پدر او ابوعلی بوده است و در بعض آثار نسب ابوهاشم راچنین ذکر کرده اند: عبدالسلام بن علی بن محمد (شاید ابی علی محمد) بن عبدالوهاب جبائی. و ابن خلکان گوید: مولد او به سال 247 بود و او در بغداد میزیست و هم بدانجا درگذشت. و در مقابر البستان از جانب شرقی جسد او بخاک سپردند و پیروان او را بهشمیّه نامند. رجوع به بهشمیه شود. و ابن هیثم حکیم را کتابی است در ردّ بعض اقوال او. و قفطی در تاریخ الحکماء در ذیل کتاب السماء و العالم ارسطو آرد که: و لأبی هاشم الجبائی علیه کلام و ردود سماه التصفّح. بطل فیه قواعد ارسطوطالیس و اخذه بالفاظ زعزع بها قواعدها التی اسسها و بنی الکتاب علیها. و او از مردم جبّاء روستائی به خوزستان بود و بقول حموی در کتاب المشترک جباء کوره وبلده ای است صاحب قری و عمارات و سمعانی گوید: قریه ای است از قراء بصره و جماعتی از علماء بدانجا منسوبند. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 317 و نیز رجوع به ابوعلی جبائی و روضات الجنات ذیل ترجمه ابوعلی جبائی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
علی ملقب به الظاهر لاعزاز دین الله بن حاکم بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی عبیدالله عبیدی فاطمی صاحب مصر. هفتمین از خلفای فاطمی مصر (411- 427 هجری قمری). ابن خلکان کنیت او را ابوهاشم آورده و در طبقات سلاطین اسلام لین پول ابوالحسن آمده است. رجوع به ظاهر بن حاکم علی... شود
زاهد بغدادی. از اقران ابی عبدالله البراثی. و معاصر سفیان ثوری است. رجوع به صفهالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 172 شود
پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل بن محمد از سال 525 هجری قمری رجوع به فخرالدوله بن ابی هاشم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
خالد بن عبدالعزی بن سلامه. صحابی است. واژه صحابی عنوان افتخارآمیزی برای مسلمانانی است که رسول خدا (ص) را درک کرده اند. این افراد معمولاً نخستین نسل مسلمانان را تشکیل می دهند و بسیاری از آنان از مبلغان اسلام در سایر سرزمین ها بوده اند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
قرد. (المزهر). کپی. حمدونه. بوزینه. میمون
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
او از عمار و از او عدی بن ثابت روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اوجد احمد بن عبدالوهاب. محدث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا